۱۳ شهریور امسال یعنی حدود هشتاد روز پیش ، بعد از طاق شدن طاقتم از دست گیر و گورها و ادا اصول های پرشین بلاگ طی یک اقدام انتحاری برداشتم توی اولولون پرشین بلاگ نوشتم :
و سرانجام از این خانهء ١٠ ساله رفتنی شدیم ...
ممبعد خواستید قدم سر چشم کرگدن بگذارید تشریف بیاورید اینجا ...
انصافن خیلی سخت بود دل کندن از خانه ای که ده سال مستاجر خاطره هایش بودم ... قبلش هم توی بلاگ اسکای یک اولولون جدید ساختم و بعنوان پست افتتاحیه اش نوشتم :
بس که این پرشین بلاگ انگشت توی ماتحتمان کرد جنّی شدیم و زدیم به سیم آخر !
البت فعلن اینجا حکم مسافرخانه را دارد تا وختی که تصمیممان برای اثاث کشی قطعی بشود !
که پشت بندش حمید و مریم و هیشکی و آلن و چن تا از بچچه ها هم اثاث کشی کردند به این وادی جدید ... از آن روز فقط 80 روز می گذرد در حالی که من هی حس می کنم یکسال هم بیشتر است ! ... روزهای اول حس غربت بدی داشتم توی بلاگ اسکای ... حس یک مسافر تنها توی یک مسافرخانهء دلگیر و خلوت در یک عصر پاییزی غمگین ... و انصافن با اینکه عزمم جزم و راسخ و سیخ ! بود برای ترک همیشگی پرشین بلاگ و بخشیدن عطاش به لقاش ! با این وجود تشویقها و دلگرمی های حمید و مریم و بقیه خیلی کمکم کرد برای جاگیر شدن و ماندن ...
-
و حالا من اینجا واستاده ام ... با تجربهء هشتاد روز بلاگری در بلاگ اسکایِ گوش شیطان کر منظم و مخاطب مدار ... اوائل روزی چن بار به اولولون پرشین سر می زدم مثل مسافری که دم رفتن در آخرین پیچ جاده هی برمیگردد و به کلبه خاطره هایش نگاه می کند اما حالا اعتراف می کنم که گاهی می بینی یک هفته یا بیشتر می شود که اصن یادم می رود به آن خانه قدیمی سر بزنم ! ... این یعنی که فضاها و مکانها و زمانها خیلی آدم نگهدار نیستند ... خیلی اصل و اساس نیستند ... بلکه این آدمها و حرف ها و صداها و دل و جان سپردن هاست که روح می بخشد به هر چاردیواری و مامنی ، چه واقعی و چه مجازی ...
-
این را که گفتم یاد خاطره های دانشگاه افتادم ... سالهای دانشگاه بلحاظ مالی خیلی سخت گذشت و خب از حکایت ها و مصائب خودخواسته اش بارها توی وبلاگ گفتم و نوشتم ...یکی از تبعات آزاردهندهء این بی پولدانشجویی این بود که من نه دوربین داشتم و نه گوشی دوربین دار ... و در نتیجه تعداد عکسهایم از دوران قشنگ دانشجویی شاید به تعداد انگشتان دو دست هم نرسد ... خوشبختانه یا متاسفانه آدمی هم نبودم که آویزان کسی بشوم ، حالا چه اینکه توی عکسهای دیگران باشم و چه اینکه دوربین کسی را قرض بگیرم ... و چون خودم را می شناختم و مطمئن بودم این عکس نداشتن از نوستالژیک ترین دورهء جوانی بعدها یادآوری اش هر بار اعصابم را بهم خواهد ریخت ، اینطوری خودم را راضی می کردم که عیبی ندارد بعدها که اوضام بهتر شد و دوربین خریدم می روم دانشکده و از تمام جاهایی ش که خاطره داشتم مفصل عکس می گیرم ! ... الان که برای شما تعریف می کنم خودم خنده ام می گیرد از این استدلال و دلخوش کنک مسخره ولی خب آن روزها تنها راه ممکن بود برای دلداری دادن به خودم و تحمل شرایطی که توش بودم ... وگرنه آدم هر چقدر هم ساده و خنگ باشد می داند که آجر و سیمان و آسفالت و در و پنجره و درخت و میز و صندلی و غیره حکم آفتابه لگن هف دستی را دارد که بی حضور روح جاری آدمها و نفسهایشان می شود شام و ناهار هیچچی ! ...
