تنمون مور مور شد نصفه شبی ..حال و احوال مامان خوبه الان ؟؟؟ مامان مریم ترین چطور ؟؟؟ راستش روم به دیوار !!!این عکس سوم از کجاس؟؟؟ یاد این فیلم ترسناکا افتادیم که لابد لامپش خاموش روشن میشه و دور از جونتون غسالخونه قبض روح شدیم رفت (آیکون روح یک اقدس با هاله های نورانی )
سلام خوبید؟خسته نباشید جالب بود .. به ماهم سر بزنید[بوسه]... خب اومدم بگم شما میتونید بنر رایگان سفارش بدید تا براتون اماده شه.. برای اطلاعات بیشتر برین به این ادرس www.persiantemp.tk همچنین دامنه دات تی کا هم رایگان همونجا میتونید سفارش بدید دیگه چی؟!ا دیگه اینکه تا یادم نرفته شما می تونید به هر تعدادو با هر مضمونی به وبلاگها پیام ارسال کنید: (توسط دستگاه)
قیمت ارسال پیام به 2500وبلاگ تنها 2هزار تومان. قیمت ارسال پیام به 5000وبلاگ تنها 4000تومان می باشد
-نظر به مراجعات زیاد اولویت با کسانی است که زودتر مراجعه کنند. . توجه داشته باشید به دلیل اینکه ارسال پیام با دستگاه انجام می شود امکان خطا نزدیک صفر است...
چنانچه فقط میخواهید وبلاگ شما به همراه وبهای دیگران به دیگر وبلاگها معرفی شود حق معرفی به 5هزار وبلاگ تنها 2هزار تومان است! تضمینش بالا رفتن امار شما و همچنین می شود لیست وبلاگهایی که برایشان پیام ارسال شده است دراختیارتان قرار داد. برای اطلاعات بیشتر اینجا را بخوانید http://nazbanu.blogtaz.com/post9.php
چنانچه سایت پربازدیدی دارید برای ارتباط با مدیران فرهنگی گروه این ای دی رو ادکنید shamimeadine
**گروه تفریحی نازبانو** اینم یکی از سایت های عکسمون: http://pixdooni.tk/
شعارگروه: دنیا باغ شیشه ای است سخت نگیریمش!
دکولته بانو
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1389 ساعت 02:11 ق.ظ
سلام...چه عکسای خفنی...خدا رو هزار مرتبه شکر که حال مامان خوبه و قلبش هیچ مشکلی نداره و فردا میاد خونه...
خب خدا رو شکر که همونجور که مریم گفت مامانت حالشون خوبه و بر میگردن زود خونه . امیدوارم که مامان مریم هم حالشون بهتر بشه به زودی و خوب بشن.......
مامانگار
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1389 ساعت 08:09 ق.ظ
...خدا خیر بده مریم رو که یه توضیح کوچولو داد و مارو از نگرانی درآورد... ...جناب کرگدن !!..شفاف سازی که جزو مرامات و کرامات شما بود...پس چی شد...مرموزانه پست میذارید...آنهم بدون شرح... ...امیدوارم دیگه گذارتون به اینجا نیفته...آمین
این بار اولت نیست که این جوری تو دل بقیه رو خالی می کنی!!!!!!خوشت میاد بقیه رو نگران کنی؟اگه نه از این به بعد یه زحمتی به اون انگشتات بده دو تا جمله تایپ کن و شرح ماوقع بده!اینو کاملن جدی گفتم!یه خورده هم به حال ماها فکر کن که وبلاگت رو باز کنیم و یه همچین چیزایی ببینیم بدون هیچ توضیحی!
پریروز مادر مریم ترین، دیروز مادر شما و امروز هم مادر من... همیشه از بیمارستان و محیط و بو و حضور توش حالا به هر عنوانی، مریض، دکتر، پرستار متنفر بودم. فک میکردم اگه ول کنم درسمو خلاص میشم از این محیط نکبت. ولی انگار یه جورایی این خراب شده خونه ی دوم همه ی ماهاس...
