خداحافظ

بگذارید با سه چار تا از دیالوگهای عرب نیا ( در سلطانِ کیمیایی )  

که همیشه دیوانه اش هستم اینجا را تمام کنم :  

-

- خونه‌مون ... اینجا بود ... اینجا پنج تا اتاق ... دو تا باغچه و یه حوض بود ... بزرگ نبود ... اما بود 

- درست رفتن از این دنیا درس اول و آخره ...  

- ما ام رفتیم ... کوتاه بود ... ولی خیلی خوب بود ...

- همیشه میخواستم یه وقتی یه جورایی درست و حسابی کلک ام کنده شه ... 

 ***

تاواریش های خوب من ، کرگدن از امروز برای همیشه تعطیل است . 

-  

***

اگر در تمام این سالها از محسن باقرلو بدی دیدید تو را به خدا حلالش کنید 

و اگر خوبی ای بوده بدانید که از خوبی خودتان بوده  

و به حرمتش ، یکوختهایی توی دلتان از من یاد کنید و لبخند بزنید ... 

مواظب خودتان باشید 

برای من هم دعا کنید 

 

فدای همه 

و با همین بغض گلوگیر : 

خداحافظ . 

-  

 

-  

نظرات 635 + ارسال نظر
آلن به عمه زری یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:18 ب.ظ

عمه زری ! خیلی کارت درسته.
ملت پدر خودشونو درآوردن و 300 و خورده ای کامنت گذاشتن.
شما با یه کامنت ...

راستی سال نوت مبارک.

آلن یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:20 ب.ظ

راستی اوووووول !

البته توی صفحه هشتم.
حالا که کرگدن نیست ، دیگه چه فرقی می کنه صفحه اول با صفحه هشتم (با لهجه خیلی جانسوزانه بخوونید)

م . ح . م . د یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:20 ب.ظ

کرگدن جان ، قربونت برم این محبوبیتو از کجا کسب کردی هر وبلاگی میری یک پست واست گذاشته ؟!

جان خودم بیا برو کاندید شو به خدا ...

آلن یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:24 ب.ظ

میگم محسن ، فوتو بلاگت چی میشه ؟
اونم تعطیل میکنی ؟
میگم همین عکس پست آخرت رو اونجا هم بذار و خلاص.
والا بخدا.
بیخود برای چی دنبال سوژه عکس بگردی که مرتبط به خداحافظی باشه. همینو بذار. دردسرش هم کمتره.
البته این عکسو که خودت نگرفتی.
میخای یه کار دیگه بکن.
یه عکس از مریم بذار ، که داره باهات خداحافظی می کنه.
تو هم یه گوشه از این چمدونت رو یه جوری جلوی دوربین بگیر که بیفته.
اینطوری خیلی رومانتیک میشه. مگه نه ؟

م . ح . م . د یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:29 ب.ظ

برادر آلن ، شما بیا برو هند کارگردان شو ...

آلن یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:31 ب.ظ

برادر محمد ، بنده توی مملکت خودم کارگردان میشم.
چرا برم واسه بیگانه کار کنم. این ملت زحمت کشیدن تا من به یه جایی برسم. حالا برم واسه اجنبی کار کنم ؟
هیهات.

عاطی یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:47 ب.ظ http://parvaze67.blogfa.com

بچه ها ! :-D :-D :-D :-D
بخدا یکی بیاد اینجا این ۸ صفحه کامنت رو بخونه یا به ما میگه قاطی دارن یا خودش قاطی میکنه . ۴-۵ صفحه اول گریه و زاری و ضجه و قش ، آخراش شوخی و خنده و . . .
خیلی باحالین بخدا . اینجوری هم ما و هم کرگدن رو تو خونه اش شاد میکنین . ممنون از همه شما . لبتون همیشه خندون .

مهتاب یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:53 ب.ظ http://tabemaah.wordpress.com

راست می گی زری !
این حمید باید بشه رییس ستاد بحران و حوادث غیر مترقبه و بیماری های خاص و .......... !
الان بجز فحش جور دیگه نمی تونم براش ابراز احساسات کنم لذا : بییییییییییییییییییییییییببببببببببب !

بی درنگ یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:46 ب.ظ http:// biderang.blogfa.com

بدرود . . .

حمید یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:14 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

به سهبا! :
خواهش میکنم! مشکل از دوزاری شما نیست! مشکل از بنده اس که یه شوخی برای زمون قبل از تلفن سکه ای رو مطرح کردم که به سن شما قد نمیده!...شما گفتی "تکی" منم نظر به اون شوخی قدیمی که میگه "تکی! دو تا بودی میبستمت به گاری!" اون جوابو دادم!...در کل خیلی مهم نبود!...

به مکث! :
عمه زری جان خوب از وقتی رفتی کفرستون استکهلم ارزشها و آرمانهای راحل رو کنار گذاشتیا!...بنده گفتم اگه کرگدن برنگشت بهم بگین "شیمپل میرزا!"...حالا خودت ببین این کجا و "شومبول میرزا!" که یه کلمه غیراخلاقیه کجا!...صد بار گفتم این دختره رو همینجا شوورش بدید نذارید بره فرنگ از راه بدر میشه! کسی به خرجش نرفت که!
منم دلم برات تنگ شده زری

به پرند! :
"مردم سه تا برادر دارن" یعنی چی!؟ اینم حسودی داره! بنده به قیمت تعاونی هر سه تاش رو به بالاترین پیشنهاد واگذار میکنم! اصلا با بنزین و نون آزاد تاخت میزنم! مزنه الان اینه : وحید غزلخونه 50 لیتر کمکی مموتی با سه تا لواش! داداش دومیم که اسمش محفوظه 100 لیتر چهارصدی با دو تا نون فرانسوی! کرگدن هم چون خان داداشه و احترامش واجبه 200 لیتر سوپر با شش تا بربری دو ور خاشخاش! (چرا شماها اینجوریید!؟ هر سوپری که بد نیست منحرفا!)...

