دیشب خواب پدربزرگ عباس را دیدم و این از خیلی هم خیلی عجیب تر است چون در این سیزده سال رفاقت هیچوخت حتی یکبار هم عباس در مورد پدربزرگش با من حرف نزده ... خواب دیدم خانهء عباس اینا هستم و با خانواده اش دور همیم ... پدربزرگ عباس در حالی که دستهایش را پشت کمرش قلاب کرده بود هی میرفت توی حیاط لای درختها قدم میزد و برمیگشت توی خانه و میرفت در گوش مادربزرگ عباس پچ پچ میکرد طوری که هیچکس ملتفت نمیشد اما من میفهمیدم که سعی میکند پاکت سیگار را که مادربزرگ قایم کرده بگیرد و هربار هم موفق نمیشد ... امشب که خوابم را برای عباس تعریف کردم گفت که پدربزرگش خیلی سیگار دوست داشته اما چون اواخر عمر بیماری آسمش شدید شده بوده حتی یک پک هم نمی توانسته بکشه ولی با اینحال همیشه یک سیگار خاموش میگذاشته گوشهء لبش ... وختی عباس اینها را گفت شوکه شدم و تازه متوجه بی نهایت عجیب بودن خواب معمولی دیشبم شدم ... اینجور وختها هرچقدر هم که سعی کنی خودت را به ماوراءالطبیعه و متافیزیک بی اعتقاد نشان بدهی نمیشود ... 

پی نوشت : 

لطفن پست را که خواندید برای شادی روح پدربزرگ عباس
و همه پدربزرگ مادربزرگ ها فاتحه ای بفرستید ... ممنون 

نظرات 25 + ارسال نظر
واحه چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:34 ق.ظ

خیلی خیلی عجیبه که منم دیشب خواب مادربزرگم رو دیدم در این بیش از یکسالی که از رفتنش می گذرد اصلا خوابش رو ندیده بودم!
خواب دیدم باید جابجایش کنم این اواخر چون به تنهایی توان حرکت نداشت باید چند نفری بدنش را که سنگین و بی حس بود بلند می کردیم دیشب خواب دیدم با نگرانی دارم فکر می کنم اصلا توان بلند کردنش را ندارم اما چاره ای نیست کمک لازم دارد رفتم با دو دست زیرکتفهایش را بغل گرفتم و از جا بلندش کردم و دیدم اصلا وزنی ندارد! به راحتی می توانم کارهایش را انجام دهم!

...
در مورد متافیزیک سالها پیش از یک نفر شنیدم وقتی که ماه کامل است معمولا روزهای ۱۳ و ۱۴ و ۱۵ ماههای قمری آدم هر قدر هم خسته باشد بیخواب می شود تا پاسی از شب گذشته بیدار ست و چشمهایش خواب ندارند! بعدها دقت کردم دیدم درباره منم صدق می کنه!

هدی چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:26 ق.ظ

منم دیشب یه خواب عجیب غریب دیدم.البته به خواب شما و واحه هیچ ربطی نداشتا!ولی الان که بحث خواب و اینا شد یادش افتادم و صحنه هاش به طور واضح اومد جلوم!یه سگ قهوه ای (پررنگ)خیلی بزرگ بود که زل زده بود تو چشام و داشت به عربی باهام حرف میزد!!!

بابک اسحاقی چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:32 ق.ظ

خدا رحمتشون کنه ...

[ بدون نام ] چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:42 ق.ظ

چرا کامنت ثبت نمیشه

مریم نگار چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:16 ق.ظ

...خب خداروشکر شمام به ماوراء گوشه چشمی نشان دادید...
جدن خواب دیدن از اون مسائل فوق العاده جذاب و در عین حال پیچیده ست...که به کالبدهای دیگرمان..مربوطه...اما هنوز رمز گشایی نشده...
فاتحه قرائت شد...خدارحمتشون کنه..