وای محسن ! اومدم برات بنویسم که چقدر لاغر شدی ... تو این عکس آخریه ... که دیدم مامانگار هم همین رو نوشته ... پس حتما همین طوره ... انرژی بگیر و ادامه بده داداش
خیلی عکسای جالبی بود ! یعنی هرکدومشون یه دنیا حرف داشت ! از اولی تا آخری ! تک تکشون داره با آدم صحبت میکنه ! اولی شبی رو نشون میده که یه خانواده منتظرن تا عزیزشون از اتاق عمل بیاد بیرون و ببینند حالش خوبه ! لحظات انتظار !
دومی هم واسه وقتی که باید چندتا پله بری بالا تا برسی به اتاق بیمارت !
سومی امیدوارم چیزی که من فکر میکنم نباشه ولی انگار مربوط به قسمت افقی های بیمارستانه !
چهارمی هم واسه وقتی که هنوز همه موبایل نداشتن و واسه یه زنگ ساده باید نیم ساعت الاف میشدن تا به یک خبر بدن که فلان مشکل واسشون پیش اومده !
ششمی هم راهرویی که مراقب بیمار همش آخر شب باید توش راه بره تا خواب از کلش بپره !
7 صبر صبر وصبر !
8 دورنگری های یه کرگدن لاغر شده در بیمارستان و انتظار شاید برای کسی و شاید هم خیره شدن برای یافتن یه لوکیشن مناسب برای عکاسی !
ممنون از همه ... آره شکر خدا مامان حالش خوبه ... کار قلب نازنینش به بالون و اینا نرسید خدا رو شکر و با یه آنژیو رفع شد و البته یکسری هشدار ! امیدوارم هیچکس مریض نشه و همهء مریضا زود زود شفا پیدا کنن ... بازم مرسی از همه ...
- به نظر من هم اینکارات اصلا درست نیست...کاملا جدی دارم میگم...همیشه دوس داری همه چیز در هاله ای از ابهام باشه یا مصیبتتر و وحشتناکتر از اون چیزی که هست به نظر برسه...
با دیدن این عکسا حس بدی بهم دست میده... لعنتی بیمارستانش کم دلگیره دیدن تو و بابا و وحید دلگیرترش هم میکنه...بیمارستان بدترین جای دنیاس...از قبرستون هم بدتره...
ولی خب عکسهای خوبیه خداییش! از این نظر که خوراک عکسداستانه!... مخصوصا اولی و آخری...اولی رو که ولم کنی میتونم ده تا داستان براش بنویسم! (راستی دقت کردی که وحید تو این عکسه هم داره تو گوشیش بازی میکنه!؟)...
مامانگار
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1389 ساعت 01:08 ب.ظ
حمیدجان تو چقدر عشق خانواده ای بالام !!...
مامانگار
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1389 ساعت 01:09 ب.ظ
چقدر عکــــاسید شما ... و چقدر شبیه زندان بود این بیمارستان ...
یا طبیب من لا طبیب له ...
کیامهر
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1389 ساعت 02:31 ب.ظ
خدا رو شکر که حالشون خوبه خدا رو شکر منم با بچه ها موافقم یه توضیحی باید بدی تا کسی نگران نشه عکس ها خیلی خوب بود قلب آدم فشرده میشه عکس دوم و سوم شبیه زندان بود ترسناک بود
سلام.خدا بد نده چی شده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چرا بیمارستان ؟خدایی این عکسا چیه گرفتی حالا هر کی تا حالا بیمارستان نرفته باشه فکر میکنه مثل قبرستانی ...خانه ارواحی ...یا مثل اونی باید باشه ؟ سر بزنی خوشحال میشم.