-
عجب حکایتی داشتی کل علی ! ... از کجا شروع کردم و به کجا رسیدم ... بگذریم ... غرض تشکر از شما بود به بهانهء 000/50 اُمین بازدید در هشتادُمین روز تولد اولولون جدید ... تشکر از شماهایی که همیشه کنارم هستید و با بزرگواری اجازه می دهید که ( به قول صالح علا ) من هم دست به سینه کنارتان باشم .
-
***
پی نوشت 1 :
این هم دست نوشتهء این پست ، همینطوری ...
-
پی نوشت 2 :
داداش وحید با غزل مستی به روز است ...
-
پی نوشت 3 :
دکولته بانو و مرسی آقای جیرانی ...
-
پی فتوبلاگ نوشت :
-
پس آقا خیلی تبریک
مرسی دوست بی نام و نشان من !
سلام !
تبریکات صمیمانه ی من رو هم پذیرا باش محسن خان !
هرجا که باشی کرگدن البت بماند که اونجا را یک سال و نیم دنبال میکردم ولی اینجا هم حال و هوای خاصی دارد ! چون هرچه که باشد ، سرویس دهنده اش هرکه باشد ، اینجا بلاگ کرگدن است ! محلی که ادم اصلا احساس غربت نمیکنه ! مثل صدای صاحبش صمیمی میمونه ! دمت گرم و سرت سبز و دلت شاد !
ما هم با صدای خشانت آمیز شما صفا کردیم قربان !
باعث افتخار ماست که جزو اصحاب صفه ی در گاه شهریار باشیم.
مبارکا باشد...
اینجوری می فرمائید خب ما له می شویم که !
دقیقا به همین دلیله که گاهی خیلی از نوستالژی بازی ها رو نمی فهمم. حضور مهمه و آدم ها و اینجا جایی که هنوز میشه خیلی از دوستان رو پیدا کرد و رابطه ها رو نو.
همیشه برقرار باشید
منم که همینا رو گفتم !
تبریک میگم
خوشحالم که به این نتیجه رسیدین
من دقیقا از روز اول که پست اول رو گذاشتین همراه شما بودم.سه چهار تا پست خاموش و بالاخره روشنه روشن.
خوشحالم که هستین و احساس دلتنگی هم نمی کنین.ما هم هستیم تا شما باشید
کامنت بعدی آناهیتا بانو
میگه که شما آناهیتا نیستید !
سلام کرگدن عزیزی که تنها سفر نکردی حتی به بلاگ اسکای. اینجا هم که اومدی به قول خودت مریم خانوم و حمید و بقیه رو با خودت کشوندی. منم از فضای بلاگ اسکای بیشتر از بلاگفا خوشم میاد مخصوصن از ایشون==>
کرگدن جان شما از دوران دانشجویی خاطره ی خوب داری لااقل. من تا حالا یدونه عکسم از دوران دانشجوییم نگرفتم!گوشی هس. دوربینم هس ولی خاطره ای نیست... اینجوری خیلی بد تره!نه؟
راستی واقعا بهتون تبریک میگم که انقدر واسه همه دوست داشتنی هستید.
خاطره از هوا نمیاد که ... باید ساختش !
یادمه اون روزها را ... حس و حال ما هم خوب نبود که آمده بودی بلاگ اسکای کرگدن جان ... اما الان چرا ، همه چی عالیه ..
همه چی آرومه ! ... خوب بود دیروز دیدنت محمد عزیز ...
من الان پنجاه هزارو چهل و هفتمی بودم ...
چرخت بچرخه برات مشتی...
پنجاه و یکهزار و چل و هفت !
اشتباه شد.

چه افتضاح
چرخش بچرخه برات
عیبی نداره ! ... خیل هم توفیری نداره !
