سلام عمه ناهید عزیز ...
اجازه بده مثل همیشه عمّه صدات کنم ... چون قبول کن که تو همیشه خیلی باحال تر و صمیمی تر و نزدیک تر از یه عروس عمه بودی خدایی ش ... اگه همین چن سال فاصلهء سنی مون ام نبود مطمئن باش الان می نوشتم خواهر عزیزم ...
الان خوبی مهربون ؟ ... بهتری ؟ ... جای شوک ها و آمپول های دیشب که خیلی درد نمی کنه ؟ ... تو رو خدا از اون پرستاره که دفعه های آخر با مشت محکم می کوبید رو قفسهء سینه ت دلخور نباشیا ... مجبور بود ... راه دیگه ای نمونده بود ... من که ندیدم ، مریم می گفت ... در باز بودا ولی چون روسری سرت نبود نیگات نکردم ... مریم واسم تعریف کرد که چه شکلی خوابیده بودی ... شنیدم که دیشب نیم ساعت بعد از رفتن ما تو ام رفتی ... خوب شد نموندم و نبودم و ندیدم ... تو که خواب بودی ندیدی ولی خیلی فضای سنگین و وحشتناکی بود عمه ناهید ...
حالا ماها به جهنم ولی نباید این کارو با مامان بابات می کردی ... بی معرفتیه دیگه ... خودت خوشت می اومد این کارو باهات بکنن ؟ ... می دونی پیرزن چن بار تو راهرو بیمارستان پاهاش شل شد و خورد زمین ؟ ... من جای تو از خجالت مُردم ... چی می شد اگه یکی از اون هف هشت باری که تا یه قدم مونده به آخر رفتی و با شوک و آمپول برت گردوندن پا می شدی می شِستی و از همون لبخندای قشنگ همیشگی ت می زدی دلشون و دلمون شاد شه ؟ ... ها ؟ ... اصلن ولش کن ... معذرت می خوام ... این نامه که جای گله گذاری نیس ...
آخه این نامه رو دارم برات می نویسم که بدونی چقــــــد دوستت داشتم و دارم ... می نویسم تا امشب که اونور تنهای تنهایی ، بخونی حوصله ت سر نره ... یادته چقد شعرای منو دوس داشتی ؟ ... یادم باشه چن تا از خوباشونو ضمیمهء این نامه برات بفرستم حتمن ... گفتم شعر یاد عشق افتادم باز باید ازت گله کنم ! ... عمه ناهید جان ... تو که از نسل یه کم قدیم ، عاشقترینشون بودی و آوازهء خاطرخواه بازی تون با پسر عمه محمد هنوزم که هنوزه ورد زبون فامیله خدایی ش چطور دلت اومد تو این حال ولش کنی ؟ ... دیدنی نبود ولی امروز باید می دیدی ش ... لباساش خاکِ خالی بود ... تو که نبودی هیشکی حواسش نبود که پشت پیرهنشو که از شلوارش افتاده بود بیرون مثل تو براش مرتب کنه و بعد اون با شکلک و ناشیانه برات برقصه و تو یجوری با لبخند و عاشقونه نگاش کنی و قربون صدقه ش بری که انگار نه انگار که بیس ساله عروسی کردید ... یه چیزم یواشکی بهت میگم دعواش بکن ولی جان محسن نگی من گفتما ... پسر عمه امروز آتیش به آتیش سیگار کشید ! ...