البته این روش سالاد کاهو جواب نمیده برام ... امسال کلا ناهار نمیبرم مدرسه و خونه هم ناهار نمیخورم ... فقط یه کم شام ... معده مو به شدت ریخته بهم ... تو از این بلاها سرت نیاد :دی
اووووه جناب کرگدن اون عکس راهرو مهشر بووود!ببینید من یه پیشناهاد دارم.به نظرم عکساتون خیلی خوبه! www.aminus3.com این ادرس سرویس فتوبلاگی هست که من ازش استفاده میکنم و واقعا سایت خوب و سبک و راحتیه و محیط جالبی هم داره برای همه ی دوستداران عکاسی چه اماتور چه پروفشنال سایت مناسبیه.شما بیاین اینجا عضو بشین تا عکاسای دیگه هم از ایران هم از سراسر دنیا عکساتونو ببینن نظر بدن و شما هم با عکس و عکاسای دیگه بیشتر اشنا شین.به نظرم واقعا عالی میشه اگه عکساتونو اینجا اپلود کنین. خدا بد نده هم به شما هم به مریم بانو ی عزیز. راستی لینک من پس کو؟!!!
خوب من اینقدر دیر اومدم که از کامنت های دوستان فهمیدم که حال مادرتون خوبه. خدا رو شکر اما راجع به این عکسها. اینقدر تو این چند ساله بخاطر پدر و مادرم رفتم بیمارستان که کاملا انتظار و دلهره توشون رو درک میکنم. منم فکر میکنم که بدترین جای دنیا بیمارستانه. وقتی تو بیمارستان هستم و مجبورم انتظار بکشم و هیچ کاری هم از دستم بر نمی یاد احساس بی مصرف بودن میکنم. همش با خودم میگم اخه من به چه دردی میخورم؟؟! آرزو میکنم که هیچ کدوم از دوستان گرفتار بیمارستان نشن اون هم بیمارستانهای ما که چه خصوصی باشن و چه دولتی هیچ کس جوابگوی آدم نیست و همش باید تحقیر شی و التماس کنی
سلام
خدا بد نده .. چرا بیمارستان ؟
حالا خوبه مامان؟
چه قدر جای ترسناکیه!
مخصوصن عکس دوم و سوم...
اون سومیه اتاق عمله؟
از اون عملا نه ها از اون یکیا
تنمون مور مور شد نصفه شبی ..حال و احوال مامان خوبه الان ؟؟؟ مامان مریم ترین چطور ؟؟؟
راستش روم به دیوار !!!این عکس سوم از کجاس؟؟؟ یاد این فیلم ترسناکا افتادیم که لابد لامپش خاموش روشن میشه و دور از جونتون غسالخونه
قبض روح شدیم رفت (آیکون روح یک اقدس با هاله های نورانی )
عکس آخرم دوس داشتم یه جورایی ...یه حسی داره توش
این کفش تو عکس آخریه از همه بهتر بود.
نقش فلش رو بازی میکرد.
سلام خوبید؟خسته نباشید جالب بود .. به ماهم سر بزنید[بوسه]...
خب اومدم بگم شما میتونید بنر رایگان سفارش بدید تا براتون اماده شه.. برای اطلاعات بیشتر برین به این ادرس www.persiantemp.tk
همچنین دامنه دات تی کا هم رایگان همونجا میتونید سفارش بدید
دیگه چی؟!ا
دیگه اینکه تا یادم نرفته شما می تونید به هر تعدادو با هر مضمونی به وبلاگها پیام ارسال کنید: (توسط دستگاه)
قیمت ارسال پیام به 2500وبلاگ تنها 2هزار تومان.
قیمت ارسال پیام به 5000وبلاگ تنها 4000تومان می باشد
-نظر به مراجعات زیاد اولویت با کسانی است که زودتر مراجعه کنند. . توجه داشته باشید به دلیل اینکه ارسال پیام با دستگاه انجام می شود امکان خطا نزدیک صفر است...