آوا چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:34 ق.ظ

به متافیزیک و آثارش خیلی اعتقاد و
ایمان دارم.چون نمونه خیلی بارز و
واقعی و غیرخرافیش رو به عینه
خودم دیدیم.......علم عجیبیه اما
حیف که تحریفش کردن ....اما یه
جورایی هر آدمی میتونه بهش
دست پیدا بکنه بشرطیکه بتونه
پرداخت های درستی رو روش
انجام بده........خدارحمت کنه
ایشون و تمومی رفتگان رو...
خوابتان انشاله خیراست
یاحق...

سایلنت چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:09 ق.ظ http://no-aros.blogfa.com/

خدا رحمتشون کنه..
یعنی الان ما فاتحه خوندیم اون دنیا بهش سیگار میدن؟؟
یعنی اومد تو خواب شما چون می دونست وبلاگ پر طرفداری داری که براش سیگار خیرات کنین؟؟

محمدمهدی چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:24 ب.ظ

سلام روحشون شاد ... علمی که هنوز نمیتونه واسه درمون کچلی راه حلی ارائه کنه چجوری میتونه از متافیزیک چیزی بفهمه؟ باید این علم رو ... یعنی بسطش داد حالا با هر روشی که امکان داره

مشق سکوت- رها چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:13 ب.ظ http://mashghesokoot.blogfa.com/

خدارحمتشون کنه...

پروین چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:55 ب.ظ

روحشون شاد
دل خودت برای سیگار تنگ نبود؟ بی شوخی میپرسم.

من هم دیشب خواب عجیبی دیدم که خیلی واقعی بنظر میومد. بیدار که شدم، حسم مثل این بود که روز پیش اتفاق افتاده بود. خواب دیدم آیدا احدیانی (نویسندهء وبلاگ پیاده رو) پسرکش رو گذاشته پیش من برای یکی دو روز و مهار کردن شیطنتهای مودبانهء پسرک و مراقبش بودن و ..... کاملا با جزئیات در خوابم جریان داشت. اصلا نمیدانم فکر آیدا و پسرکش از کجا به ذهنم آمده بود.

مسی ته تغاری پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:33 ق.ظ http://www.masitahtaghari.blogsky.com/

خدایش بیامرزد
براش سیگار خیرات بدید

تیراژه پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:38 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

کاش یکی بود این خواب ها را درست و درمان تعبیر میکرد
که مجبور به گمانه زنی های پر از بهت و شک نشویم
تعبیر که نه..تفسیر عبارت بهتریه به گمانم

همین یک ساعتی که خوابیدم خوابی دیدم که الان شدیدا آرزو میکنم این که میگویند خواب زن چپ است درست باشد یا این که هر چه هست به روزی که گذراندم و اشفتگی فکری و روزمره ام ربط داشته باشد و لاغیر.
الان از شدت استرس اومدم نت که این یکی دو ساعت لعنتی بگذره و صبح بشه و بتونم زنگ بزنم و خبری بگیرم که همه چی رو به راهه یا نه
که دوباره اومدم این پست رو خوندم
بدترین قسمتش اینه که فکر کنی خوابت یه هشداره نسبت به آینده یا به خاطر دیدنش موظفی کاری انجام بدی
این که ندونی دقیقا چه باید بکنی بدترین و ترسناک ترین قسمتشه که از خروج روح از بدن و متافیزیک و عالم ماورا و جن و پری هم خیلی خیلی ترسناک تره

روح پدربزرگ جناب موسوی در آرامش
و همچین روان همه ی عزیزان از دست رفته شاد.
روح با روان فرق داره که موقع حرف زدن میگیم روح و روان و این دو را از هم تفکیک میکنیم؟
پس چرا به فرد متوفی شادروان هم گفته میشه؟

با اینهمه پیچیدگی زندگی و خواب و سرنوشت و دنیا و روح و واژه و عالم معنا فکر میکنم توی کائنات بی اغراق بدترین چیز "انسان" بودنه و درگیر تمام این ابعاد بودن..درگیر که نه..حیران و سرگشته.

تیراژه پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:59 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

این هم کامنتی که برای اولین پست تعبیر خواب چند ضلعی حمید در وبلاگش گذاشته بودم و جوابیه ی ایشان به کامنتم
حس کردم کامنت قبلی ام کمی که نه ..خیلی آشفته است! و این به نوعی جبران مافات کامنت درب و داغان قبلی است!!!

.
.

