تصویر اول :
غروب یکی از روزهای فروردین ، انتهای اتوبان شهید همت که اسمش می شود یک شهید دیگر ... شهید زین الدین که شاید مادرش امسال هم سبزه گذاشته روی سنگ مزارش ... داریم می رویم خانه دختر عموی مریم عید دیدنی ... بعد ازدواجشان اولین بار است که می رویم ... یکجورایی حکم آشتی کنان را هم دارد ... سال نو و زدودن کدورتجات و اینها ! ... سراشیبی پیچ واپیچ انتهای اتوبان به چهارراه و چراغ قرمزی ختم می شود که وامیستیم پشتش ... حاجی فیروز سیه روی جوانی لابلای ماشینهای عبوس مشغول رقصیدن است و ترانهء جدیدی را می خواند شاید از ساسی مانکن مثلن ... تا وختی ما پشت چراغ هستیم هیچ شیشه ای پایین و هیچ دستی بیرون نمی آید ... گشادی پیراهن قرمز منچستریونایتد بر تن حاجی فیروز جوان و لاغر اندام بدجوری فضا را دراماتیک تر کرده ... کمی آنطرف تر زن کولی جوان چادر به کمری روی جدول وسط بین دو لاین دخترکش را بغل کرده و نشسته بی هیچ تکانی ، انگار که مجسمه باشند هر دو ... مجسمه مادر و دختری در انتهای پیچ واپیچ و سراشیبی ... حاجی فیروز منچستری رقصان رقصان می رود به سمتشان و روبروی زن و دخترک می نشیند ... دخترک را نوازش می کند و برای زن کولی ترانه می خواند ... زن می خندد دخترک هم ... مرد بلند می شود و با همان رقص ناشیانه برمیگردد لای ماشینها ... دخترک توی بغل مادر دستهایش را به رقص تکان می دهد و ادای حرکات مرد را در می آورد ... زن دوباره می خندد و از دور حاجی فیروز منچستری را صدا می زند که لابد این صحنه را ببیند ولی چراغ سبز شده و غرش ماشینها صدایش را می خورد ... مرد همچنان بین ماشینها می رقصد و دور می شود ... کات .
تصویر دوم :
صبح یکی از روزهای اسفند ماه سال هشتاد و نه که حالا دیگر فقط خاطره هایش مانده ... یکی از کوچه های خیابان پاسداران حوالی برج سفید ... برای کار شرکت رفته ام و دمبال جای پارک میگردم ... بلاخره پیدا می کنم در انتهای کوچه ای با شیب تند ... قفل فرمان را می زنم و پیاده می شوم ... از ماشین فاصله می گیرم و سیگاری روشن می کنم و به این فک میکنم که اگر سنگ زیر چرخ جلو نگذارم نکند وختی برگشتم ماشین وسط پاسداران باشد ! ... پیرمرد سبیل چخماقی فربه و شنگولی با زیرپیراهنی و پیژامه ، شیلنگ به دست جلوی یک خانهء ویلایی اعیانی دارد پیاده رو و شمشادها را آبپاشی می کند ... تیپ جالبش فقط یک پیپ کم دارد ... یک لحظه به این فک میکنم که اگر این پیرمرد چاق سبیل چخماقی جلوی یک خانهء محقر فکستنی در جنوب شهر داشت با زیرپیراهنی و پیژامه این کار را میکرد شاید بنظر رهگذران کار چیپ و مسخره ای می آمد اما حالا اینجا جلوی این خانهء خدا میلیونی قضیه فرق می کند ... قضیه و ایضن نگاه رهگذران ... می روم سراغ کار شرکت که نیم ساعتی طول می کشد ... وخت برگشتن جلوی آن خانهء خدا میلیونی که می رسم پیرمرد سبیل چخماقی را می بینم که کت و شلوار کهنه و کفشهای کهنه تری پوشیده و بقچه بغل دارد از دست پیرمرد قد بلند و لاغر اندام و شیک صاحبخانه دستمزد و انعامش را می گیرد و هی تشکر می کند ... کات .
