مقدمه : من خوشبختانه یا متاسفانه از آندسته آدمهایی هستم که خیلی زیاد خواب می بینند ، یعنی بدون اغراق از لحظه ای که چشمانم بسته میشود مداوم و لاینقطع خواب می بینم تااااا وخت بیدار شدن ... لذا شاید خنده دار باشد ولی خیلی صبحها موقع بیدار شدن از شب قبلش خسته ترم ، هم ذهنی و هم حتی جسمی ! ... تصمیم گرفتم یک بخش و کتگوری ثابت دیگر به موضوع بندی های اینجا اضافه کنم و توش آن خوابهای عجیب و جالبی که یادم مانده را بنویسم ... اسم این بخش جدید را هم گذاشتم همینی که بالا ملاحظه می فرمائید ! 

امروز دم دمای صبح داشتم خواب می دیدم که در یک منطقه ساحلی زیبا و توریستی آرشیتکت و مدیر یک پروژهء چند میلیاردی هستم که قرار است در فاصلهء صد متری ساحل ، زیر آب یک دیوار شیشه ای چند کیلومتری بسازم برای جلوگیری از حملهء کوسه ها به توریست ها و بعد از یکسال کار مداوم ، یک هفته مانده به فصل شنا و سرازیر شدن توریست ها ( و البته کوسه ها ! ) پروژه به اتمام رسیده و برای تست اولین نفر خودم لباس غواصی می پوشم میروم زیر آب جهت بازرسی از دیوار شیشه ای ، اولین کوسه ای که به آن حوالی رسیده یک بچچه کوسهء لاغر و زپرتی ست کمی از یک قزل آلا بزرگتر ! که آنطرف شیشه ها روبروی من واستاده و با تعجب من و لبخند پیروزمندانه ام را نگاه میکند و کم کم عصبانی میشود و شروع میکند با پوزه اش به دیوار شیشه ای کوبیدن که می بینم ای دل غافل جنس شیشه خیلی پیزوری ست و هنوز هیچی نشده به رعشه افتاده و دارد ترک ورمیدارد ! ... حالا شما بخندید ولی خدایی ش کابوس نیست ؟! 

+

نظرات 22 + ارسال نظر
تیراژه شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:54 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

سلام
خیلی جالبه
اتفاقا من هم دیشب خوابی دیدم که خیلی ذهنم رو مشغول کرد
اونقدر که از وقتی بیدار شدم مدام دارم توی تعبیر خواب ها از ابن سیرین گرفته تا تفسیر خواب های فروید میچرخم بلکه ببینم این خواب قراره به کدام آینده ی مبهم دور یا گره ی فرا روانشناختی ام اشاره داشته باشه..یا حتی به کدام افکار سر درگم و آشفته ی روزمره ام..
گاهی توی خواب ها زندگی میکنیم..استرس ها و هیجان هایی رو داریم که کم از بحران های واقعیمون ندارن و وقتی از خواب بیدار میشیم میبینیم که لبخندی پهن یا صورتی خیس از عرق و چشم هایی گریان برایمان یادگار مانده..
از همه جالبتر اینه که توی خواب, خواب ببینیم که خوابیم و توی خواب بعدی هم خواب ببینیم و همانطور الی آخر..مثل یه تو در توی بی انتها..یا آینه های رو در رو که هر چه نگاه میکنیم آخرین تصویر را نمیتونیم ببینیم..
خلاصه اینکه گاهی دنیای خواب هایمان خیلی عجیب میشوند...درست مثل خودمان..درست مثل خود زندگی..
خواب هایتان آرام جناب باقرلو..