یادش بخیر ... یادته چقد واسم از عشق و این حرفا می گفتی ؟ ... از اینکه عشق اگه بزرگ و باشکوه باشه آدم همه سختی ها رو تحمل میکنه و احساس خوشبختی میکنه ... بعد من واسه اینکه حرصتو در بیارم میگفتم ای بابا این حرفا مال توی کتاباس و تو به شوخی گوشمو می پیچوندی و با اون دست لاغر و استخونی ت مثلن محکم ولی خیلی آروم می زدی پشتم ! ... یه چی بگم بخندی ... من با این حافظهء داغونم که همیشه مسخره م می کردی هنوز شب عروسی تونو قشنگ یادمه ... با تمام جزئیات ... باور نمی کنی ؟ ... می خوای بگم اون شب کدوم آهنگ بیشتر از همه پخش شد ؟! ... شماعی زاده بود ... درسته ؟ ... که میگفت : تو خورشید منی من آفتابت ، تو ماه روشنی من مهتابت ... دیدی یادمه ؟! ... گفتم مهتاب یاد مهتابت افتادم ... شکر خدا امروز خیلی بی تابی نکرد ... فک کنم چون سنّش هنوز انقدی نیس که دقیق بفهمه و درک کنه چی شده ... هرچند که من با این حرف مریم موافقم که مهتابت درست از لحظه ای که وارد حیاط بیمارستان شد بزرگ شد ... قد کشید و خانوم شد ... ولی هر چی مهتاب بی قراری نکرد به جاش مهناااز و رضا ... هیچی ... بگذریم ...
راستی عمه ناهید ... مریم میگه اینکه دیشب هف هشت بار تا یه قدم مونده به آخر رفتی و باز برگشتی واسه اینه که با وجود همهء مریضیات عجیب شور زندگی داشتی ... آره ؟ ... میگه بارها به مامانت گفته بودی که می خوای صد و بیس سال عمر کنی ... جددن گفته بودی ؟ ... پس چی شد ؟ ... چهل کجا و صد و بیست کجا بامرام ؟ ... حالا من خیلی به حرفهایی که معمولن بعد از مرگِ یکی پشت سرش میگن اعتقاد ندارم ولی انصافن دنیا بدون امثال تو جای بدتری میشه ... تلخ تر و اخمو تر میشه ... کمرنگ تر میشه و خاکستری تر ... تو که نباشی تو مهمونیای فامیل کی بچچه ها رو - از نسل ما بگیر تاااا بچچه های حالای فامیلو - هر بار با یه بازی جدید و خنده دار مثل این که حمید نوشته دور خودش جمع کنه که صدای قهقهه هاشون تا هف تا کوچه اونور تر بره ؟ ... تو نباشی کی بلده عروس دومادای جدید فامیل رو طوری تحویل بگیره که عشق کنن و یادشون بره که غریبه ان و تازه وارد ؟ ... تو نباشی کی زن و شوهرای پیر و میانسال رو به زور کنار هم بشونه و در حالی که خجالت میکشن بچسبوندشون به هم و ازشون عکس بگیره ؟ ... تو نباشی کی تاریخ سالگرد همهء رفتگان فامیل رو حفظه که یاد بقیه بندازه ؟ ... تو نباشی کی از ته دل بخنده ؟ ... کی از صمیم قلب بخندونه ؟ ... کی همه رو یه عالمه دوس داشته باشه ؟ ...
سرتو درد آووردم ... ببخش عمه ناهید عزیز ... ببخش که نامه م خط خطیه و خیلی جاها جوهرش پخش شده ... خط خطیه چون می خواستم یه چیزی بنویسم که لایق آبی آسمونی روح بزرگ و باشکوهت باشه که نشد ... جوهرشم پخش شده چون ... چون ... چون وختی امثال تو نباشن آسمونِ دنیا ابری میشه دیگه ... نم نم بارون میزنه و کاری شم نمیشه کرد ... حرف آخر اینکه من و حمید و همهء بچچه های فامیل تا عمر داریم ممنون و مدیونتیم و تا ابد دوستت داریم و به یادت هستیم ... اونجا که هستی مواظب خودت باش نازنین ... دلمون برات خیلی تنگ میشه ...
دیدار به قیامت .
***
پی نوشت یک :
ممنون از همه تون ... که پست گذاشتین مثل کیامهر و آلن و آناهیتا و هیشکی و اِلی و ...
