رویای صادقه

دو ماهی میشود که عزمم را جزم کرده ام برای هفته ای حداقل یکبار استخر رفتن ، هم چون دکتر برای دیسک کمرم تجویزش کرده و هم برای لذذت بی حدش که برای من جزو دو سه تا لذذت اول زندگی ست ... پنجشمبه های یک در میانی که آف هستم میروم و هفته هایی که پنجشمبه اش شیفت هستم چارشمبه را مرخصی می گیرم ... امروز ظهر که با عطر برنج ایرانی و کباب تابه ای پر ادویه از خواب بیدار شدم یاد سالهای خیلی دور بچچگی افتادم یکجور بغض آلود قشنگی ... جمعه های بابا و مامان و ننه خدابیامرز و چار تا بچچه دور هم ، که با صدای صبح جمعه با شما و عطر ناهار از صبح بار گذاشته بیدار می شدیم ... چقدر خوب و نجیب و باشکوه بود ، چقدر زندگی زنده تر و شفاف تر بود رنگهاش ... و چقدر دیر و دور و گنگ و محو در غبار زمان به نظر می رسد آن ایام ... انقدر که فک میکنی خواب دم صب بوده ، رویای صادقه ...

نظرات 7 + ارسال نظر
سمیرا چهارشنبه 28 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 02:18 ب.ظ

یادش بخیر نهار آبگوشت بود و قصه ظهر جمعه رادیو به راه...و سبزی بود و نان سنگک و گوشت کوبیده و دوغ محلی...یادش بخیر چقدر حال دلمون خوب بود

باغبان چهارشنبه 28 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 03:51 ب.ظ http://Www.laleabbasi.blogfa.com

شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه تعطیله
هفته هفت روزه آخرش امروزه اگه خوش نباشی دلت میسوزه
...

پری چهارشنبه 28 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 06:12 ب.ظ

چقد عالی بیان کردید حس خاطراتی رو که آدم گنگ ومحو به خاطرشون میاره ولی بسیار بسیار دوسشون داره ، چقد بعضی وقتها یکی دیگه دقیقا حرف دل آدمو می زنه. ممنونم

رضوان چهارشنبه 28 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 06:25 ب.ظ

و من همچنان به عشق غذاهای خوشمزه مامان جمعه ها برا ناهار خودمو میرسونم خونه شون!!!کنار مامان و بابا و خواهرا

ایشالا زودتر دردهاتون کم و کمتر بشه

رها - مشق سکوت چهارشنبه 28 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 11:47 ب.ظ http://www.mashghesokoot.blogfa.com

یادش بخیر
ما چون خانواده ی پرجمعیتی نبودیم، من تو بچگی عاشق جمعه هایی بودم که از شب قبلش خونه ی عمم بودیم
مخصوصا اون موقع ها که زمستون بود و کرسی روشن بود
صبح ها با صدای شوهر عمم و عطر نون سنگگ تازه و قابلمه ی غذایی که از صبح مامانم و عمم حاضر کرده بودن بیدار میشدیم...
خیلی خوب بود، خیلی، چقدر خوب این حس ها رو اینجا نوشتین
انگار پرت شدم به اون روزها، روزهایی که واقعا انگار خواب بوده ..
حالا انگار یه عمر گذشته ازشون

آوا پنج‌شنبه 29 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 01:42 ب.ظ

آخ خ خ خ خ خ خ خ خ خ..انقدردلم
میخواد..یه ساعت از بچه گیم
رو..انقدرکه دوس داشتم
همون جا،توی هــمون
دنیای قــشنگ می
موندم و پابه اینور
زمان نمیذاشتم
یاحق...

طاها جمعه 30 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 11:22 ق.ظ http://dastanakeman.mihanblog.com

سلام

از شانس خوبم روز جمعه دارم این مطلبو میخونم،اینقدر از اون روزها فاصله گرفتم که با خوندن مطلب شما یه همچین روزهایی یادم اومد،یادش بخیر
ممنون جناب باقرلو

سلامت و شاد باشید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.