حتتا نوه های بچچه هامان

دیشب حدود ساعت سه صبح داشتیم از مهمانی برمی گشتیم ، تقاطع آزادی و یادگار توی ترافیک وحشتناک عزاداران گیر کردیم ... من یک غلطی کردم و یکی دو جملهء مختصر گفتم در باب اینکه اینجور شبها و مراسمها گذشته از بار ارزشی و معنوی و مذهبی ، یک کوچولو کارکرد کارناوال های نداشته را هم دارند برای مردم ما ... آقا چشمتان روز بد نبیند ! عباس که یک مخالفت قطعی و صددرصدی اما ملایم کرد ولی مریم کم مانده بود گردنم را بزند و سرم را پرت کند زیر پاهای عزاداران ... فک کن ؟ ... آنوخت ما توقع داریم این مملکت روی صلح و آرامش و دوستی به خود ببیند ، و ایضن روی منطق و اعتدال و آزادی بیان و دموکراسی ... خودمان که هیچ ، حتتا به عمر نوه های بچچه هامان هم قد نخواهد داد.