کامنت گذاشتین عمومی و خصوصی ... sms دادین ... زنگ زدین ... ممنون از همه تون ...
-
پی نوشت دو :
روایتی دیگر از این غم بزرگ و تلخ رو ببینید و بخونید ...
-
تسلیت منو بپزیرید آقا محسن
خدا رحمتشون کنه ...
چیزی بیشتر نمیشه گفت...
تسلیت میگم...
خدا بهتون صبر بده...
سلام.امیدوارم روحشون در آرامش باشه.
مطلبتون رو خوندم و چیزی نمی تونم بگم جز اینکه متاسفم !
تسلیت میگم محسن جان
تسلیت میگم
گریه بر خاک عزیزان رنج ما را کم نکرد
انفجار سینه مان هم چاره این غم نکرد
جان ما و زخم صدها صد هزاران خاطره
ای دریغا یک حکایت کس از این ماتم نکرد
خدا بهتون صبر بده .
نمیدونم چرا من واسه هر کی میره سفر، گریهم میگیره حتی واسه عمه ناهید تو که نمیشناسمش. واسه مهتاب که قراره خانوم بشه. آخه اونم قراره بیحضور مادرش سفر زندگیش رو آغاز کنه :(
خدایش بیامرزد
یاد آخرین ایمیلی افتادم که واسه استادم فرستاده بودم
http://xatoun.blogfa.com/post-193.aspx
... بچهها میگفتن برگشته بوده شمال دنبال زن و بچهاش که اونا رو با خودش برگردونه تا واسه ترم جدید آماده بشن که توی جاده چالوس تصادف میکنه و هرگز نمیتونه چشمای کوچولوی دختر نازش رو واسه آخرین بار ببینه و خودش هم واسه همیشه چشماش رو روی همه چی و همه کس میبنده
چند روز بعدش رفتم دانشگاه و همون جا یه ایمیل براش نوشتم. ایمیلی که با هر جملهاش اشک ریختم و هر بار هم پاکش کردم اما بازم چشام باورنی شد. اون روز توی سایت دانشگاه واسه استادی ایمیل گذاشتم که هیچ وقت بهم جواب نداد. امروز بعد از سالها انتظار، دارم باور میکنم که دیگه به اون ایمیل جواب نمیده
...آقا محسن...چطوری شما...بهترید ؟!...یه چیزی بنویس از حالت بدونیم..اگه بنویسی سبکتر میشی..
تسلیت.... رنگ مشکی وبلاگت بدجور داغونم کرد... دیگه نیازی به خوندن پستت نبود..
سلام.تسلیت میگم وامیدوارم غم اخرت باشه .ولی اینو بدون مرگ یه مریض شاید برای فامیلاش سخت باشه ولی برای تیم احیاش خیلی سخت تر اونقدر که بعد فوت بیمار ادم دلش نمی خواد به همکارش نگاه کنه حتی انرزی برای حرف زدنو گفتن خسته نباشی هم نداره چون احساس میکنه کاش این همه تلاشش جواب مثبتی داشت

خیلی متاسف شدم محسن جان... واقعن نمی دونم چی بگم... خدا بهتون صبر بده... داغ عزیز خیلی سخته.
خدایش بیامرزاد...مرگ آدم های مهربان و خاص بیش از بقیه دل آدم را به درد می آورد...
چقدر این کامنتا خوبه...مثل یه عالمه دونه ریز برف میمونه که آروم آروم از آسمون میان و رو زمین میشینن و دل گرفته آدم رو آروم میکنن...
امروز موقع خوندنشون همش داشتم به این فکر میکردم که چقدر خوبه همچین جایی هست...از معدود وقتایی بود که از اینکه ما هم خونه ای تو این مجازستان داریم خوشحال بودم...
دم همه شون گرم...خوش به معرفتشون...
