روسری باد را تکان میداد

خواهر جوان چادری که نگاههای نگران و مدل حمایتگری اش مثل مامانهاست همراه برادر کوچکتر از خودش از خرم آباد آمده که برادرش در یک دورهء آموزشی سه روزه شرکت کند ... محجوب و خجالتی و کمی لهجه دار است اما سعی میکند مسلط باشد و کارهای ثبت نام برادر را انجام میدهد و میفرستدش سر کلاس و خودش می نشیند توی لابی از صبح تااااا عصر ... و من تمام روز هروخت که سر بلند میکنم توی LCD روبروم می بینمش که صبور و سنگین و حمایتگر همچنان نشسته است ... تصویر قشنگتر زمانی است که در تایم استراحت و ناهار تنگ دل هم نشسته اند و ریز ریز حرف میزنند و میخندند بی خستگی ... با خودم فکر میکنم امثال این خواهر برادرهای شهرستانی که مثل کوه پشت هم هستند برای ما مثلن بچچه تهرون ها که ادعامان را تریلی نمیکشد کلاس درسند اما حیف که رفوزه شدن در اینجور کلاسها شغلمان شده است.

نظرات 19 + ارسال نظر
محسن باقرلو پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 12:52 ق.ظ

باز باز ... فقط به عشق خودت میلاد جان !

تیراژه پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 02:01 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

پس من چییییی؟!
ای بره توو همون افق محو شه و برنگرده این میلاد!
حسود هرگز نیاسود هم خودتانید!

تیراژه پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 02:08 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

خیلی وقتها دلم یک مامان فداکار و گرم مدل حمیده خیرابادی ای میخواهد و یک خواهر ترگل و ورگل بزرگتر از خودم که گاهی سرزنش کند و گاهی کارهایم را یواشکی سر و سامان بدهد و یک برادرکوچکتر سرتق که همزمان با غیرتی بازی در اوردنهایش، شبها بیاید و با التماس ازم بخواهد که آمار فلان دختر خوشگل فامیل را داشته باشم و البته یک پدر سبیل از بناگوش در رفته ای که ظهرهای جمعه بعد از ابگوشت نهار چرت بزند و سر سفره چشم غره برود و موقع چای زیر لب بخندد و اینها
خیلی وقتها دلم یک خانواده ی شهرستانی نسبتا شلوغی که توی سر هم میزنند اما سرشان را برای هم میدهند میخواهد و صفا و صمیمیت خاکی و زیرخاکیشان را..

+"روسری باد را تکان میداد"..چه عنوان خاصی!

پروین پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 06:50 ق.ظ

من هم حواسم رفت به روسری باد را تکان میداد. خیلی نفهمیدمش. اما دوستش داشتم.
من خاطرات بسیار بسیار زیبایی از کودکی تا بزرگسالی ام دارم از بودن با خواهر و برادرهایم. 4 تایمان پشت هم بودیم و دوتا بعداً با کمی فاصله آمدند. از شب خوابیدنهایمان در اتاق بزرگ با تشکهایی که ردیف هم انداخته میشدند و دعواهایمان سر گرم کردن تشک دیگران و سرد نگاه داشتن تشک خودمان. از پشت همدیگر درآمدنهایمان. از سرکوچه ایستادنهای برادرها به انتظار ما. از فرقی که بابا بین ما دخترها و پسرها میگذاشت و داد برادرها را درمیاورد ولی انگار در دلشان پذیرفته بودندش و قانون خانه شده بود که دخترها حرف اول را میزنند و .... الآن هم بی خودستایی و اغراق، بچه های خودم همان جورند و من واقعاً از این مساله خرسندم. مطمئنم خیلی های دیگر هم هستند که در این درس رفوزه نشده اند. خوش بینم به این مساله محسن جان :)

نیمه جدی پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 09:51 ق.ظ http://nimejedi.blogsky.com

به گمانم خیلی ربطی به شهرستانی و تهرانی بودن ندارد. به چیزهای دیگری مربوط می شود این خانواده دوستی های بی توقعانه. به خیلی چیزها...

محسن باقرلو پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 10:35 ق.ظ

روسری باد را تکان میداد
اسم یکی از مجموعه غزلهای مهدی فرجیه

بی نام پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 10:44 ق.ظ

آقا شما که با باز گذاشتن سهوی قسمت نظرات این گونه باعث شادی و انبساط خاطر می شوید ...اگر عمدا نیت کنید شادی بیاورید چه می کنید ...

لطفتان مستدام و همیشگی آقا ...و عزتتان روز افزون .

هر چند ما جزو گروه اغلب خاموش هستیم.

آفو پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 11:04 ق.ظ http://www.asimesar.blogfa.com

تیراژه جان اون توصیفاتی که کردی رو فقط خانواده های شهرستانی میتونند دشاته باشند ؟!!!

داشتن خواهر و برادر خوبه آقای باقر لو ... خوب بودنش به اینکه کنار همی ... پشت همی ... جونت رو واسه هم میدی و میدونی که تنها نیستی خوبه ... اما وقتی خدای ناکرده یکی شون یه چیزی اش بشه مث الان ما ... تو نمیدونی چه زجری میکشی از اینکه یکی از همخونهات درد داره ... تو نمیدونی ترس هر لحظه نبودنش چه زجری داره ... تو نمیدونی چقدر آرزو میکردی این همه وابسته و نزدیک نبودی که این همه درد نکشی ... تو نمیدونی ... نمیدونی ... نمیدونی ...