تیراژه

یکشنبه 15 خرداد ماه سال 1390 ساعت 22:36

سلام جناب....چه عالی.....حواستون به همه چی هست و...مهمانمان میکنید به تلخی ها با چاشنی طنز !
"من خواب دیدم که دیگر خواب نخواهم دید...این تعبیرش چیست؟...یعنی دیگر تو را نخواهم دید؟"
این هم یک طرح که با خوندن پستتون به ذهنم رسید و تقدیم به شما!
http://tirajehnote.blogfa.com

پاسخ:
ممنونم...اینم تقدیم به شما
"من خواب دیدم که تو را به خواب خواهم دید...کاری ندارم تعبیرش چیست...ساعت را روی هیچ کوک کرده ام...شب که شد بیا"...

مریم نگار پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:03 ق.ظ

سلام محسن خان...
...به گمانم عبارت تیتر پست باید باشه.." خواب بودم خواب می دیدم"

پروین پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:53 ب.ظ

آمدم و دیدم پست جدید نگذاشته ای. فکر کردم باید دست خالی برگردم که کامنت تیراژه را دیدم .....

جزیره پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:38 ب.ظ

اقا، آمده ایم برای عرض تبریک و ارزوی خوشبختی برای محبوب جان و اقا وحید

تیراژه پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:30 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/


سلام

یعنی باید چیزی نذر کنیم که تو این شلوغی و کارهای عروسی گذارتان به این طرفها هم بیوفتد و پستی در موردش بنویسید یا زیاده خواهی است این انتظار؟
به هر حال پیشاپیش تبریکم رو خدمت شما و محبوب جان و وحید خان و خانواده ی گرامیتان ابراز میدارم.
با بهترین آرزو ها

میتینگ آنلاین جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:14 ق.ظ http://meetingonline0.blogfa.com

من هم آمدم
محسن خان!
خواب ها بی نهایتند. آدمی روح بزرگی دارد که اگر آزاد باشد به همه جا سرک می کشد. می گویند ارواح مردگان با ارواحی از زندگان که سبک ترند راحت تر ارتباط برقرار می کنند. تا که باشی و چگونه بیاندیشی. یا مثل من به تناسخ معتقد باشی و به گونه ای دیگر تعبیر کنی!

آوا جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:50 ق.ظ

تبریک ما را هم برای این
جشن بزرگ و زیبا پذیرا
باشید........ازخداوند
خوشبختی این زوج
و زندگی سراااااسر
موفقیت و بهروزی
را خواستارم......
خوووووووووووش
بگذره بهتون.....
یاحق...

خورشید پورامینی جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 04:17 ق.ظ http://shamsolmolook.persianblog.ir

مبارکا باشه عروسیه برادرتون . ان شاا... همیشه شاد و خوشبخت باشن.

پروین جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:02 ق.ظ

تبریک محسن جان،
ایشالا زندگی ات همیشه پر باشه از اتفاقهای خوب و شاد.

فرشته جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:33 ق.ظ http://houdsa.blogfa.com

سلام قربان...
تبریک..از طرف ما هم تبریک بگید بهشون..

کودک فهیم جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:01 ب.ظ http://the-nox.blogfa.com

تبریک میگم بهتون.
ایشالا خوشبخت بشند محبوب جان و وحید عزیز.

یک نفر شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 04:16 ق.ظ

این اصلن عجیب نیست. با نکته ای که به تو می گویم دیگر خیلی برایت عجیب می شود. این خواب، پیامی است برای خانواده ی عباس. تو باید این پیام را برسانی...وظیفه ی توست.
توی این خانواده یک نفر هست که معتاد است. موضوع را از دیگران پنهان کرده. حالا می خواهد ازدواج کند ـ یا ازدواج کرده ـ مهم تر از همه اینکه زندگی اش به همین خاطر در آستانه ی متلاشی شدن است. خانواده ی عباس می تواند جلوی این قضیه را بگیرد. پیغام را برسان و تعجب نکن.

سایلنت شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:01 ق.ظ http://no-aros.blogfa.com/

این یک نفر فکر کنم ابو علی سینا باشه!!!
این دیگه چه تعبیریه!!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.