تبریک میگم
اعتراف می کنم روزی که اثاث کشی کردی به اینجا حس خیلی بدی داشتم
اعتراف می کنم وقتی برات کامنت گذاشتم که ایشالا پستهای بالای ۱۰۰۰ بازدید داشته باشی در باورم نمی گنجید به این زودی ها اتفاق بیفته این آرزو
اما خوشحالم
از اینکه توی هشتاد روز اینجا شده یه خونه خیلی بهتر و بزرگتر و مهمون باز تر از خونه پرشینیت
خوشحالم که در عرض هشتاد روز ۵۰ هزار تا بازدید داشتی و این یک رکورد خیلی خوبه
خیلی آدمهای جدید و خیلی دوستهای تازه میان و اینجا رو می بینن و می خونن
و خوشحالم که من هم یکی از اون دوستها هستم
و افتخار می کنم که یکی از صمیمی هاشون هم هستم
ایشالا قبل عید جشن ۱۰۰ هزارمین بازدید رو بگیری
ما بیشتر مفتخریم جیگر طلا !
سلام...مبارکه...خیلی پست دلی خوبی بود...حس کردم ۴-۵ سال پیش اومدم وبلاگ پرشینت و یه دل نامه ی محشر خوندم...
پس هنوزم خیلی جا داره تا به اون سالا برسم ؟!
خصوصی دارید عمو محسن.
متشکریم به اشد وضع !
اتفاقن این دو تا مبحث رو خیلی قشنگ بهم ربط دادی.
آره . فضا و جا خیلی مهم نیست. مهم آدمایی هستن که توی اون فضاها زندگی می کنن.
خیلی خوشحالم که اینجا هم داره مثل وبلاگ قبلی ات جوندار و پر انرژی میشه.
تعداد بازدیدها رو هم بهت تبریک میگم. گو اینکه اصلن چیز غریبی نبود. و مطمئن بودم که خیلی زود این وبلاگت هم پر طرفدار و پر رونق میشه.
آرزوی زندگی پر شور و حرارتی هم برای دنیای حقیقی ت و هم برای دنیای مجازی ت دارم.
فدای تو و لطف مدامت !
سلام بر محسن خان.آقا تبریکات
ایشاا.. همیشه سالم و سرزنده باشی و بیایی آپ کنی و ما هم از خوندن پستهای خوبت لذت ببریم.
ممنون و لطف دارید و اینا !
بزنم به تخته ماشالله وقتی واسه خودت می نویسی خوب بدخطی ها
خدا پدر مخترع صفحه کلیدا بیامرزه که ما نباید از رو دست نوشته بخونیم
بد خط بودن من حرف بدی نیس که بی نام نوشتید !
سلاااااااااااااااااااااام.
خوشحالم که الان توو این خونه جدید هم خوشحالین و احساس راحتی می کنین و انقدر مهمون دارین که وقت سر خاروندن هم ندارین !
نه بابا اینجوریا ام نیس ولی مرسی !
دور دنیا در هشتاد روز با کرگدن.. سفر در این مدت با تو عالی بود کرگدن عزیز ... تو واقعا تنها سفر نکردی...
رجوع به کامنت بعدی !
دور دنیا در هشتاد روز با کرگدن
اعتراف می کنم با این تعبیر خیلی ذوق و ایضن حال کردم !
مرسی ...
ای خودشیفتهء بی جمبه !
از روزی که اومدی اینجا بی اغراق هر روزش وسوسه شدم که منم دل از این بلاگفای مسخره بکنم ...

نمیدونم چرا نمیشه ...
احساس راحتی توی این خونه جدید رو میشه کاملن از لابه لای نوشته هات فهمید ...
تصمیم و ارادهء معطوف به تصمیم یهویی می خواد !
سلام
کامنت بالا مال من نیست.یا یکی با من شوخی داره یا هک شدم.لطفا بررسی بفرمایید.ممنون میشم
بررسی و نتیجه را در کامنت هایتان اعلام کردیم !
عبارت " دور دنیا در هشتاد روز با کرگدن " خیلی یاحال بود.
خوشم اومد.
آره فوق العاده بود ... هشتاد روز دور دنیای ذهن و درون کرگدن ... !
خوشحالم که در همسایگی ما احساس آرامش دارید کرگدن بزرگوار ! هشتاد ساله بشوید انشااله !
از این حس های نوستالژیکتان بسیار خوشمان می آید قربان ! برقرار باشید همیشه .
شما هم ! خیلی مرسی .
