نامه های کرگدن به محسن باقرلو-۶

( نامهء ششم ) 

سلام گادفادر من ! 

صبح شمبه ات بخیر ... بهتری ؟ ... دیدی امروز درست پرسیدم ! ... من کرگدنم آدمیزاد نیستم ولی بس که این ده ساله پای دستت نشسته ام خیلی چیزها یاد گرفته ام ... یکی ش همین کنار آمدن و خود را وفق دادن ... این جمله را کجا با هم خواندیم که می گفت در طوفان درخت خشک لجوج نباش که راحت بشکنی بل نهال رقصنده ای باش و خود را بپیچان در شولای باد و به سمت و سوی دلخواهش ؟ ... ها ؟ ... یادت نیست ؟ ... حالا گیر نده دیگر ... بعله دقیقن جملاتش اینجوری نبود ولی مضمون همین بود باور کن ! ... بعد یادم می آید که همان موقع هم به این جمله خندیدی و یک فحش بدی زیر لب دادی که یعنی چرند است ... شاید اگر فحش بد نمی دادی من هم جرات میکردم همانوخت نظر مخالفم را ابراز کنم و پاش هم واستم و باهات بحث کنم ولی ترسیدم راستش ... آخر وختهایی که به چیزی یا کسی فحش بد می دهی یعنی دیگر بحث بی فایده است و اینجا نقطهء پایان این بحث است ... خیلی دوست دارم حالا نظرت را بدانم درباب آن جمله ... دیگر این را قبول داری که آدم در برهه های مختلف زندگی ش عقیده و نظرگاهش راجع به یک موضوع ثابت تغییر می کند ؟ ... خدا را شکر که هنوز هم منطقی هستی ... بی خیال ... بگذریم ... خودت چطوری ؟ ... دیروز سه چار ساعت با نسیم و آفتاب و ننه خلوت کردی توی بهشت زهرا چطور بود ؟ ... البته خودم می دانم ها ... خواستم خودت بگویی ... خوب است که به انتظار معجزه نرفته بودی و فقط رفته بودی کمی سبک شوی ... می دانی ؟ ... همیشه منطقی بودن خوب است ... معجزه مال توی قصه ها و کتابهای مذهبی ست و آخرین موردش را حتی پدر پدر پدربزرگ جننتی هم یادش نمی آید ! ... آدمیزاد چون شاکله اش از پوست و گوشت و استخوان و خون واقعی ست لذا باید واقعن پوست بیاندازد گوشتش آب شود استخوان خرد کند و خون بخورد تا قد بکشد ... باید با واقعیات کنار بیاید و زندگی کند متاسفانه یا خوشبختانه ... خوب یا بد این قانون لایتغیر زندگی شما آدمیزادهای دو پاست عزیزجان ... و تو خودت این را بهتر از من کرگدن می دانی و من الان دارم صرفن ژاژ می خایم ! ... راستی داشت یادم می رفت ... یکی از دوستان نازنین مشترکمان یک نامه برای من نوشته که البته بیشتر روی سخنش با توست ... از تنفس مصنوعی دادن من به تو تشکر کرده و نوشته که تو مرد جنگیدن در روزهای سختی و اینها ... مفصل است و به قول خودت به اشد وضع لطیف و تاواریشانه ... با تمام پوست کلفتی کرگدنی م وختی نامه اش را خواندم گریه کردم ... به ضمیمهء همین نامهء ششم آن را هم خصوصی برایت می فرستم که بخوانی و بدانی آنطور که ایرن فک میکند جهان هنوز از هر سلامی خالی نیست ... زیاده عرضی نیست ولی زیاده قربانت ... لطفن مواظب خودت و دلت باش ... فدای تو ... تا بعد . 

-