چنانچه فقط میخواهید وبلاگ شما به همراه وبهای دیگران به دیگر وبلاگها معرفی شود حق معرفی به 5هزار وبلاگ تنها 2هزار تومان است!
تضمینش بالا رفتن امار شما و همچنین می شود لیست وبلاگهایی که برایشان پیام ارسال شده است دراختیارتان قرار داد.
برای اطلاعات بیشتر اینجا را بخوانید http://nazbanu.blogtaz.com/post9.php
چنانچه سایت پربازدیدی دارید
برای ارتباط با مدیران فرهنگی گروه این ای دی رو ادکنید
shamimeadine
**گروه تفریحی نازبانو**
اینم یکی از سایت های عکسمون: http://pixdooni.tk/
شعارگروه: دنیا باغ شیشه ای است
سخت نگیریمش!
سلام...چه عکسای خفنی...خدا رو هزار مرتبه شکر که حال مامان خوبه و قلبش هیچ مشکلی نداره و فردا میاد خونه...
چه حسی دارند این عکسهایتان .انتظار ..انتظار ..انتظار
منِ سالم هم برم اونتجا مریض میشم !!!
ایشالله که خدا زودتر تمام بیماران را شفا بده ...
خب خدا رو شکر که همونجور که مریم گفت مامانت حالشون خوبه و بر میگردن زود خونه . امیدوارم که مامان مریم هم حالشون بهتر بشه به زودی و خوب بشن.......
...خدا خیر بده مریم رو که یه توضیح کوچولو داد و مارو از نگرانی درآورد...
...جناب کرگدن !!..شفاف سازی که جزو مرامات و کرامات شما بود...پس چی شد...مرموزانه پست میذارید...آنهم بدون شرح...
...امیدوارم دیگه گذارتون به اینجا نیفته...آمین
این بار اولت نیست که این جوری تو دل بقیه رو خالی می کنی!!!!!!خوشت میاد بقیه رو نگران کنی؟اگه نه از این به بعد یه زحمتی به اون انگشتات بده دو تا جمله تایپ کن و شرح ماوقع بده!اینو کاملن جدی گفتم!یه خورده هم به حال ماها فکر کن که وبلاگت رو باز کنیم و یه همچین چیزایی ببینیم بدون هیچ توضیحی!
امیدوارم مامان خوشگل مهربون فوق العاده ات هم هر چه زودتر خوب بشه و برگرده خونه!من که عاشقشم!عکسا رو دیدم مردم از نگرانی!
وای..نه..بیمارستان همیشه غیر از یه مورد ...پر بوده از اشک..
نمیخوام.
اول از کامنت دکولته بانو فهمیدم شکر خدا چیزی نیست ...
دوم امیدوارم سایه مامانتون سالهای سال صحیح و سلامت رو سر همتون باشه .
سوم بسی خوشحال شدم که مال حمید هم درست شد .شما کارتون درسته ! اما شما تعارف کردین ....
حالم از بیمارستان بهم می خوره ... متنفرم ازش

ایشاله هیچ وقت کار هیچ کس بجز برا زایمان به بیمارستان نیفته ...
خوشحالم که مامانت حالشون خوبه
پریروز مادر مریم ترین، دیروز مادر شما و امروز هم مادر من... همیشه از بیمارستان و محیط و بو و حضور توش حالا به هر عنوانی، مریض، دکتر، پرستار متنفر بودم. فک میکردم اگه ول کنم درسمو خلاص میشم از این محیط نکبت. ولی انگار یه جورایی این خراب شده خونه ی دوم همه ی ماهاس...
...توی این عکس آخریه...شمامحسن خان چقدر لاغر شدی !!!!...
...این کاهو باسس ماست معجزه میکنه !!...اما اون مریضی وآمپولهام موثربوده فکرکنم..