...تااونجایی که من یادمه و بعضیاشو تووبلاگ آلبوم یافیس بوک (یادم نیست) دیدم..شمااز دانشکده و بچه های اون دوره ..بازم خیلی عکس دارید...من که کلن عکسی ندارم از دوران دانشکده...البته باشرایطی که داشتم..خیلی عجیب هم نیست..
تبریک برای 50000 بازدید در80 روز...آنهم روزهای کسالت بلاگستان...البته قابل پیش بینی بود...
نه خیلی عکس ندارم ... ممنون از پیش بینی تون !
سلام.تبریک
علیک سلام ... مرسی !
مبارکه. ایشالا سالگرد 80 سالگی وبلاگتون رو بگیرید
خیلی از وقتا که می یام اینجا با خوندن پستای شما حالم خوب میشه و حتی شده یه چند دقیقه ای از دنیای واقعی جدا میشم. وبلاگها و عکسها و ... هم که معرفی می کنید برای من خیلی جالب هستن. فکر میکنم آدمهایی که باعث میشن حال دیگران تغییر کنه توانایی روحی بالائی دارن. اینکه بشه حال کسی رو دگرگون کرد به نظرم هنری هست که هر کسی نداره.
سلامت و شاد باشید [آیکون گل]
شما لطف دارید .
سلام داش محسن دوست نمیخوای؟ دوست ناخونده؟
من که گرگدن رو بردم خونم ! تا برای همیشه داشته باشمش! تو هم اگه خواستی مذاب ها رو ببر و داشته باش داداش، پوزخند نزنی با خودت بگی این مذاب ها چه زود پسر خاله میشه، آخر قصه اینکه داش محسن خیلی مخلصیم و دوستت دارم ، بازم به خونه ات میام ، و اینکه به بلاگ اسکای خوش اومدی داش گلم.
الان خوش اومدم ؟! ولی هشتاد روز گذشته ها !
سلام...
این وبلاگ برای شما شده خونه ی جدید چون بوی دوستی و عشق از گوشه گوشه ش به مشام میرسه...واسه ما هم شده خونه ی امید چون خونه ی شماست...این بلاگ هم با بلاگ پرشین فرقی نداره چون نویسنده ی جفتش یه نفره...از خوندن این پست حس خیلی خوبی بهم دست داد...اینکه آدما به هر مکانی ارزش میدن...روح میدن...عین حقیقته و خیلی قشنگ توضیحش دادین...
این ۵۰۰۰۰بازدید هم نتیجه ی روحیه که تو این خونه جریان داره...نتیجه ی دلی بودن خط به خط نوشته های اینجاست...حتی همون پستهای سه چهار خطه یا همون عکسای بی توضیح...امیدوارم همیشه باشین و این خونه هم روز به روز مهموناش بیشتر بشه و میشه...چون صابخونه ی مهمون نوازی داره...
شما خیلی خوبید ... یه عالم مرسیجات !
کاش دختر ما به این نتیجه مهم می رسید که اسم بالای یک کامنت تبریک اصلا مهم نیست.دقیقا مثل همین مکان عوض کردن شما.
یک اسم یادم رفت تغییر بدم از صبح مثل پوآرو هزار تا فکرو خیال کرده!!!
من از همین جا اعلام می کنم کامنت اول به دست من نوشته شده!!
باز هم تبریک می گم
این مشکلات با وبلاگ زدن شما حل میشه ها بابا محمود عزیز !
تبریک آقا محسن...
هرچند فلسفه تبریک ها را نفهمیدیم ولی مرسی !
حالا اسم ننوشتم همین جوری! کی گفت حرف بدیه چرا واسه خودت حرف در میاری. اگه حرف بد بود که نمی زدم یا اصلا می گفتم رو اسمم تاکید میکردم :دی
من همون نفر اول بودم خواستم معلوم شه همونم :))))
ما را با بی نام ها کاری نیست .
نه تو کللن عموی بی ذوق و بی معرفتی هستی . من الان یه عالمه دلم شکونیده شده . اصنشم باهات قهرم!
پیکامنتنوشت - خب زود بیا تولدم رو تبریک بگو و واسم دادار دودور راه بنداز از دلم در بیاد باهات آشتی کنم دیگه . مگه تو چند تا بردارزاده داری همهش؟
من تولد خودمم یادم نیس ! تو ام چه توقعایی داری از من !!