تیراژه شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:59 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

قسمت آبی رنگ تازه اضافه شد
خب
معمولا ترس هایمان توی خواب ساده تر است
اینجا هم جان خودتان در خطر بوده و هم اعتبارتان و هم حس عذاب اینکه ممکنه جان کس دیگه ای هم در خطر باشه
با توجه به اینکه اولین خطر خیلی هم بزرگ نبوده و بیشتر حالت هشدار داشته
ولی هشداری سخت که چنین پروژه ای با تحمل اولین و کوچکترین خطر روبرو رو نداشته
استرس سختی بوده احتمالا
اصلا هم خنده دار نیست!
شاید قیافه ی بچه کوسه ی کوچولوی مردنی خنده دار بوده باشه اما عظمت فاجعه جایی برای خنده نمیزاره
یا من خیلی جدی گرفتمش!
خب به هر حال خواب دیشب من هم اونقدر برام سنگین بوده که همه چی رو الان جدی بگیرم...نمیدونم

عارفه شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:47 ب.ظ http://ashianeyedardhayam.blogfa.com/

خاک به سرم کافیه من از این خواب ها ببینم تو خواب در جا سکته می کنم.
وای کوسه. مثل چی از کوسه می ترسم. خواهرم مسخره ام می کنه اخرش تو رو کوسه می خوره. از کابوس اقا جون اون ور تر.

کلاسور شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:48 ب.ظ http://celasor.persianblog.ir

خدایش ترس داره، اصلا خنده نداره

ملیکا شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:25 ب.ظ http://my-n0tex.blogfa.com/

سلام
چه جالب من دیشب خواب دیدم مجری ساخت یه نوع خاص از پله برقی ام برای مترو
پله برقی ها باید جوری طراحی و ساخته میشدن که مسافرها وقتی سوار میشن و میخوان استفاده کنن هم سرگرمی باشه براشون و هم آرامش داشته باشن
منم پله برقی ها رو یه جوری ساخته بودم که مث چرخ و فلک باشه
ولی یه مشکلی بود خودم نمیتونستم ازش استفاده کنم
خودم از روش میفتادم پایین
نمیدونم چرا؟

واحه شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:39 ب.ظ

خوش به حالتون چه خوابهایی خوبی می بینید والا اینی که شما تعریف کردید در برابر خوابهای من بیشتر رویا بود تا کابوس...
آرشیتکت منطقه ساحلی زیبا توریستی...
بچه کوسه که من کلا می میرم برای حیوونا! دیروز یه جوجه کلاغ از لانه اش افتاده بود پایین تو خیابون سر ظهر می خواستم بچه رو بذارم سر دیوار مادر پدرش یک شیون واویلایی راه اندختند و چنان توی سرم شیرجه رفتند که فکر کردم الان است با منقارشان چشمم را از حدقه در آورند... مجبور شدم بچه رو بذارم زمین در مجاورت گربه ها...

دل آرام شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:48 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com

تصورش هم وحشتناکه ، چه برسه به مواجه شدنش توی خواب ...
ایشالا خوابهای خوش ببینید همیشه

آوا شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:25 ب.ظ

خداییش مثل کابوسه.اونم یه هفته مونده
به بهره برداری!اوه...فاجعس.............
خواب خواب........خواب.جالبه که خیلی
وقته خواب هامون یه شکلی شده که
وقتی پامیشیم میبینیم که خواب بوده
هزار بارخدارو شکر میکنیم.کم شده
خوابایی که خوب باشه و انقدر توش
بهمون خوش بگذره که وقتی بیدار
شیم ببینیم خواب بوده ناراحت
بشیم.............................
قسمت خواب خوب قسمتیه...
بخصوص واسه وقتاییکه آدم
خودش بعدا مرورشون میکنه
اوهوم.......................
یاحق...

پونه شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:27 ب.ظ http://jojobijor.blogsky.com

ایشاا.. خیره

سبز مثل سبز شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:22 ب.ظ

ای جـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان

تصور کن حضرت تــــــــــــــــــاواریــــــــــــــــــــش
مستــــــــــــــــــــــــــــــــــدام با لباس غواصــــــــــــــــــــــــــــــــی


اما استاد یحتمل میخواسته جهت دستبوسی و خواندن پستهایتان خدمت برسه.