خیلی غمناک بود....با این که نمیشناختمش اما گریه کردم....خداقرین رحمت خودش کنه و به همسر و بچه هاش صبر بده....حضرت فاطمه مراقب بچه هاش باشه........
ایشالا که هیچ خونه ای بی مادر نشه.....امین
خیلی بوی غم میدادُاما یادمون بمونه که ماها اومدیم تا بریمُشرط خدا همین بوده
تسلیت! روح بزرگش قرین آرامش
سلام کرگدن گرامی ...
سر زدم که هم دوباره تسلیت بگم و هم ، ...
نمی دونم . امروز تمام مدت به یاد اون مرحوم ، شما و خانواده اش بودم. حالم خوب نبود. امیدوارم که این غم کمی التیام پیدا کنه با آمرزش روح آن مرحوم که صد در صد اتفاق خواهد افتاد ...
سلام جناب کرگدن
اولین باری هست که برای شما کامنت میگذارم . البته شما رو می خونم همیشه
اینقدر این نامه تاثیر گذار بود و اینقدر قلب منو به درد آورد و چشمهامو بارونی کرد که نتونستم یادداشت نذارم
امیدوارم آخرین باری باشه که غم از دست دادن عزیزی رو می چشین .
سلامممممممممم
عمیقا تسلیت میگم
خدا به بچه ها و خانواده اش صبر بده
روحش شاد ...
نمی دونماز این پست پر از احساست بگم یا بهت تسلیت بگم فوتعمه عزیزتان را.
خدایش بیامرزد.
سلام.
تسلیت می گم !
روحش شاد که حتماْ با خوندن نامه ای به این زیبائی روحش شاد میشه ! انقدر با احساس نوشته بودی که چند بار بغض کردم و کم مونده بود اشکام سرازیر شه !خوش به حالش که انقدر همه دوستش داشتن !
هر وقت که یکی فوت می کنه ، من می گم خوش به سعادتش چون از رنج و عذابای دنیوی خلاص می شه و روحش از لباس کهنه جسم آزاد می شه و اگر که در سنین پائین فوت کنه هم که معلومه خدا خیلی دوستش داشته و همچنین ماموریتش رو در این دنیا به اتمام رسونده !
خدا به همگیتون صبر بده !
براش حتماْ فاتحه می خونم !
صبور باشید !
محسن خان نمیخوای حرفی بزنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اشک اشک اشک ... مهتاب مهناز رضا ...
عمو محمد ...
بعدازظهر توراه خونه پستتو خوندم ... کلی خودم کنترل کردم که گریه نکنم ... رسیدم نشستم یه دل سیر گریه کردم ...
بعدم خوابیدم یه ساعت ... چشام میسوزه بس که گریه کردم ... بدون عینک جایی رو نمی بینم :(
خانوم شدن مهتاب به چشم شماها چقد آسون اومده ... به نظر من خیلی سختتر از این حرفاست ... این قد کشیدن کلی تاوان داره ...
منزلگه ما خاک نی
گر تن بریزد باک نی
خیلی نامهی تأثر برانگیزی بود
یک اصلی وجود داره
و اون اینکه کسانی که با نوشتههاشون همیشه لبخند و شادی رو مهمونت میکنند، وای به روزی که جدی و غمگین بنویسند
اونوقت تأثیر نوشتهشون از نوشتههای کسی که یک عمر جدی نوشته هم بیشتره
روحشون شاد
امیدوارم همیشه شادی مهمون خونهتون باشه نه غم
نمیدونم الان چی باید بگم فقط شنیدی همیشه میگن خدا گل چین روزگاره_منم طعم این لحظات سخت رو چشیدم
هر کاری کردم زنگ بزنم تسلیت بگم ، نشد. هر وقت شماره تو می گیرم دست و دلم می لرزه و بغض می آد تا دم گلوم.
ببخش داش محسن که مکتوب تسلیت می گم
خدا صبرت بده .. خدا صبرشون بده ..