وای محسن ! اومدم برات بنویسم که چقدر لاغر شدی ... تو این عکس آخریه ... که دیدم مامانگار هم همین رو نوشته ...
پس حتما همین طوره ... انرژی بگیر و ادامه بده داداش
خیلی عکسای جالبی بود ! یعنی هرکدومشون یه دنیا حرف داشت ! از اولی تا آخری ! تک تکشون داره با آدم صحبت میکنه !
اولی شبی رو نشون میده که یه خانواده منتظرن تا عزیزشون از اتاق عمل بیاد بیرون و ببینند حالش خوبه ! لحظات انتظار !
دومی هم واسه وقتی که باید چندتا پله بری بالا تا برسی به اتاق بیمارت !
سومی امیدوارم چیزی که من فکر میکنم نباشه ولی انگار مربوط به قسمت افقی های بیمارستانه !
چهارمی هم واسه وقتی که هنوز همه موبایل نداشتن و واسه یه زنگ ساده باید نیم ساعت الاف میشدن تا به یک خبر بدن که فلان مشکل واسشون پیش اومده !
ششمی هم راهرویی که مراقب بیمار همش آخر شب باید توش راه بره تا خواب از کلش بپره !
7 صبر صبر وصبر !
8 دورنگری های یه کرگدن لاغر شده در بیمارستان و انتظار شاید برای کسی و شاید هم خیره شدن برای یافتن یه لوکیشن مناسب برای عکاسی !
ممنون از همه ...
آره شکر خدا مامان حالش خوبه ...
کار قلب نازنینش به بالون و اینا نرسید خدا رو شکر
و با یه آنژیو رفع شد و البته یکسری هشدار !
امیدوارم هیچکس مریض نشه
و همهء مریضا زود زود شفا پیدا کنن ...
بازم مرسی از همه ...
ایرن راست میگه من که با چشای گرد دنیال یه توضیحی بودم
خدارو شکر به حیر گذشت
خدا رو شکر که مامان حاش خوبه کرگدن جان !
اما عجب جای مذخرف و دلگیریه این بیمارستان
کافیه یه لحظه بری توش و تا یک هفته افسردگی بگیری
من از شما انتظار نداشتم به خدا!!!!
تا آدم بیاد نظر دهیدو باز کنه 100 مدل فکر ناجور می کنه
خب دو کلام می نوشتین
حالا قلب ما نیاز به بالن داره
خدا رو شکر که مامان حالش خوبه...امیدوارم همیشه سایه پرمهرش رو سرتون باشه..
- به نظر من هم اینکارات اصلا درست نیست...کاملا جدی دارم میگم...همیشه دوس داری همه چیز در هاله ای از ابهام باشه یا مصیبتتر و وحشتناکتر از اون چیزی که هست به نظر برسه...
با دیدن این عکسا حس بدی بهم دست میده...
لعنتی بیمارستانش کم دلگیره دیدن تو و بابا و وحید دلگیرترش هم میکنه...بیمارستان بدترین جای دنیاس...از قبرستون هم بدتره...
ولی خب عکسهای خوبیه خداییش! از این نظر که خوراک عکسداستانه!...
مخصوصا اولی و آخری...اولی رو که ولم کنی میتونم ده تا داستان براش بنویسم! (راستی دقت کردی که وحید تو این عکسه هم داره تو گوشیش بازی میکنه!؟)...
حمیدجان تو چقدر عشق خان
...منظور عشق خانواده بود..
امیدوارم گذرمون هیچوقت به یه همچین جایی نیفته ...
چقدر عکــــاسید شما ...
و چقدر شبیه زندان بود این بیمارستان ...
یا طبیب من لا طبیب له ...