پروین شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:17 ب.ظ

من برخلاف تیراژهء عزیزم فکر میکنم ترس هایمان در خواب هولناک ترند. مثلا همین خواب شما. احتمالا بیدار که شده اید و بهش فکر کرده اید دیده اید آنقدر هم ترسناک نبوده که میگوئید شاید بهم بخندید. در حالیکه در کابوستان خیلی ترس عمیق و بزرگی بوده.
من هم خیلی خواب می بینم. بیشتر از ترسناک، خوابهای عمگین و نگران کننده دربارهء اقوامم در ایران. اما نمیدانم بخاطر سبک خوابی ام است یا چه چیز دیگری که یاد گرفته ام در اوج خواب، وقتی خوابم خیلی اذیت کننده میشود به خودم میگویم (در عین اینکه خواب و رویایم جریان دارد) این خواب است... الآن بیدار میشوی.
بعد هم در مورد آن قسمت خسته تر از شب قبل از خواب بیدار شدن، کاملا باهاتون همدردم :(

مجتبی یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:35 ق.ظ

عزیز جان شام کمتر بخور! فک کنم مشکل از معدته!

بهار (سلام تنهایی) یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:06 ق.ظ

خداییش خنده دار بود ..این خستگی بعد از خواب برا منم درست به دلیل خواب های بی ربط اتفاق افتاده ..به قدری خسته بلند میشم انگار از جنگ برگشتم ...اصلا حس خوبی نیست..

تیراژه یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:49 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

پروین بانو جانم
من بد مطرح کردم
منظورم ین بود که ترس هایمان در خواب
واضح ترند
پیچیدگی ترس های ما در واقعیت رو ندارن
توی خواب معمولا عامل ترس و وحشت و کلافکی کاملا مشخصه
ولی در بیداری گاهی از چیز های مبهم و ناشناخته تر میترسیم که شاید بخش عمده ی کابوس بودنشون به خاطر اینه که نمیتونیم مرحله ی بعدشون رو پیشبینی کنیم
وگرنه ترس هایی که توی خواب داریم خیلی شدید ترن از مواجه با همون عامل در بیداری..
شاید چون احساساتمون در خواب زلال تر و کودکانه تر و شفاف تره
خواب هایتان همیشه آرام و شیرین عزیزان

پروین یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:06 ق.ظ

حرفهات همه خوب و درستند تیراژه جان
خواب و بیداری ات آرام و شیرین دختر خوب و مهربانم :*

حال شما خوبه محسن خان؟ ببخشید برای سوء استفاده از محیط کامنتدونی اتون!

مسافر یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:23 ق.ظ http://www.payepiyade.blogfa.com

سلام
به روزم با:
سعادت آباد ...

لیلی یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:45 ب.ظ http://myrose.persianblog.ir

خسته نباشی پدر جان

انفرادی یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:43 ب.ظ

منم خیلی خواب میبینم....

جزیره یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:03 ب.ظ

از خواب دیدن بیزارم، آرامش خوابمو ازم میگیره بدتر از اون شبایی که خواب بیخودی میبینم به کل فردام گند زده میشه، خدا صبرتون بده،چه جوری این همه خواب دیدنو طاقت میارین؟!

تویت های ممنوعه دوشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:56 ق.ظ http://twitt.blogsky.com

خوشبحالت قربان
خوابهای انیچنینی گر می دیدمی، بنده خدایش هم نمی بودمی

خواب یکی از ثروتهای ماست. با تیراژه و تفاسیرش خیلی موافقم
برایم سوال است که تیراژه بانو، فیلم ذهنی که اخیرا راجع به خواب بود را دیده اند؟ حمله در خواب، خوابی در خواب و .. طراحی خواب و غیره

فکر کنم نسل بعدی از خواب بهتر از ما استفاده کند.

یا حق

تیراژه پنج‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 02:24 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

توییت های ممنوعه ی عزیز
این فیلم رو ندیدم
چقدر خوب بود اگر مشخصات بیشتری گذاشته بودید
کنجکاو شدم برای دیدنش

هادی پنج‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:27 ق.ظ

خوب میشی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.