سر جاش نبود ...

آن روز هم باران می آمد فک کنم ٬ شاید هم نه ... تقاطع بهبودی و آزادی پشت چراغ قرمز واستاده بودیم ... کنارم یک نیسان آبی خسته بود و صدای موزیک ... جوان پشت فرمان فیسش سینمایی بود و حرکاتش خاص ... صورتش تلفیقی از حامد بهداد بود و پژمان بازغی و رفتارهاش مخلوطی از خسرو شکیبایی و حسین پناهی ... جلوی ماشین روی داشبورد یک ال سی دی کوچک داشت کلیپ توو ای اف ام و ملانی را پخش میکرد و جوان باهاشان همصدایی ... دیووونه ... اگه بری دیگه دلخوشی برام نمی مونه ... دیووونه ... به طرز عجیبی سر جاش نبود مرد جوان ... مثل همه چیز این دنیا ... تصور کردنش با کت شلوار برند و پاپیون و ساعت طلا در یک میهمانی اشرافی لابلای دخترهای طاووس مانند ساده ترین کار روی زمین بود ... حتتا ساده تر از تماشای دیووونه گی هاش توی اطاقک داغون نیسان آبی خسته ... چراغ که سبز شد فرصت خیالبافی تمام بود ...

نظرات 15 + ارسال نظر
میلاد یکشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 11:58 ب.ظ

وای ی ی ی ی چی بود این پست
یه پست محشره کرگدنی ی ی ی ی ی

ای جان

خیلی باحال بود محسن خان

چقدر دلم تنگ شده بود برای اینجور پستاتون

معرکه بود معرکه

میلاد دوشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 12:00 ق.ظ

خط اخر مثل ابی سردی بود که وسط یه خواب دلنشین بریزن روت

جا خوردماااااااااااااااااااااااا، به همین بزرگی

تیراژه دوشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 12:19 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

"اون روز هم"؟
پس این داستان مال یه روز دیگه است.
دلم میخواست ماجرای اصلی _ که باعث شد این پست رو بنویسید _ رو هم میشد بخونم ، امشب نشد یه شب دیگه.

آره..خیلی وقتها خیلی چیزها و خیلی از آدمها سرجاشون نیستند... گاهی فکر میکنم خدا اشتباه کرده..گاهی هم فکر میکنم من اشتباه میکنم که فکر میکنم جاشون یه جای دیگه است و قضیه باید یه جور دیگه باشه..گاهی هم فکر میکنم همینه که هست..

امیر حسین دوشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 03:57 ق.ظ http://www.amirhb74.persianblog.ir

عجب حکایتی ...

آفو دوشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 09:40 ق.ظ http://www.asimesar.blogfa.com

چقدر دلم خواست اون جوونی که توی اطاقک داغون نیسان برای خودش صفا میکنه رو ....
آدما جای خودشون نیستند و از قضا بعضی هایی که تو تصورش رو هم نمکینی اونقدر آدمهای اهل حال و اهل دل و بزرگی هستند از لحاظ فکر و دنیا که حد نداره . که به ذهنت نمیرسه یه مکانیک ... یه سبزی فروش ... یه تعویض روغنی بتونه برای خودش یه دنیای متفاوت داشته باشه

سبز مثل سبز دوشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 09:41 ق.ظ

الو ... الو... سلام


کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟

مگه اونجا خونهء خدا نیست؟

پس چرا کسی جواب نمیده؟

یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس .بله با کی کار داری کوچولو؟

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.

-:بگو من میشنوم .

): مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...

-:هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .

):صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟

فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :

):اصلا اگه نگی خداباهام حرف بزنه گریه میکنما...

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛

.............بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو..

دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت:

):خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...

...........چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟

):آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.

مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم .مگه ما باهم دوست نیستیم؟پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد...

.خدا پس از تمام شدن گریه های کودک:

...............آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه...کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت.

کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان میخواستند .دنیا برای تو کوچک است ...

بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...

کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت



نقل از وبلاگ داستان باکس. storybox.persianblog.ir


نویسنده : شیرزاد طلعتی ; ساعت ٥:۳۸ ‎ب.ظ روز ۱۳۸۸/٢/٢٩

93/02/09 سالگرد رفتنش به بهشته

محسن باقرلو دوشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 09:51 ق.ظ

شیرزاد ... شیرزاد نازنین ...
تو کجایی الان ؟ ...

تیراژه دوشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 04:14 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

فردا سالگرد پر کشیدن شیرزاد نازنینمان است..روحش شاد و دل مریم بانویش و مادر گرامی اش و رفقای گل اش آرام.

فرشته دوشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 10:58 ب.ظ

روح شیرزاد عزیز قرین رحمت و آرامش...

..... سه‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 04:06 ق.ظ

همه اونایی که رفتند جایی هستند به مراتب بهتر از اینجا!

احمد سه‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 11:04 ق.ظ http://ahmaddasty70.blogfa.com/http://

صدف سه‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 12:25 ب.ظ http://sadafmkh.blogfa.com

حس زیبایی شناسی 20

همیشه بهار سه‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 03:07 ب.ظ

هیشکی جای شمارو نمیتونه ب گیره خییییلی اینجارو دوس دارم چون خودتونید واقعیه واقعی ممکنه همیشه باشید و اینجا بنویسید یا بهتره بگم کپی پیست کنید از جاهای دیگه ای که اونجاها می نویسید!

محسن باقرلو سه‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 03:36 ب.ظ

لطف دارید ... چشم !

فاطمه.م سه‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 10:34 ب.ظ

اره خیلی چیزا سرجاش نیست.. من اطرافم پره از ادمایی ک میتونستن پدیده باشن ولی حیف شدن همشم ب خاطره پوله :(((

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.