بیخودی الملک پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 12:41 ب.ظ

من بچچه شهرستانی هستم
با 8 برادر و 6 خواهر
جمعه ها تو خونه ی ما بلانسبت حضار سگ صاحبشو نمیشناسه

تیراژه پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 12:48 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

آفو ی عزیز.
اغلب و نه همیشه، ویژگی هایی که گفتم رو در خانواده هایی که خصائل سنتی یک منطقه یا شهر رو دارند دیدم. از جمله برخی از اقوام مادری ام که ساکن تبریزند.
"شهرستانی" رو به این خاطر ذکر کردم که به نظرم آمد این همبستگی های خانوادگی در شهرستان های سنتی بیشتر به چشم میخورد و بین بیشتر اقشار ساکن در آن منطقه عمومیت دارد.

امیدوارم خانواده ی گرامیتان همیشه سلامت باشند دوست خوبم.

جزیره پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 01:55 ب.ظ

من هم دونفرو میشناختم اینجوری بودن. همیشه برام جالب بود وقتی میدیدم مامان دوستم که سنش هم خیلی بالا بود میومد پشت در تا کلاس تموم شه.
ولی همیشه برام سوال بود چرا میان؟؟؟؟؟؟؟؟هنوز به جواب نرسیدم!!!!

میلاد پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 04:21 ب.ظ

آقا ما همین الان از افق پدیدار شدیم و از پست گرامی و کامنت اول شما مستفیظ گردیدیم (چقدر ادبی صحبت کردما)

راستشو بگم کامنت اول، قند در دلمون اب نمود (دلت اب تیراژه)

بسی باعث خرسندی اینجانب است که شهریار مارو مورد لطف و عنایت قرار دادن (بابا ول کن این ادبی صحبت کردنو، اصلا بهت نمیاد)

این روزها که با موقعیتی مشابه از همین جنس خواهر و برادری ها درگیر هستم، این پست رو خوب هضم کردم

راستش منم خیلی وقته حسرت چنین افرادی رو با چنین خصلتی در خانواده خودم می خورم. کم لطفی نمی کنما، مهربونی های تک تک اعضای خانواده جای خودش همیشه قابل تقدیره اما خب چه کنیم گاهی جنس دیگری از محبت و همراهی رو طلب می کنم و متاسفانه مثل اب ناپیدا میمونه در کویر

در ضمن اقا محسن یادش بخیر اون موقع ها که حوصله داشتید و برای هر پست عکسی انتخاب می کردید
خیلی عکسا می چسبیدن به همراه پستاتون

میلاد پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 04:27 ب.ظ

راستی آقا محسن شما که خیلی آقائید و شبکه های اجتماعی روهم تازگیا خیلی خیلی دوست می دارید و همچنین عکس و عکاشی هم جزو علایقتان هست، اینستاگرام ندارید تا ما هی مزاحمتون بشیم اونجا

در ضمن اندر مزایای اینستاگرام می توانید از دوستان شفیق بپرسید، خیلی چیز خوبیه

داخل پرانتز این رو برای تیراژه هم گفتم. (یعنی توهم بخونش تیراژه، جریان یه تیر و دو ادمه)

مریم انصاری پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 04:29 ب.ظ http://ckelckeman.blogsky.com

به نظر من، علت رو باید در جای دیگه ای غیر از تهرانی و شهرستانی بودن جستجو کرد.

احتمالاً اگه من، به جای اینکه کرج رو برای کلاس های شبکه انتخاب کنم، می اومدم آموزشگاه شما، شاید نتیجه گیریتون چیز دیگه ای میشد.

چون من هم کلاس های شبکه می رم و یه روزهایی تا ساعت 9 شب کلاس هستم. از اونجایی که پدرم معمولاً سفر هستن، مادرم میان توی آموزشگاه و انقدر منتظر می مونن تا کلاسم تموم بشه و با هم برگردیم خونه.

روزهایی هم که مادرم نمی تونن بیان، خواهرم و همسر خواهرم همین کار رو می کنن.

نه تنها من، که پدر و مادرم بچه تهران هستن.

علت، چیز دیگه ایه آقای باقرلو.

میلاد پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 04:50 ب.ظ

تقدیم شما آقا محسن:

http://upload7.ir/imgs/2014-02/17188101881741018841.jpg

احمد جمعه 9 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 12:00 ق.ظ http://serrema.persianblog.ir/

ما هم خیلی دلمان میخواهد در آن دوره های حرفه ای شرکت کنیم !! چه کنیم که آبجی نداریم !

احمد جمعه 9 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 12:08 ق.ظ http://serrema.persianblog.ir/

(ریالی)

محسن باقرلو جمعه 9 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 01:18 ق.ظ

ممنون میلاد نازنین ...

پروین جمعه 9 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 03:20 ق.ظ

ما هم به همراه صاحبخانهء عزیز از عکس میلاد لذت بردیم. دستت درد نکنه میلاد جان

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.