سلام جناب کرگدن
لینکستان از شیر مرغ تا جون آدمیزاد دارد.
برعکس لینکستان خلوت و گزیده کار شما !
آره خب . تو اصولن به من که میرسه همیشه جدیدنها آلزایمرت عود میکنه . وگرنه همیشه واسه بقیه یه سه - چاهارتا پست و پینوشت اختصاصی هم میزنی تو وبلاگ . هیییییییی روزگارررررررررررررررر
رجوع به کامنت بعدی !
باز چادرتو بستی کمرت دختر بابلی ؟!!
زشته ! یعنی این تورنتو هیچ تاثیری نداشته روت ؟!
آفففرین !
اتفاقن اینها تاثیرهای تورونتوه . تاثیر سالهایی که نبودم و روزهایی که دلم میخواد باشم و همهی اون لحظههایی که داد میکشن نبودنم دیگه واسه همه عادی شده......
رجوع به کامنت قبلی !
چیزی نمیخوام . فقط به عباس بگو بینهایت دلم براش تنگ شده . و از بین همه دلم میخواست که فقط اون یه امروز رو کنارم بود تا سرم رو بگذارم رو شونهش شاید اشکهام بند بیان........
شاید عباس ام همینو می خواد ...
کرگدن جان این پستتو که خوندم تمام اشکلات فنی و اعصاب خورد کنه پرشین بلاگ اومد جلو چشمم ! شما دارید اذهان عمومی رو نسبت به پرشین بلاگ مغتشش می کنید و یهو دیدید همه ی پرشین بلاگیها طی یک اقدام انتحاری زدن در و پنجره ی وبلاگهاشونو شکوندن و مهاجرت کردن به بلاگ اسکای !!!!!! حالا گذشته از شوخی باید بگم که همیشه باشید که یه وبلاگستانه و یه کرگدن ...
من که انصافن خیلی راضی ام از بلاگ اسکای ...
موج جدید فیل.ترینگ ثابت کرد شایعات افتادن پرشین بلاگ دست سپاه بعد از اون خرابی چند روزه خیلی هم نمی تونه بیراه باشه !
دم شما گرم ...
مرض! کشتی من رو تو با این همدلی کردنت! اگه گشادی ماتحت مبارک اجازه میده و به تریج قباتون بر نمیخوره به عباس بگو فقط حرف من رو . همین.....
مرسی ...
واقعن قصه ی نوستالژی رو عالی گفتی..
یعنی اول پست رو دستی مینویسی بعد تایپ میکنی؟ عجب حوصله ای!
من هم دلخوشی از بلاگفا و پرشین ندارم چند روزیه کوچیدم بلاگ سکی
منم همینایی که آلن گفت
ببخشید خستمه باید برم لالا
صب باید زود پا شم
اگه حضورم کمرنگ شده نه اینکه نخونم ها می خونم همیشه یه کم خستمه و وقتم کمه
البته اصلن نمی دونم نبودم حس شد یا نه یا چی؟
آقا شرمنده که با صدای خشنمان روح شاعرانه ی شما را خدشه دار نمودیم ! ولی جان خودم همچین خشنم نیست ها ! شاید دلیلش اینه که همچین خوابم میومد یکمی ! در کل هرچی شما بگی ما تابعیم ! اصلا ما مشتقیم !
سلامممم و اینا...
. تبریک و اینا...
جهت همراهی دل ها..
....
(چی گفتیم نصف شبی)
سلام شهریاریا ... صبح بخیر ...
عوضش من در پرشین بلاگ هستم و پرچم رو اونجا بالا نگه داشتم! (ارواح خیکم!!!)
مبارک باشه خونه جدید.....ولی در عوضش الان تند وتند از خودت عکس میگیری و میزاری تو وبلاگت ...
حالا ببینیم موندگاری یا نه!
مسافر نه چندان کوچولو!!!
بعد از مدت ها سلام...
چه کاریه که اول روی کاغذ مینویسین...همین جا تایپ کنین بره دیگه...
مبارک است خانه جدید ...یادم نمیاد قبلا تبریک گفتم یا نه..در هر حال هر سرویسی باشه مهم متن و کلام شماس که رنگ و لعاب میده بهش...
شاد باشین