سلام . قبول دارم حرفتونو . دقت کردین وقتی سن و سال بالاتر میره ،تجربیات آدمها چقدر شبیه هم میشن ؟ اینقدر که دیگه حتی نمیدونم چی باید بگم که حس همدردیم درک بشه واقعا !!!
قبول دارم هزارتا.همیشه برام پیش اومده .بارها شده داشتم از غم و غصه به جنون میرسیدم و تو اوج این حس و حال یه جوری یه جایی یه کسی 360 حالمو دگرگون کرده...
خب، به نظرم چیزی که اینجا در معنی خوشی اومده، چیز دیگری باشه، چیزی به نام فراموشی ناخوشی به نظر من، در وضعیتی که امثال ماها زندگی میکنند وضعیت ناخوشی هست که اکثرا بر ما حاکمه، و روز و شبمونو همیشه خراب میکنه و باعث میشه این دو روزه زندگی همش به گندیدگی و بوی بد فکر کنیم وضعیت دیگه هم فراموشی ناخوشیه، که خیلی کم روی میده و به همان تار موی مبارکی که گفتی بنده، یعنی این فاصله با هر تکانی، با هر شوک کوچکی دوباره پر میشه و فراموشی از بین میره و ناخوشی باز میگرده. من اینطور حس میکنم، حداقل در مورد خودم که هنوز خوشی رو حس نکردم و در واقع نمیدونم لذت خوشی چیه اما گاهی شده که ناخوشیها و رنجها رو فراموش کنم، برای لحظاتی هر چند کوتاه، و تو این لحظات فکر کردم زندگی قشنگه اما تا میای ازش لذت ببری باز اون تار موی فاصله از بین میره و ناخوشی برمیگرده. در واقع در زندگی ماها، خوشی بار منفی داره، یعنی به معنی خالی بودن از ناخوشی و این بار مثبت افتاده رو دوش ناخوشی این یک تناقضه که همیشه حال ما رو بد میکنه...
من آدم فوق العاده احساسی هستم وبیشتر دلم تصمیم گیرنده ی امورمه، اما تو اوج احساسات یهو دیوار منطقم سبز میشه.و باعث میشه مسیرم تغیرر کنه.گاهی هم ترس نمی ذاره دلم راه طبیعی خودشو بره و اعتماد به نفسمو به صفر می رسونه ! این ها حال و هوای این روزامه..که فاصله ی بین خوشی ها و نا خوشی های این روزای منه!
الان واقعا نمی دونم چی بگم محسن واقعا نمی دونم شوکه شدم فکر می کنم اولین کاری که باید بکنیم شکر خداست که مهربونه میتونست خوشیمون رو خیلی ناخوش تر کنه شکر من حالم خوش نیست اگه صلاح می دونی این کامنت رو پاک کن
وای از وقتی که این فاصله پر نشدنی باشه ... *** جناب کرگدن اول اینکه واقعا ممنونم که به کامنتم جواب دادید ... حرفهاتون دربست قبول ... حس خوبی بهم دست داد از اینکه می بینم شما با همه ی کسانی که به نوعی در وبلاگستان اسم و رسمی دارن فرق دارید و برای مخاطبتون ارزش قائل میشید و وقت میذارید ... دوم اینکه شما رو به یک بازی وبلاگی دعوت کردم ! خوشحال میشم اگه دعوتمو قبول کنید .
زندگی این همه مرز بندی نمیخواد که کرگدن عزیز. همین جوری واسه مرز بندی بین همه چیز یه تار مو گذاشتید که الان... ناراحت نشیدا... به هر حال امیدوارم مشکلی پیش نیومده باشه و این پست فقط واسه آگاه شدن بقیه و جمع شدن حواسشون باشه.
اکثر وقتا خوشی تو ناخوشی محو می شه و هیچی مردونه واینمیسه اون فاصله رو پر کنه ! نه عقل , نه ترس , نه محافظه کاری ... نه هیچی ! . . . چقدر خوشحالم اینجا خاکستری شد ... عین ِ عین ِ زندگی که مجبوری سیاه و سفیدش رو هم بزنی !
اون ترس و محافظه کاری و احتیاط و این جور چیزاش رو خوب اومدی . ولی عقل؟!!!!!!!!!!!!!!! اگه ما ها بودیم که هشت-ده سال پیش دور هم جمع شده بودیم به جرات تمام میگم پیش ما یک رقمه محلی از اعراب نداشت و نداره! باقیش رو دیگه خود دانی!
...به میزانی که از خوشی دور میشیم...به ناخوشی نزدیک میشیم...درواقع حتی همون مرز باریک هم وجود نداره...بهم وصلن...یه طیف ...که یه سرش خوشی مطلق و سر دیگش که فقدان کامل خوشی ست میشه ناخوشی مطلق...ما این وسط در نوسان ایم مرتب...