متاسفم رفیق
hameye postato mikhoonam,ama hich vaght nazar nemidadam,chon hosele nadaram,ama in postet daghoonam kard,natoonestam nanevisam,roohe ame nahid shad,oon khoshbakhte chon tovo hamido maryamo dare,khoshbehalesh k bade raftanesh yeki vasash moonde k benevise,vaghean khosh behalesh
سلام.اقا ما ایشالا برای جمعه یه قرار وبلاگی داریم که توی وبمم نوشتم.هم اینکه خیلی از دوستان علاقه دارن شما رو ببینن و هم اینکه ما یادبود شما رو تقدیم کنیم.جزییات قرار رو توی وبم نوشتم.
وانگهی ... زنده انگاشتم ...مخاطب نامه را .. گویی چنان زیسته که مرگ هم نتوانست حیاتش را ساقط کند ...
درود بر قلم صمیمیه شما !
من یه پسر دائی دارم تو ۲۰سالگی فوت کرد.هم دانشگاهیاش سر مزارش یه نامه خوندن براش.واقعا منقلب کننده بود.یاد اون افتادم.چقدبعضیا جاشون خالیه
فقط میشه گریه کرد...برای کسی که انقدر دوسش داشتی...نمیشه نبودنش رو درک کرد..نمیشه قبول کرد...فقط میشه مبهوت شد...و احتمالن تا هفته ها هر وقت یادت بیافته مرگش تازه باشه و داغش تازه تر...
تسلیت به همه تون محسن عزیز ... غم آخر باشه
وقتی مامان میره.خدا به بچه هاش صبر نمده غربت میده.
وقتی اونو تو خاک میذارند روح بچه هاشو هم خاک میکنند.
محسن...محسن...محسن...من الان چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
روحش شاد...
azize rafte kheyli bade
manam vaghti pedar bozorgam fot shod dashtam degh mikardam taze man raahe door boodamo 2 rouz tool keshid beresam iran
kheyli bad bud
midunam kheyli sakhte, vali ba khateraate khoshesh zende bashin
khoda beiamorzateshun
tasliat
من چرا اد نیستم تو لینکات
مدتی بود با خودم عهد کرده بودم برای هیچی و هیچ کس گریه نکنم ولی امروز نشد
چند تا غزلم پیش من داری براش می برم
محسن جان، و بقیه دوستان داغدار
تسلیت می گم
اما عمه ناهید حتما خوشحال است چرا که شور عشق و دوستی را در محیط ما با رفتنش هم برانگیخته
محسن جان، پست فوق العاده ات نیازی به تعریف و تمجید ندارد اما عزیزم زندگی است هرچند از رفتن یک دوست داشتنی باشد
من هیچ وقت تسلیت گوی خوبی نمی شوم، رفتن پسردایی 16 ساله ام، و بودن در بین داغدیدگان زلزله بم به من آموخت که تسلی دادن وجود ندارد، جز بودن کنار دوستانمان
فقط بودن
فدای شما، دوستدار شما، ارادتمند شما
برای شادی روح آن مرحوم با اجازه تان یک صلاوت و حمد قرائت می کنم
محس بزرگوار من سفر بودم و امروز فهمیدم
متاسفم و از این اتفاق واقعا ناراحت شدم
دنیا همین طوره یکی بدنیا میاد و یکی میره
یکی میاد اسمش میشه رها.رها از هم چیز
ویکی مثل ایشون واقعا رها میشن
والا ما تو خیر و شر این موضوع موندیم
ولی زایش و مرگ هر کسی حکمتی داره
نگرانش نباش . چون . . . راحت شد !
سلام دوست من...
و اما گویا کامنت ۱۰۰ باید برای من باشه....
تعجبم از اینه که چقدر دیر به اینجا آمدم... اسم این وبلاگ و شنیده بودم ولی....
در کل متی و خوندم که فقط برلتون بهترین ها رو می تونم الان آرزو کنم...
کدوتنبل.