تصویر سوم :
تقاطع خیابان آذربایجان و کارگر پشت چراغ قرمز طولانی چهارراه نشسته ام توی ماشین ... صدای ضبط را کمی بیشتر می کنم ... ابراهیم تاتلیسس دارد آلله آلله معروف و جاودانش را می خواند ... آلله آلله آلله آلله بو ناسول سومک ؟ بو ناسول گولمک ؟ اینسان دَییل بو ، سان کی بیر ملک ... من سومین یا چهارمین ماشین پشت چراغم ... ماشین جلویی یک هیوندای آوانته است که دختر یا زن جوان فشنی پشت فرمانش لمیده است که من از پشت سر فقط کاکل موهای بورش را می بینم و چشمهای هفت قلم آرایش کرده اش را توی آینه ماشین خودش ... کنار آوانتهء دختر کاکلی زن و مرد میانسالی با موتور هوندای قرمز رنگ داغون خورجین به ترکبندشان واستاده اند ...مرد هیکل خیلی گنده ای دارد با یک کاپشن بلند کثیف و زن با یکدست کاپشن مرد را چسبیده و با دست دیگر دارد چادرش را جمع و جور میکند که بعد از حرکت لای چرخ موتور نرود یکوخت ... مرد سر می چرخاند به راست و تقریبن زل میزند به دختر آوانته سوار ... دختر هم نگاهی می کند سریع با حالت اشمئزاز سر می چرخاند به سمت شمارش معکوس چراق قرمز ... مرد اما مصرانه همچنان نگاهش همانجایی ست که بود ! ... زن چادری پشت موتور تکان کوچک اما محکمی به ران و کپل های تنومندش میدهد و موتور به چپ غش می کند طوری که مرد مجبور می شود برای حفظ تعادل موتور نگاهش را از دختر کاکلی بردارد و بچرخد سمت زن ... کات .
***
پی تقدیم نوشت :
این پست را تقدیم می کنم
به آلن که دلش تنگ شده بود برای هذیانهای این مدلی کرگدن ...
به محسن محمد پور که دلم تنگ شده برای قلمـش و خنـده هاش ...
به اخوی چند ضلعی م که دلم تنگ شده برای دست به کیبورد شدنهاش ...
هرچند که این اول بودن تو این روزهای سوت و کوری اینجا مزه نداره اما فعلا
اووووووووووووووووووووووول
تو این پست رو بینظیر نوشتی...
کسایی این پست رو میفهمن که سینشون تاول زده باشه توی گرمای جنوب شهر...کسایی میفهمنش که توی جوبهای دروازه غار و خیابانون مولوی و میدون شوش لولیده باشن...
مرسی...
آقای کرگدن سلام
خیلی وقته که چراغ خاموش میام می خونم و میرم. کات های امروزت فوق العاده بود و مصممم کرد که با نوشتن ازت تشکر کنم. خیلی قشنگ می نویسین.
سال نو مبارک
بر قرار باشین
با احترام و طلب خیر
سلامممم جناب کرگدن
عالی بود...
تصاویری که هر روز می بینیم و لیکن....
تصویر سوم رو مخصوصا فکر می کنم بیشتر دیدم نمی دونم چرا؟؟
سلام
قربون دل کوچیکه کرگدن کپلمون
دلت صافه محسن بخدا صافه
اینقدر صاف و ساده میبنه و با حس مینویسه نمیگم فکر کردم اونجا بودم اما زیاد دیدم از این جور چیزا اما نمیدونم چرا بچشمم نیومده چرا همش اضطراب لحظات خودمو دارم/نه توچهی به بقیه شاید مثه همون دیواریه که تو ندیدی؟چقدر اروم نوشتی قر بون دل کوچیکت
عاشق این جور نوشتنم نوشتن در مورد اطراف
که معمولا خودم از پسش بر نمی یام
اما توصیف و نگارش شما عالی بود راحت تونستم تجسمشون کنم
تونستم دستای کوچیک دخترک رو وقتی داشت تو هوا می رقصوند ببینم یا پیرمرد رو که داشت باغچه ها رو آب می داد اول گفتم حتما صاحب خونه است اما .....