...اغلب با یه موسیقی دلچسب...یا یه تنفس عنیق تو یه هوای تمیز مثل پارک...با رقص با ورزش...یادیدن یه دوست عزیز...میشه ناخوش رو بسمت خوش برگردوند.. کرگدن بسلامت باشد...احوالات خوش است که انشاالله..
دکولته بانو
یکشنبه 25 مهرماه سال 1389 ساعت 01:14 ق.ظ
سلام . قبول دارم حرفتونو . دقت کردین وقتی سن و سال بالاتر میره ،تجربیات آدمها چقدر شبیه هم میشن ؟
اینقدر که دیگه حتی نمیدونم چی باید بگم که حس همدردیم درک بشه واقعا !!!
سلام داداشی صب بخیر
عجیبه ! ولی فکر کنم برای اولین باره توی این بلاگ ، اولین کامنت رو گذاشتم ! راستی راستی این مهمه ؟!!!
بین خوشی و ناخوشی اندازه یه غم یا یه خنده است.
سلام.
البته اگر دیگه الان بین ی وجود داشته باشه ٫ تا بوده ناخوشی بوده و بس!
و اما این عقل اگر کار میکرد ٫ که نه خوش بود و نه ناخوش!!
قبول دارم هزارتا.همیشه برام پیش اومده .بارها شده داشتم از غم و غصه به جنون میرسیدم و تو اوج این حس و حال یه جوری یه جایی یه کسی 360 حالمو دگرگون کرده...
خب، به نظرم چیزی که اینجا در معنی خوشی اومده، چیز دیگری باشه، چیزی به نام فراموشی ناخوشی
به نظر من، در وضعیتی که امثال ماها زندگی میکنند وضعیت ناخوشی هست که اکثرا بر ما حاکمه، و روز و شبمونو همیشه خراب میکنه و باعث میشه این دو روزه زندگی همش به گندیدگی و بوی بد فکر کنیم
وضعیت دیگه هم فراموشی ناخوشیه، که خیلی کم روی میده و به همان تار موی مبارکی که گفتی بنده، یعنی این فاصله با هر تکانی، با هر شوک کوچکی دوباره پر میشه و فراموشی از بین میره و ناخوشی باز میگرده.
من اینطور حس میکنم، حداقل در مورد خودم که هنوز خوشی رو حس نکردم و در واقع نمیدونم لذت خوشی چیه اما گاهی شده که ناخوشیها و رنجها رو فراموش کنم، برای لحظاتی هر چند کوتاه، و تو این لحظات فکر کردم زندگی قشنگه اما تا میای ازش لذت ببری باز اون تار موی فاصله از بین میره و ناخوشی برمیگرده.
در واقع در زندگی ماها، خوشی بار منفی داره، یعنی به معنی خالی بودن از ناخوشی و این بار مثبت افتاده رو دوش ناخوشی
این یک تناقضه که همیشه حال ما رو بد میکنه...
همین زندگی قشنگه اگه بینش یه تنه درخت 100 ساله بود که نابود می شدیم.
همین که ما میدونیم شما برا آقا کیا سنگ تموم گذاشتین و خوش بودین، یه جورایی به یه شکلی که درست نمیشه توضیح داد ما هم خوش شدیم.
این ارتباط حال شما با حال ما هم خیلی جالبه ها!!!
آره...چقدر م بده وقتی پر نمیشه....
خب این یعنی چی الان ؟
الان خوشی یا ناخوش؟
من آدم فوق العاده احساسی هستم وبیشتر دلم تصمیم گیرنده ی امورمه، اما تو اوج احساسات یهو دیوار منطقم سبز میشه.و باعث میشه مسیرم تغیرر کنه.گاهی هم ترس نمی ذاره دلم راه طبیعی خودشو بره و اعتماد به نفسمو به صفر می رسونه ! این ها حال و هوای این روزامه..که فاصله ی بین خوشی ها و نا خوشی های این روزای منه!
الان واقعا نمی دونم چی بگم محسن
واقعا نمی دونم
شوکه شدم
فکر می کنم اولین کاری که باید بکنیم شکر خداست
که مهربونه
میتونست خوشیمون رو خیلی ناخوش تر کنه
شکر
من حالم خوش نیست
اگه صلاح می دونی این کامنت رو پاک کن
وای از وقتی که این فاصله پر نشدنی باشه ...
***
جناب کرگدن اول اینکه واقعا ممنونم که به کامنتم جواب دادید ... حرفهاتون دربست قبول ... حس خوبی بهم دست داد از اینکه می بینم شما با همه ی کسانی که به نوعی در وبلاگستان اسم و رسمی دارن فرق دارید و برای مخاطبتون ارزش قائل میشید و وقت میذارید ...
دوم اینکه شما رو به یک بازی وبلاگی دعوت کردم ! خوشحال میشم اگه دعوتمو قبول کنید .