خدا رو شکر که حالشون خوبه
خدا رو شکر
منم با بچه ها موافقم
یه توضیحی باید بدی تا کسی نگران نشه
عکس ها خیلی خوب بود
قلب آدم فشرده میشه
عکس دوم و سوم
شبیه زندان بود
ترسناک بود
سلام.خدا بد نده چی شده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چرا بیمارستان ؟خدایی این عکسا چیه گرفتی حالا هر کی تا حالا بیمارستان نرفته باشه فکر میکنه مثل قبرستانی ...خانه ارواحی ...یا مثل اونی باید باشه ؟
سر بزنی خوشحال میشم.
ناراحت کننده اس ولی اجتناب ناپذیره
شکر که حالشون خوبه.. سایشون بلند و مدام
فک کنم این یکی از بخش هایی باشه که قرار بود به بلاگ اضافه کنید!
خوبه اگه این مدلو ادامه بدین
خدا نصیب هیچ کس نکنه!!زجر آوره و دردناک
خوشحالم که چیزی نبوده ...
متنفرم از این جو مزخرف بیمارستانا بخصوص دولتیا .. مخصوصن اون شریعتی ... چقد بدم میومد ازش ...
وحید داره تو بیمارستان رکورد جدید میزنه ؟ :دی
محسن لاغر شدیا ... به ما هم یاد بده بابا :دی
البته این روش سالاد کاهو جواب نمیده برام ... امسال کلا ناهار نمیبرم مدرسه و خونه هم ناهار نمیخورم ... فقط یه کم شام ... معده مو به شدت ریخته بهم ... تو از این بلاها سرت نیاد :دی
سلام ببخشید همین الان متوجه شدم که مادر را به بیمارستان بردید ایشاالله که هر چه زودتر خوب بشه
اگر از این که شنیدن اسم بیمارستان هم درداور هستش ولی عکس های بسیار جالب و زیبایی بود ...در واقع نماهای جالبی رو برای عکس گرفتن انتخاب کردید
*امیدوارم مادر محترم حالشون خوب باشه و سلامتی کامل هر چه زودتر حاصل بشه
اووووه جناب کرگدن اون عکس راهرو مهشر بووود!ببینید من یه پیشناهاد دارم.به نظرم عکساتون خیلی خوبه!
www.aminus3.com
این ادرس سرویس فتوبلاگی هست که من ازش استفاده میکنم و واقعا سایت خوب و سبک و راحتیه و محیط جالبی هم داره برای همه ی دوستداران عکاسی چه اماتور چه پروفشنال سایت مناسبیه.شما بیاین اینجا عضو بشین تا عکاسای دیگه هم از ایران هم از سراسر دنیا عکساتونو ببینن نظر بدن و شما هم با عکس و عکاسای دیگه بیشتر اشنا شین.به نظرم واقعا عالی میشه اگه عکساتونو اینجا اپلود کنین.
خدا بد نده هم به شما هم به مریم بانو ی عزیز.
راستی لینک من پس کو؟!!!
ابته خودمم میدونم محشر با ح جیمیه!!!!!
خوب من اینقدر دیر اومدم که از کامنت های دوستان فهمیدم که حال مادرتون خوبه. خدا رو شکر
اما راجع به این عکسها. اینقدر تو این چند ساله بخاطر پدر و مادرم رفتم بیمارستان که کاملا انتظار و دلهره توشون رو درک میکنم. منم فکر میکنم که بدترین جای دنیا بیمارستانه. وقتی تو بیمارستان هستم و مجبورم انتظار بکشم و هیچ کاری هم از دستم بر نمی یاد احساس بی مصرف بودن میکنم. همش با خودم میگم اخه من به چه دردی میخورم؟؟! آرزو میکنم که هیچ کدوم از دوستان گرفتار بیمارستان نشن اون هم بیمارستانهای ما که چه خصوصی باشن و چه دولتی هیچ کس جوابگوی آدم نیست و همش باید تحقیر شی و التماس کنی
خدا رو شکر که حال مادرت خوبه.
عکسا هم جالب بود.
عکس اخر خیلی باحال بود. منظورم کفش وحیده.