راستی خوش به حال این چند نفر که پست بهشون تقدیم شده
ما که از این شانس ها نداریم (آیکون یه هاله حسود که داره از حسادت منفجر می شه)
۳ خط آخرت معرکه ای بود واسه خودش
سلام آقا محسن. وبلاگتون رو که باز کردم و عنوان سه تصویر کات رو دیدم خیلی خوشحال شدم.پست های این سبکیتون رو خیلی زیاد دوست دارم.توصیفاتتون فوق العادست...
همیشه شاد و پایدار باشید...
سلام منم الان حسودیم شد ولی حسودی سودی نداره
خصوصی دارین قربان
ببخشید که دارم خیلی بی ربط به پست حرف می زنم اما...
چرا هیچکس از هجرت نابهنگام رضا صفدری هیچی ننوشت؟ یعنی تو خاطرهء هیچکس از بچه های دهه پنجاهی نیست؟! مگه ممکنه؟!
کاش وبلاگ داشتم...
سلام خوبی محسن خان؟
عالی بود.کلا رفتم تو حس و احساس کردم که منم همونجاها که بودی هستم...
ممنون که بعد از مدتها اینگونه نوشتی ...
واااااااااای چقد پستت بهم چسبید
مرسی لذت بردم از خوندنش
خیلی خوب بود مثل همیشه
راستی بهت گفتم چند وقت پیش از جلوی اون باشگاه ورزشی ارسگام رد شدم....باور نمیکنی منم همونی خوندم که تو خونده بودی...مرده بودم از خنده
اصلا یادت هست دارم درباره کدوم پستت حرف می زنم؟
بی خیال ولش کن
بعد مدتها یه پست اصیل کرگدنی
سلام آقا...
سه گانه سیاهی بود به سیاهی زندگی ای که می کنیم...
چطوری محسن؟خوبی دلم برای خونتونو مریم و شب نشینی ها تنگ شده
فدای تو که به فکر دوستات هستی.
فدای تو که اینقدر قشنگ ؛ پستای سه تصویر ... کات رو می نویسی.
فدای تو که این پست سه تصویر ... کاتت از همه پستای سه تصویر ...کاتت قشنگ تر بود.
فدای تو که تصویر دومت ؛ اشکمو در آورد.
پستتون واقعااااااااا زیبا بود.بهتره بگم حرف نداشت..کی این دردا تموممیشه!خدامیدونه!!
دستتون درد نکنه زیاااااااااااااااد
و
خسته نباشییییییی کرگدن جان
و
یادرضاصفدری مجری تیزهوش سیماهم
بخیر..روحش شاد ویادش گرامی
و
شاید ربطی نداشته باشه امااین
جمله بنظرم زیبااومدگذاشتمش
امروز گرسنگی فکر،از گرسنگی نان فاجعه انگیز تر است.(دکتر علی شریعتی)
یاحق...
عاااااااااااااااااالی
با 3می خیلی حال کردم...
سلام کرگدن این کامنتای بی نامو من نذاشتما!
یه وقت اشتباه نشه
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.
چقدر قابل لمس و قابل حس و پر از تصویر و پر مغز بودن !!!
هر سه تصویر زیبا بیان شده بودن و در عین حال دردشون رو می شد به خوبی حس کرد ، اون درد پنهون رو که باعث می شه آخر یه تلخند روو لبات بمونه !
دوست داشتمشون خیلی !
درووووووووووووووووووووووووود
اومدم ازت تشکر کنم
بالاخره یه چیز درس حساب نوشتی ٬ نه اینکه درس حسابی ننویسی نه٬ اما این جور نوشتنات خیلی برام ارزش داره٬ هم حال خوب کنه هم سبک کننده٬ هم..
مرسی ی ی ی ی
مرسی ی ی ی ی ی ی ی محسن
تصویر چهارم
در حالی که از یه مهمونی معمولی برگشتم یه راست میام سراغ نت...وبلاگ کرگدن...داداشم با خنده می گه لباساتو عوض نکردی داری کامنتاتو چک می کنی؟...جوابشو نمی دم...چون دارم سه تا تصویر فوق العاده می خونم...حالم از خودم که دنیام شده این چاردیواری به هم می خوره...فکر می کنم چرا مدتی اینقدر ظریف نگاه نکردم!
کات
رفیق فوق العاده بود بی تعارف.:ایکس
سلام و ارادت. حالم بد جوری خراب شد. این صحنه ها همیشه ی همیشه توی روح و روان من غل غل می کرده و می کنه و خواهد کرد.