اصولا این دل آدما رو موج سینوسیه . یه وقتایی هم که هیچ بهونه ای نداره همینطوربی بهونه ناخوش می شه .
سلام عزیز. خواندم و لذت بردم. با یک ترانه و دو رباعی منتظر حضور و نظر ارزشمندتان هستم.
+ با افتخار لینک شدید.
خیلی به هم نزدیکن... خیلی
زندگی این همه مرز بندی نمیخواد که کرگدن عزیز. همین جوری واسه مرز بندی بین همه چیز یه تار مو گذاشتید که الان...
ناراحت نشیدا... 
به هر حال امیدوارم مشکلی پیش نیومده باشه و این پست فقط واسه آگاه شدن بقیه و جمع شدن حواسشون باشه.
احسنت ... احسنت!!!
ها
متاسفانه همینطوره. همین حرفو دیشب داشتم به هازبند میگفتم. خیلی محافظه کاره آخه. البته نه ترسو!
ممنون از دعوت به بازی. حتما انجامش میدم.
میبینم که به جای بازی که من دعوت کرده بودم و انجام ندادید و حالا تحریم بهم باج میدید و این حرفا
جالبش اینه که وقتی سمت شادی هستی و میخوای به طرف غم بری میشه تار مو ولی وقتی از ناراحتی میخوای به شادی بری میشه دیوار چین
فک کنم عکسش قشنگتر باشه
با ماهی تنگ بلور موافقم ...
خوشی ها خیلی زود ناخوشی میشن ...
اما ناخوشی ها به سختی از بین میرن ....
کرگدن جان این کامنت کیامهر ما را هم نگران کرد ....
حاجی جان
در دسترس باش لطفا
انتن نداری
سلام و ارادت و ازین حرفا....
خوشبختی چیست جز وقفه ای میان دو بد بختی
این جمله بی ربطه و تکراری ولی من این اومد تو ذهنم با خوندن پستت
اکثر وقتا خوشی تو ناخوشی محو می شه و هیچی مردونه واینمیسه اون فاصله رو پر کنه !
نه عقل , نه ترس , نه محافظه کاری ... نه هیچی !
.
.
.
چقدر خوشحالم اینجا خاکستری شد ...
عین ِ عین ِ زندگی که مجبوری سیاه و سفیدش رو هم بزنی !
میشه یکی بگه چی شده؟ ما که مردیم از نگرانی
اون ترس و محافظه کاری و احتیاط و این جور چیزاش رو خوب اومدی . ولی عقل؟!!!!!!!!!!!!!!! اگه ما ها بودیم که هشت-ده سال پیش دور هم جمع شده بودیم به جرات تمام میگم پیش ما یک رقمه محلی از اعراب نداشت و نداره! باقیش رو دیگه خود دانی!
از شوخی گذشته . همه چیز اوکییه آیا؟
کامنت کیامهر یه جوریه دلشوره دارم...
داداشی خوبی؟
مریم خوبه؟
سلام.. برا منم پیش اومده..
دلت بی غم باد..
اینی که نوشتی رو بهش میگن *زندگی*
یه روز خوبی یه روز بد یه روزایی معمولی و بعضی روزا عالی...هیچ قاعده و قانونی هم نداره و خوبیش اینه که میگذره
حالت به از این باد
به این مرزهای باریک تر از مو میشه اضافه کرد:
مرز بین عشق و نفرت
عقل و جنون
و ...
آپم داداشی..
...به میزانی که از خوشی دور میشیم...به ناخوشی نزدیک میشیم...درواقع حتی همون مرز باریک هم وجود نداره...بهم وصلن...یه طیف ...که یه سرش خوشی مطلق و سر دیگش که فقدان کامل خوشی ست میشه ناخوشی مطلق...ما این وسط در نوسان ایم مرتب...
...اغلب با یه موسیقی دلچسب...یا یه تنفس عنیق تو یه هوای تمیز مثل پارک...با رقص با ورزش...یادیدن یه دوست عزیز...میشه ناخوش رو بسمت خوش برگردوند..
کرگدن بسلامت باشد...احوالات خوش است که انشاالله..
سلام...امیدوارم خوب شده باشی بی مرام...
از غم و درد نکن ناله و فریاد که دوش
زده ام فالی و فریاد رسی می آید .
به قول او شعره:
مرز در عقل و جنون باریک است / کفر و ایمان چه به هم نزدیک است
حرفای غصه دار میزنی محسن خان...
ســـــــــــــــــــــــــلام!
آقا ما هرجا رفتیم وب شما سر دسته همه وبا بود!!!
این بود ک گفتیم بیاییم وا3 عرض ادب و اینا... همی...
شاد باشی...
سلام
من دوباره برگشتم
تو وبلاگ جدید توضیح دادم
خواهشا" اگه خواستید لینک کنید به وبلاگ جدید با عنوان جدیدش لینک بدید
درسته.