امشب چن تا سوژه داشتم برای آپدیت کردن :
-
× می خواستم راجع به این پستِ احسان جوانمردِ عزیز بنویسم ...
× می خواستم به مناسبتِ هفتهء دفاع مقدس از جنگُ اثراتش بنویسم ...
× می خواستم از جمعهء گذشته که برای اولین بار با بابا رفتیم استخر بنویسم ...
-
ولی شما که غریبه نیستید ،
اصلن دل و دماغ ندارم ...
حس و حال هم ایضن ...
لذا می روم دوش بگیرم و بکپم ...
برای یک روز کاریسگی دیگر !
شب عالی همگی متعالی ...
-
-
-
-
-
پی لینک نوشت :
× کللن هلن خوب می نویسد ولی این پستش محشر است ...
× مُنیر نوشت های وبلاگِ آریایی ها را هم بخوانید !
× حکایتِ دکتر شیرمرد را از زبان حامد بخوانید ...
-
-
اول
سلام دوست عزیز




با مطلبی در مورد مقایسه وضعیت پرداخت الکترونیک در ایران و ترکیه بروزم. خوشحال میشم نظرتو بدونم.
امیدوارم فردا صبح سرحال و سردماغ باشی
حیف شدا! هر 3 تا موضوع خیلی فازناک بودن.
امیدوارم فردا بهتر باشین اقای کرگدن...(:!
محسن حالا که دنیای منم شبیه دنیای کارمندی تو بیشتر حرفاتو میفهمم
روز کاریسگی !
وقتی آدم سردماغ نیست بهتره که ننویسه
ولی ایشالا زود سر دماغ بشی
از این دماغ سر بالاهایی که ادم دوست داره باهاشون وصلت کنه
...بالاخره این هم هست دیگه...یه دفعه با ذوق و شوق خبر از یک بازی توپ میدی...یه دفعه بی دل ودماغ میری ...بخوابی...یه دفعه چت روم میشه اینجا به سرکردگی خودت...ویه وقت مثل بازی دیروز ...میون اون همه جاروجنجال و بروبیا..هیچ خبری ازت نیست ..شاید دفعه بعد...کی میدونه...کم کم عادت میکنیم کرگدن خسته.. خوش بخوابی ...
خوب بخوابی ...
این هم از وبلاگ گرگدن... خیلی وقت پیش از وبلاگت شنیده بودم. و حالا به صورت اتفاقی پیدا کردم.
سلام آقا...
نبینیم روز سرحال نبودن تان را ...
دعاگوییم...
خب دیگه صب شده و شما بخاطر شخصیت خاصتون حالتون خوب شده.راستش اصلا به شما نمیاد بگین دلو دماغ ندارم!!! بابام با خوندن پست گفت شما یک انسان احساسیه خوش قلب هستین.
خیلی خیلی ممنونم که مرامنامه منو مطالعه فرمودین.باعث افتخاره.
http://booyekhaak.blogsky.com/1389/06/31/post-44/
چقدر خوب که باباتو بردی استخر
آره ... نمی دونی چقد حال داد به جفتمون ...
خاک بر سرمون کنن که انقد دس دس می کنیم و گشاد بازی در میاریم و ایضن بی معرفتی و بی مرامی که بعدها حسرتشو بخوریم ...
سلام
در مورد استخر رفتنتون بنویس باید خیلی با حال باشه . یه پسر با این سن و سال با پدرش بره استخر . حتما کلی سوژه اونجا شکار کردی.
الان دیدم.
مرررررررررسی.از حمایتتون ممنون استاد
امیدواریم حس و حالش بیاید زودتر.
استخر با بابا،.. باید جالب بوده باشه.
مرسی. خوشحالم کردید و لطف دارید.
کی گفته آدم باید همیشه حس و حال و دل و دماغ داشته باشه ؟!!!
باور کن چه مطلب فوق العاده باشه چ
باور کن چه مطلب فوق العاده باشه چ
وا ...چرا بقیه متن منو میخوره این بلاگ اسکای لوس!
بخ خدا دو بار نوشتم
باور کن چه مطلب فوق العاده باشه چه معمولی من برا دیدن پیرهن زرد و سر بی موی کرگدن عزیز هر روز اینجام...
بمیرم واسه دل مریم... پاشو پیرهنتو عوض کن
- کاش زودتر راجع به این پست احسان جوانمرد بنویسی...دیر بشه دیگه فایده ای نداره ها!...
- خیلی دوس دارم ببینم درباره جنگ چی میخوای بنویسی...گمونم بیشتر از اینکه بری تو فاز تحلیل میخوای از نوستالژیهای جنگ بنویسی...درسته؟...
- آخ آخ!...این از هموناس که ننوشته میدونم بی نظیر میشه!...تا حست نپریده بنویس! از دست میره ها! سوژه فوق العاده اییه که انگار برای قلم تو دوختنش!...
امیدوارم تا حالا دیگه سرحال و قبراق با دماغی به غایت چاق پای پی سی نشسته باشید برادر
پی لینک نوشتهارو خوندم...
همه اش قشنگ بود...ولی چون الان تو فاز طنزای اینشکلی هستم از داستان دنباله دار م.مه های منیر خیلی خوشم اومد! انصافا طنز تلخ رو خوب مینوسه...امیدوارم فرصت کنم بعدیها رو هم بخونم!...و البته اینکه فرصت کنیم اینارو به خودشم بگم!
مُنیر یجورایی منو یاد ورژن مونث مملی میندازه !
راستی "روز کاریسگی" رو خوب اومدی!...
