چه جالب! اتفاقا من هم امروز سرم شلوغ "است"! هم توی شرکت! هم روی شرکت! و هم بعدش!...حالا خوب "است" شما این بخش "عکس امروز" را دارید و خلاص!...ما که این را هم نداریم و خلاص!...
ولی خداییش این بخش ثابت "عکس امروز" هم خوب کارتو راحت کرده ها!...بعد از وارد شدن به سایت آمینوس و طی مراحل فوق العاده پیچیده فرتی یه عکس انتخاب میکنی و میذاری اینجا و حالشو میبری!
دست کم یه عکس جیگر خوشگل مامانی میذاشتی آدم میآد اینجا به در بسته میخوره حداقل دلش واشه . چیه این پیرزنه آخه؟ پدربزرگ خدا بیامرز منم نگاه ِ این نمیکنه آخه!
- ولی از شوخی گذشته این بخش ثابت خیلی خوبه...واقعا زیبایی بصری وبلاگت رو افزایش داده...
- و این عکس...چشم نوازه...آبی خوش رنگ...و زرد نیمرویی!...اون پیرزن سیاهه هم تصادفا رنگ لباساش خوب با نرده ها ست شده... کلا نرده خوراک عکسه...مثل پیرزن!...حالا این عکس که هر جفتشو داره دیگه نور علی نور شده!...
کیامهر
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1389 ساعت 11:37 ق.ظ
منم با مهسا موافقم اقلکا از اون مغزهای شیطون بلا بذار همه که روشنفکر نیستند بابا یک سری هم شیطون بلا دوست دارند خب البته من روشنفکر هستم
چقدر چپ چپ نگاه میکنه ! ولی به کی ؟! به عکاس ؟! به مایی که داریم به عکسش نگاه می کنیم ؟! یا به زندگی ... زندگی ای که پرتش کرده توی تراس خونه ای اون دور دورا ... زندگی ای که از خورشید فقط آفتاب سوختگیشو نصیبش کرده ، بجای حمام آفتاب گرفتن برای برنزه شدن ! آهای خانوم ! نگاهتو بدزد که تاب نگاه طلبکارانه ات را ندارم ! نداریم ... چرا که ما هم طلبکاریم ... هر کسی در حد خود !
آلن نداشتیم هااااااا . ما که این اواخر دیگه انگشت نمیکردیم تو چش و چار همدیگه و با هم تفاهم داشتیم که! (تفاهم از اون لحاظ نه از اون یکی لحاظ) تو دیگه چرا آخه؟ چه طور دلت اومد؟
راست میگن حمید خان! چه جالبه که رنگ لباس این خانومه با نرده ها سته... :) بعد ینی اونوخ شما به همه ی دوستای آپدیتی سر میزنین همیشه؟ دم شما هات(مث این پیرزنه :)) )!
مامانگار
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1389 ساعت 01:37 ب.ظ
منم باکیامهر مخالفم.. همه که شیطون بلا نیستن... روشنفکراهم ازاینجا رد میشن... ما ک نه شیطون بلاییم...نه روشنفکر..
من و من
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1389 ساعت 01:55 ب.ظ
یکی به من بگخ خرپ خرپ های مغز یک چپ دستو چرا فیلتر کردن آیا؟ یکی از وبلاگای مورد علاقمه لعنتیا!
چه زیبایی عجیبی دارد این پیرزن اخمالو ! آه چه اخم زیبایی! چقدر این رنگ های به کار رفته درون کالبد روسریشان با رنگ های نرده هارمونیک هستند. .. چه نکته ی ظریفی ، انگار در آن دور دست ها ، طناب رخت ، همان کمد است و لاغیر. واااااااای لباس های تاشده .... چه نظمی اندرون این نیلی بی پایان و زرد با پایان وجود دارد... چقدر ناستالژک هستند ایشان در کل ! چقدر آدمی کیفور می شود وقتی می بیند که هنوز بار بی های ذهن مدرن در این دور دست ها رخنه نکرده اند ! یا به عبارتی "قربون اون لپای گوشتیت برم من خاله جان !...آه گفتم خاله ... ببینید این عکس حسی را در من زنده کرد ... حس آشنایی و قرابت و قوم و خویشی و دختر خالگی ...
