دم غروبی زیر آن نم باران و در آن هوای دو نفره ، تهنایی ! رفتم بیرون که باطری نیم قلم قابل شارژ بخرم برای تلفن ثابت منزل ، همه الکتریکی ها و عکاسی ها یا بسته بودند یا نداشتند ! سه ربعی پیاده با دمپایی لخ لخی کل محله را گز کردم ! برای اینکه حوصله ام سر نرود شروو کردم توی ذهنم به نوشتن یک پست برای آپدیت امشب فیسبوک و وبلاگم ! خداییش چیز خوبی هم از کار در آمد فقط مشکل اینجاست که الان هرچی فک میکنم هیچچیش یادم نیست ! در این حد فقط یادم مانده که یک پیرمرد توش داشت و یک کلمهء " بی تربیتی " ! حافظه نیست که ، ماهی قرمز است ! پلانگتون است ! شما نمی دانید من امشب راجع به چی میخواستم حرف بزنم ؟

نظرات 6 + ارسال نظر
صبا سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 12:16 ق.ظ

من میدونم!
خیلی آسونه
در مورد یه پیرمرد بود و یه جای بی تربیتی

صبا سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 12:17 ق.ظ

البته یه جا نه
یه کلمه

نیمه جدی سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 12:43 ق.ظ

به گمونم یه خاطره از یه روز پاییزی بارون زده از یه دو نفره ی قشنگ و عاشقانه ... پیرمرده کافه چی بوده و خلاصه شمارو عصبانی کرده و مجبور شدین خون خودتونو با یه بد و بیراه بی تربیتی آلوده کنین !!

مگهان سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 02:04 ق.ظ http://Meghan.blogsky.com

درباره یه پیرمرد که تو یه روز بارونی دنبال باتری می گرده و حافظه ش مثل یه ماهی قرمز کوچولو کار می کنه!
همین دیگه

گلی سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 08:25 ق.ظ

در مجموع خسته نباشید

دل آرام سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 10:19 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com

اون هوای محشر دیروز مگه حواس میذاره برای کسی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.