اول که وبلاگت رو باز کردم فکر کردم این کلمه که بولد کردی اسم یه نویسنده روسی یا اروپای شرقیه که میخوای یکی از کتاباش رو معرفی کنی!...یه چیزی تو مایه های داستایفسکی و مایاکوفسکی!...
بیخیال...اینروزا هم میگذره...همونطور که روزای دل و دماغ دار بودنمون گذشت!...
دقیقا!...من هم که منیر رو خوندم یه لحظه مملی خونم زد بالا!...
ولی خداییش کار نویسنده "منیر نوشت"ها سختتره... چون هم خانمه و هم نوجوان...نه یه بچه ای که هر حرفی میشه تو دهنش گذاشت!...جدا کارش قابل تقدیره...
سلام حضرت کرگدن ! جناب حضور کم رنگ مارا ببخشید ! این دانشگاه امان میگیرد از جان من دانشجو ! لینک ها را حتما شب میخوانیم !
جدا چرا بلاگستان امروز اینشکلیه!؟...شبیه دهات مصطفی ایناس که ادمایی که هستن هم صداشون درنمیاد!...
همون قضیه تاثیر روز جهانگردی که گفتمه ها!...تو حالا بخند!...
در این لحظه و وقت عزیز چهار نفر آنلاینن!...
برات جالب نیست بدونی این آنلاینهای همیشگی که معمولا زیر پنج نمیان کیا هستن!؟
ایشالا همیشه سرکیف و میزون باشید برای نوشتن تمام اون سوژه های توپی که مختص خودتونه.
خصوصی داری اخوی
دیدی کامنتای بلاگ اسکای هم صفحه ای شده!؟...
پارتیت کلفته ها! اون از بدو ورودت که مدیران بلاگ اسکای با سند و مدرک بچه خوبی بودنشون رو ثابت کردن اینم از این!...من میگم بیا بگو مدیران بلاگ باید اسکای بچه تمام بلاگرهارو صبح ببرن مهدکودک شبا قبل از خواب هم ببرن دستشوری! خدارو چه دیدی! شاید گرفت!
شما همیشه عالی هستید خسته و سر حال هم ندارد... بازی شما را هم انجام دادیم
ایشاله دل و دماغت رو زود پیدا کنی..
در ضمن خوب بخوابی..
امیدوارم زودتر دل و دماغ سابق رو به دست بیارید . منتظر پستای زیباتون هستم.
سلام دوستان من در اولین تجربه وبلاگ نویسیم به بم بست خوردم.برام اخطار اومد خیلی ترسیدم از هر کس هم راهنمایی خواستم هیچکس نبود.بلاگمو حذف کردم.الان حالم به قدری بده که هر لحظه ممکنه بیهوش بشم اصلا انتظار همچین چیزیو نداشتم.از همتون ممنونم که مطالبمو خوندین نظر دادین.دلم برا همتون تنگ میشه.خیلی کم با هم بودیم ولی برا من سالها خاطره شد.خداحافظ
شما برا من استاد باقی میمونین.نمیدونم امشب کجا بودین که فریادهای منو نشنیدین.من هیچی از این اخطارها و تهدیدها نمیدونم .
آناهیتا خانوم ، چه پیامی اومد ؟!
منم وبلاگم تو بلاگفا حذف شد ....
یعنی میخواین دیگه وبلاگ نزنین ؟! یعنی انقد سریع جا زدین ؟!
بلاگفا عادت داره ، برای من که اصلا پیام نداد ، یهو حذف کرد ...
سلام داداشی .شب بخیر .
آقا چند روزه که ما داریم مث سگ کار میکنیم .اما شکر راضییم.تا باشه از این خستگی ها!
دلم تنگیده براتون..هزااارتا.
مام دل و دماغ تایپیدن نداریم..نمی دونم چرا این پست آخریه قفلم کرده !
شبخیر .
منم برم این وبلاگا رو بخونم .
سلام .
اکشال نداره رفیق . درست میشه . باز مینویسی مثه پلنگ ...
می خواااااااااستم کامنت بلند بالایی بگذارم ، ولی نشد !
آقا اگه این پس زمینه زرد رو تغییر ندی تا یکی دو هفته دیگه کل خواننده هاتون کور میشن. اون وقت مجبور میشی وبلاگ صوتی بزنی
امتحان می شود
شرمنده آناهیتای عزیز ... مهمونی بودیم ... الان برگشتم خونه ... راستش چون واسه من از اینجور پیغاما نیومده تجربه ای هم نداشتم که در اختیارتون بذارم ... اگرم بودم لابد میگفتم دایورت کنید به جاهای لازم و بی خیالی طی کنید فوقش خودشون زحمت فیلتر یا حذف کردنش رو می کشن دیگه ! ... درسته که تجربهء بدیه همین اول کاری ولی فاجعه نیست خدایی ش ... چیزی که زیاده وبلاگ ! ... مجانیه دیگه ! فرتی یکی دیگه بسازید خب ! گور بابای گرداب و سرداب و سرخاب و سفیداب !! ... هوم ؟ ...
دلم می خواد بیارم بالا...روی همه...همه...همه...حتی تو! که انقدر چوب بزرگواری و بخشش رو تو حلق! آدم فرو می کنی و همیشه حق رو به دیگران می دی و همیشه ازت تا حد لازم و غیر تابلو سواستفاده می شه...کاش انقدر خوب بودنو و خانومی آقایی کردن یاد نمی گرفتیم و می گفتیم آنچه نگفته بودیم رو...کاش خیلی زدتر از اینها یاد می گرفتیم بی خیالی رو...کاش خیلی زودتر از اینها می فهمیدیم فهمیدنی هارا که نفهم ترین آدمها خوب فهمیدندش...