خب باشه قبول . ولی بهتر نبود یه ندا قبلش به من میدادی که من کپ نکنم و با قلبی مالامال از درد و رنج و شکستیدگی و شوک دیشب به آغوش بالش پناه ببرم؟ در عوضش میتونستم آمادگی قبلی داشته باشم و کاری کنم جنگ جهانی سوم راه بیفته! یادت باشه آدم زمان دعوا هم باید همآهنگ باشه برای بهرهبرداری بیشتر
من و من
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1389 ساعت 08:01 ب.ظ
چه سریه که به محض اینکه دیدم آلن توصیه نمی کنه دیدن اون عکسو سریع بازی کردم؟!
چه جالب! اتفاقا من هم امروز سرم شلوغ "است"! هم توی شرکت! هم روی شرکت! و هم بعدش!...حالا خوب "است" شما این بخش "عکس امروز" را دارید و خلاص!...ما که این را هم نداریم و خلاص!...
ولی خداییش این بخش ثابت "عکس امروز" هم خوب کارتو راحت کرده ها!...بعد از وارد شدن به سایت آمینوس و طی مراحل فوق العاده پیچیده فرتی یه عکس انتخاب میکنی و میذاری اینجا و حالشو میبری!
دست کم یه عکس جیگر خوشگل مامانی میذاشتی آدم میآد اینجا به در بسته میخوره حداقل دلش واشه . چیه این پیرزنه آخه؟ پدربزرگ خدا بیامرز منم نگاه ِ این نمیکنه آخه!
- ولی از شوخی گذشته این بخش ثابت خیلی خوبه...واقعا زیبایی بصری وبلاگت رو افزایش داده...
- و این عکس...چشم نوازه...آبی خوش رنگ...و زرد نیمرویی!...اون پیرزن سیاهه هم تصادفا رنگ لباساش خوب با نرده ها ست شده...
کلا نرده خوراک عکسه...مثل پیرزن!...حالا این عکس که هر جفتشو داره دیگه نور علی نور شده!...
منم با مهسا موافقم
اقلکا از اون مغزهای شیطون بلا بذار
همه که روشنفکر نیستند بابا
یک سری هم شیطون بلا دوست دارند خب
البته من روشنفکر هستم
انشاا... همیشه سرتون گرم کارهای خیر و خوب باشه .
چقدر چپ چپ نگاه میکنه ! ولی به کی ؟! به عکاس ؟! به مایی که داریم به عکسش نگاه می کنیم ؟! یا به زندگی ... زندگی ای که پرتش کرده توی تراس خونه ای اون دور دورا ... زندگی ای که از خورشید فقط آفتاب سوختگیشو نصیبش کرده ، بجای حمام آفتاب گرفتن برای برنزه شدن !
آهای خانوم ! نگاهتو بدزد که تاب نگاه طلبکارانه ات را ندارم ! نداریم ... چرا که ما هم طلبکاریم ... هر کسی در حد خود !
عجب پیر زن هاتیه.
(این کامنت صرفن جهت حالگیری از خانم مهسا کانادایی می باشد و فقط همین یه ارزش را دارد)
وبلاگ گارسیا رو چرا فیلتر کردن ؟
عجب گیری کردیما.
آلن نداشتیم هااااااا . ما که این اواخر دیگه انگشت نمیکردیم تو چش و چار همدیگه و با هم تفاهم داشتیم که! (تفاهم از اون لحاظ نه از اون یکی لحاظ) تو دیگه چرا آخه؟ چه طور دلت اومد؟
راست میگن حمید خان! چه جالبه که رنگ لباس این خانومه با نرده ها سته... :)
بعد ینی اونوخ شما به همه ی دوستای آپدیتی سر میزنین همیشه؟ دم شما هات(مث این پیرزنه :)) )!
منم باکیامهر مخالفم..
همه که شیطون بلا نیستن...
روشنفکراهم ازاینجا رد میشن...
