کل ارجمندها ...

پریشب برزو ارجمند مهمان برنامهء گلخانه بود و حال و هوای برنامه در فضای تولد امام رضا ... دیروزش استقلال باخته بود و مجری برنامه که می دانست برزو استقلالی است در لابلای حرفها سر به سرش میگذاشت ... نمی دانم چی گفت که برزو برگشت گفت اصلن توو کل ارجمندها یدونه قرمز هم پیدا نمی کنی ... و من را فکری کرد همین ( کل ارجمندها ) ... خیلی دوس داشتم خانوادهء ما هم از این خانواده های بزرگ بود با کلی خواهر و برادر و کلی عروس و داماد و کلی بچچهء خواهر و بچچهء برادر ... از آن خانواده هایی که الکی گنده نیستند و چفت و بسط دارند ... از آنهایی که آسمان به زمین بیاید حتمن هر هفته دور هم جمع میشوند و حسابی شلوغ بازی در می آورند ... اینجوری در مهمانی های خانوادگی میشد گم شد در هیاهوی جمع و جمعیت ... میشد با هر کدام از آدم بزرگها و هم سن و سالها یک حرف جددی زد ... میشد با جوانترها گفت و خندید و زد توی سر و کلهء هم ... میشد با بچچه ها بازی کرد و کیف کرد ... اما حالا سالی یکی دو بار هم که دور هم جمع می شویم - تازه اگر همه باشند که نیستند - سرجمع یک سفرهء دو در دو برایمان کفایت است ...

نظرات 15 + ارسال نظر
فرشته یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:27 ب.ظ

سلام .
این روزها آدمها دیگر حوصله ی همدیگر را ندارند ...فکر می کنند هر چه که از هم دورتر باشند و در لاک خودشان فرو بروند و به اصلاح امروزی ها " احتیاج به تنهایی و سکوت دارم " را بیشتر تکرار کنند کلاسش بیشتر است و آرامشش بیشتر ...
هر چند که آدمها هر چه که بیشتر دور هم باشند و همدیگر را ببینند و حال هم را بپرسند و از حال و روز هم با خبر باشند کمتر فکری خواهند شد ...کمتر اینقدر بی حال و پکر خواهند شد ...هر چند که این روزها بهانه ها آنقدر زیاد شده برای ندیدن و نبودن که هر کسی برای خودش یه رساله ی توجیه المسائل دارد برای کم کردن دیدارهای خانوادگی و رابطه ها ...
بگذریم ...
انشاالله که جمع شما هم همیشه گرم باشد و دور و برتان (اتاق فرمان درست است برتان ؟؟؟) همیشه شلوغ و با صفا ...

فرشته یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:31 ب.ظ

و اینکه ...یاد خانه ی با صفای مادر بزرگم افتادم و جمع بیست ..سی نفری امان که تا پارسال که مادر جان زنده بود برنامه ی جمعه ی هر هفته امان بود آن دور همی .....

چقدر هر روز که می گذرد بهانه های ساده ی شاد بودن هایمان در غبار این روز مره گی ها و زنده گی های ماشینی دارد الکی الکی رنگ می بازد ...هر چند خودمان مقصریم ...

تیراژه یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:28 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

ما بارها پیش آمده که شما را "باقرلوها" خطاب کرده ایم..حالا جمع خانوادگی تان کوچک یا بزرگ یا به هر طریقی که باشد..(کلیت حرفتان را گرفته ام ها!)
برای ما که باقرلوها هستید..باقرلوهای سرشناس.

سلام به اخوی های گرام تان برسانید و به مریم بانوی نازنین و محبوب عزیز..

دل آرام دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:48 ق.ظ http://delaramam.blogsky.com

خب باید بگم که چقدر خوشحالم با اینکه خاندان ما زیاد عریض و طویل نیست ولی باز هم همون تعدادی که هستیم هر هفته "خونه مادربزرگه" جمع میشیم و شلوغ بازی در میاریم.
اما ماشالله شما هم که کم نیستید. حداقل سه باقرلو را من در بلاگستان سراغ دارم، که دو تایشان به همراه همسرشان میشود پنج تا همین در بدو حساب و کتاب!! حالا باقی هم ان شالله سرشان سلامت باشد و جمع شوید دور هم سفره بیندازید از اینجا تا آنجا...

پروین دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 07:18 ق.ظ

چقدر دلم پیش دل این نوشته است.
البته ما به "آل قادری" شناخته میشویم توی فامیل. بزرگترمان هم پدرم است که خدا سلامتی‌اش بدهد. و در "هتل قادری" - آنطور که منزل پدرم معروف است - همیشه باز باشد و سفره‌اش همیشه پهن. اما دلم پیش دل نوشته است به خاطر حسرت آن دور ِهمی‌های قدیم. که الآن اگر هم تکرار بشوند، من تویشان نیستم :(

عمو دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:10 ق.ظ

این دور هم بودن ها که محسن جان ازش یادکرده در همین حوالی نه چندان دور که ننه خدابیامرز بود برقرار بود و سفره عریض و طویلی هم پهن میشد و خیلی از اقوام در روزهای تعطیل مهمان خانه باقرلوها بودند و مهمان نوازی خانواده باقرلو زبان زد تمام آشنایان <بزرگترها برکتند هر کجا هستند مهربانی فراوانی عشق و محبت از در و دیوار آنجا میبارد ووقتی میروند انگار همه چی را با خود میبرند ووقتی ننه رفت انگار رشته الفت و مهر را هم با خودش برد و امروز دور هم بودن شد یک خاطره

سپیده دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:40 ق.ظ

کاش میشد فقط یک لحظه تو این عکس تو این فضا تو این حال نفس بکشم ... تو اون حسی که بیان کردی ... سالهاست ازش دورم خیلی دور ...!

جعفری نژاد دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:52 ب.ظ

زندگی بدون این خواستنی های کوچیک و در عین حال با ارزش چه مزخرف و یکنواخت و کسل کننده میشه

راستی چی تو این وجب حوض آبی و این موزائیک های شکسته و اون تخت چوبیه شکسته بسته هست که اینطوری دل آدم رو هوایی می کنه، حال آدمو خوب می کنه

چی هست؟!!

محسن باقرلو دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 04:38 ب.ظ

اشتباه نکن عزیز
حال همه رو خوب نمی کنه اخوی
البت دور از جونت ولی فقط حال بعضی عقب مونده ها و نوستالژی بازها رو خوش میکنه !
وگرنه الان دیگه ملت با چیزای دیگه ای حال می کنن قربان

یک لیلی دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:28 ب.ظ http://yareaftab.blogsky.com

همون که تیراژه گفت.

خبرنگار سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:27 ق.ظ

ولی به نظر منم همون حوضه خیلی حال عوض کن تره محسن خان

[ بدون نام ] چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:46 ق.ظ

سلام
خصوصی دارید.

محمد مهدی چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:50 ق.ظ http://mmbazari.blogfa.com

سلام

چقدر غمگین شدم ...البته واسه خودم

محسن باقرلو چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:13 ب.ظ

کریم باوی ، تو ستاره بودی

http://www.varzesh3.com/news.do?itemid=1022398&title=درباره_کریم_باوی:_تو_ستاره_بودی

محسن باقرلو چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:04 ب.ظ

http://yasnasanat.com/cyber1
http://yasnasanat.com/cyber2

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.