سلام
ارادت قربان
اون کامنته
'پستتون واقعااااااااا زیبا بود.بهتره بگم حرف نداشت..کی این دردا تموممیشه!خدامیدونه!!
دستتون درد نکنه زیاااااااااااااااد
و...'
مال من بود که فک کنم باسم من حساسیت داره
اسممو نمیذاره!!!
یاحق...
من گاهی با بعضی نوشته ها عجیب حس و حالم عوض میشه
خیلی حال کردم با این پستت
دوست داشتم این سه تصویرو ... چیزایی که هر روز از جلوی چشمامون رد میشن و ما هم بهشون بی تفاوتیم ...
سومین تصویر خیلی سیاه بود .... همین.
کجاش سیاه بود حاج آقا ؟!
یاد فیلم جدایی نادر از سیمین افتادم محسن خان ...
اصغر فرهادی تو اون فیلم مشکلاتی از جامعه را بیان میکنه که خیلی راحت هممون داریم هر روز میبینیم اما از کنارش خیلی ساده عبور میکنیم و 3 گانه ی پست شما هم دقیقا مثه اون ... مشکلاتی که هر روز بارها داریم میبینیم اما حتی یک لحظه هم بهشون فک نمیکنیم ...
فک میکنم تصویر 3 را همه سیاه تر دیدن چون هممون چندین بار این قضیه را دیدیم متاسفانه ...
میگم عمو آلن حق داشته دلش واسه این نوشته های به این خوشگلی تنگ بشه...
...
...
...
خیلی دقیق و ریز بود...
ممنون...
معرکه بود محسن خان دم شما گرم
الان اون کامنت دو تا بالاتری مال من بود...
چرا سیاه بود من سیاه ندیدم
نیما جان شفاف سازی کن
به تصویر کشیدن مردمانه ها! ممنون.
چه قدر تصویر دومت دلنشین بود...
این تصاویر آدمو یاد فیلمای ۱۰۰ ثانیهای میندازن...
اگر به جای کرگردن کارگردان بودین حتما فیلماتون اونور جایزه میگرفت.
توصیف های بینظیرش آدم را یاد سالهای ابری علی اشرف درویشیان می اندازد و عقاید یک دلقک هاینریش بل
نفس را حبس میکند در سینه
خوب تر از خوب . . .
اینجا امروز همه چیزایی رو خوندم که این روزا اونقد عادی شده که نبودنشون باعث تعجبمون میشه
مرسی بابت قشنگ بیان کردن زشتیا
ممنون از گردشی که منو بردی دلم برای خیابونهای تهران خیلی تنگ شده دفعه دیگه از شادیهای تهران بنویس بازم مرسی
سلام آقا با تاخیر تبریک سال نو و همینطور گشت و گذار سیزده بدر رو تبریک میگم. سبزه گره بزن بختمون وا باشه
سلام احوالات جناب دوست؟
چقدر قشنگ فاصله طبقاتی از لحاظ اقتصادی ، فرهنگی و حتی فکری رو به رخ کشیدی
یجورایی لطیف و نرم امــــا در انتها تلخ ِ تلخ
مثل خرمالـــو ، که بعد خوردنش طمع گسی تو دهنت می مونه
مرســـــــی
عالی بود. بیست. بیست. با هر خط نوشته ت زندگی کردم. بغض کردم. خودمو جمع و جور کردم. دماغم داره می سوزه از شدت بغض و هیجان های پشت سر هم. قلبم چرا طوری ش نشد؟؟؟ عالی بود. چی بگم دیگه؟ عالی بود این نوشته.
قضیه نقطه ها رو هم خوب شد گفتی. دیگه باید در دهنم و ببندم پس. فینگلیش چی؟ اونم می خونن؟
سلام وعید شما توی این بی عیدی ما خیلی خیلی مبارک. امیدوارم امسال سال بهتری باشه براتون.
همگان را فرا می خوانیم به خواندن آخرین پست مدیر بلاگفا با عنوان ( اینترنت پاک )!!!
فیلترشده ها ظاهرا جزو ناپاک ها محسوب می شوند!