ما ک نه شیطون بلاییم...نه روشنفکر..
یکی به من بگخ خرپ خرپ های مغز یک چپ دستو چرا فیلتر کردن آیا؟
یکی از وبلاگای مورد علاقمه لعنتیا!
چه زیبایی عجیبی دارد این پیرزن اخمالو ! آه چه اخم زیبایی!
چقدر این رنگ های به کار رفته درون کالبد روسریشان با رنگ های نرده هارمونیک هستند. ..
چه نکته ی ظریفی ، انگار در آن دور دست ها ، طناب رخت ، همان کمد است و لاغیر. واااااااای لباس های تاشده .... چه نظمی اندرون این نیلی بی پایان و زرد با پایان وجود دارد...
چقدر ناستالژک هستند ایشان در کل ! چقدر آدمی کیفور می شود وقتی می بیند که هنوز بار بی های ذهن مدرن در این دور دست ها رخنه نکرده اند ! یا به عبارتی "قربون اون لپای گوشتیت برم من خاله جان !...آه گفتم خاله ... ببینید این عکس حسی را در من زنده کرد ... حس آشنایی و قرابت و قوم و خویشی و دختر خالگی ...
سلام.چه ابیه خوش رنگی!
چون امروز هیچی ننوشتی ، یه بار دیگه پست قبلت رو خوندم.
تو یه لعنتی تمام عیاری.
کامنت بالایی را من نوشتم ، پس من یک منورالفکر اهل هنرم!
می خواهم دستتان را بگذارم توی پوست گردو:
مدیونید اگر بگویید : چه لوس ! چه بی مزه!
مهسا ، تفاهممون دیگه داشت خسته کننده میشد.
گفتم دوباره بریم تو فاز دعوا و این حرفا.
نمیشه بخش عکس از عکسای خودتون باشه ؟؟؟
چه هارمونی قشنگی داره این عکسه .
نمی دونم چرا یهو یاد وحید افتادم !!!
سلام منو بهش برسونید .
چه عکس دلگیریه
ولی عجب هارمونی ای دارن رنگ نرده ها با لباس پیرزنه.اونقدر با هم ست هستن که ادم اولش متوجه پای پیرزنه پشت نرده ها نمیشه!
حتی یه منطقه ی پائین شهر و درب و داغون، با آمیزش رنگها میتونه یه چشم انداز زیبا داشته باشه.
http://marcopolo45.aminus3.com/portfolio/5.html
من مرده این عکسشم.
http://marcopolo45.aminus3.com/portfolio/65.html
ولی دیدن این عکسشو توصیه نمی کنم.
خب باشه قبول . ولی بهتر نبود یه ندا قبلش به من میدادی که من کپ نکنم و با قلبی مالامال از درد و رنج و شکستیدگی و شوک دیشب به آغوش بالش پناه ببرم؟ در عوضش میتونستم آمادگی قبلی داشته باشم و کاری کنم جنگ جهانی سوم راه بیفته! یادت باشه آدم زمان دعوا هم باید همآهنگ باشه برای بهرهبرداری بیشتر
چه سریه که به محض اینکه دیدم آلن توصیه نمی کنه دیدن اون عکسو سریع بازی کردم؟!
به مهسا : باشه. از این به بعد باهات هماهنگ میکنم.
به من و من : سر فضولی (البته می بخشینا)
تکنولوژی نانو در فناوری انتقال مایعات
http://s13.aks98.com/images/74253260221191501701.jpg
نازی لباسش حتی شالش با نرده ها یه رنگن
سلام خوبی؟
منم اومدم سلامی به عرضمو برم ..
لعنت به جمعه ها...
باز جمعه رسید..
آقا اگر سرت خلوت شد بیا فردا بریم نماز جمعه !!
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآلن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
هررررررررررررررررررررررررررررررررر این آخری چی بود /اخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هررررررررررررر
سلام

گارسیا هستم. بی شرفها وبلاگمو فیییل تر کردن....
اومدم بلاگ اسکای... بی زحمت آدرسم رو عوض کن.
اگه اطلاع رسانی هم بکنی که دیگه آخرتشه