یک پست مصور

یادم نیست کیان پسر راضیه و فری را زمان نوزادیش بغل کرده بودم یا نه

ولی به هر حال مانی جزو اولین تجربه های من در بغل کردن نوزادان بود

غلبه بر یک ترس همیشگی و تجربه ای ناب از لمس معصومیت مطلق ...

هنوز و همیشه بزرگترها سکان کشتی خانواده ها و فامیلند حتی اگر خیلی پیر شده باشند

هر سال ماه رمضان کل فامیل یکی یکی مهمان عمه بودند و حتی امسال که عمه دیگر 

توان مهمان داری نداشت هم ترک نشد این عادت بزرگانه و در رستوران برگزار شد ...

واقعن آیا این همان داشبورد شیک و تمیز و واکس خورده و مرتب منظم است ؟

درست عینهو تفاوت و تناقض 180 درجه ای ظاهر و باطن خیلی از ما آدمها ...

این کرگدن را حمید خیلی وخت پیش برایم خریده بود ، تازگی ها گذاشتمش روی داشبورد

دوستش دارم ، خیلی شبیه خودم است ، همیشه خسته و خوابالو و با چشمهای خیس

آرام و سنگین ... نه آرزویی دارد نه انگیزه ای و نه از هیچکس هیچ توقعی ...

اگر اهل دوغ هستید وجدانن این یکی را هیچ رقمه از دست ندهید !

طعم بهشت میدهد لامصصب ...

.

.

.

این هم سکانس آخر این پست مصور : کلیک کنید !

.