به فاطمه (شمیم یار) ! :
حالا همه اینایی که گفتی یه طرف دوستای خوبی مثل شما یه طرف!

حمید یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:26 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

به مهتاب! :
"این حمید باید بشه رییس ستاد بحران و حوادث غیر مترقبه و بیماری های خاص و..." راحت باش مهتاب جان! بگو!...ادامه بده دیگه!...خجالت نکش جان من! مثلا اینا چطوره!؟ =
رئیس ستاد حمایت از جوانان زیر پنج سال غزه!...
رئیس ستاد آموزش جدول ضرب به رفوزه های مقطع متوسطه قدیم!...
رئیس جمعیت دوره خوانی عموزنجیرباف با گرایش زنجیر پیشرفته!...
رئیس ستاد مردمی دعا برای حفظ طول عمر بعضیا! (مثلا آنجلینا جولی! کی به کیه!؟)...

سیمین یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:27 ب.ظ http://rosoobha.blogsky.com

آقا وحید دست شما درد نکنه. ولی بنظرم ۲۰۰ لیتر واسه کرگدن کمه.مخصوصن تو این دو روز خیییییلی ارزشش بیشتر شده ...فکر کنم باید با یه پمپ بنزین واگذارش کنی...
با کامنتات حال و هوام کلی تغییر کرد.مرسی

حمید یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:34 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

به عاطی! :
نگران نباش! اونی که وقت بذاره بیاد این هشت صفحه کامنتو بخونه قطعا قاطی داره و از خودمونه!...لذا با فرض درستی اون ضرب المثل "دیوانه چو دیوانه ببیند صلوات!" خوشش میاد و به قول فلاسفه یونان قدیم حس "بازگشت به اندرون خویشتن خویش" بهش دست میده! (دروغ چرا! این اخری رو مطمئن نیستم فلاسفه یونان قدیم گفته باشن! گفتم که بعدا نیان اعتراض کنن دلخوری پیش بیاد!)...

امیر یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:40 ب.ظ http://www.khabekhosheman.blogfa.com

خوش باشی و سربلند تاوواریش!!!!

کاتیا یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:42 ب.ظ http://oldgirl.blogfa.com

تیراژه یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:44 ب.ظ http://www.teerajeh.persianblog.ir

آقای کرگدن!

سلام.

شاید باید این مطلب رو توی وبلاگ خودم می نوشتم. ولی احتمالش کم بود که بخونید.
سابقه ی من در نوشتن (و تنوع نوشته هام) قابل مقایسه با شما نیست. ولی چند سال پیش من هم همین کار رو کردم.
یعنی رفتم.

خواستم بگم که می فهمم که یه آدمی تصمیم می گیره که ننویسه... نباشه... یا خونده نشه... هر رفتنی بد نیست... پشت بعضی از این رفتنا رسیدن های بزرگی هست.
همین طور که می بینید موضوع رفتن شما برای اهل اینجا و اطرافش از خیلی از غصه ها و شادی ها و خبر های دیگه برجسته تر بوده... یعنی اینکه شما رو دوست دارند.
می خوام بگم که اگه تصمیم گرفتید که ننویسید این تصمیم ارزشمنده چون شما اونو گرفته اید... و خواننده ها اینو می فهمن... شما دیگه برای خودتون تنها نیستید

شاید زمانه ورق خورده باشه و مطمئنم که به همین نزدیکی و زودی روزنه ی تازه ای رو خواهید دید... به این موضوع معتقدم...
راستی بد جوری با پیام شب یلدات زندگی کردم...

راستش ناراحت شدم و تعجب کردم ولی نگران نشدم...

هر جا و هر جور که هستی سربلند باشی.

حمید یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:44 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

مموتی به سیمین! :
طرح تعویض کرگدن با دویست لیتر بنزین و شیش تا بربری دو ور خشخاش یه طرح اولیه اس!...مردم ما آگاهن!...طرح هدفمندی کرگدن یه طرح ملیه که نیاز به همکاری همه شما مردم عزیز داره!...ما برنامه ریزی کردیم! آقای رویانا هم در تلویزیون گفتن!....که ما کرگدن رو برمیداریم (آیکون "مکث به سبک مموتی!") ولی عوضش روزی یه کامنت به اونایی که تا حالا ازش استفاده نمیکردن میدیم! (آیکون "لبخند به سبک مموتی!")...

راستی من حمیدم سیمین بانو! بدنامم نکن!

مکث به آلن یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:54 ب.ظ

الن عزیز! من خودمم یکی از همون ملتم که قبلا برای کرگدن نوشتم نرو و بمون و ... اما وقتی کمی گشتم و بررسی کردم دیدم به صلاحشه بره. واقعا قابل گفتن نیست اینجا آلن.

عاطی یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:57 ب.ظ http://parvaze67.blogfa.com

;-D B-) 8-) :-D ;> :-)
حمید میدونی شاد کردن دل مومن چقدر ثواب داره ‎. فکر با کامنتای امروزت جواز بهشتو گرفتی اونم با متعلقاتش تمام و کمال ‎.
موندم چی بگم

آلیسون یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:02 ب.ظ

:)

سیمین یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:06 ب.ظ

ببخشید.وحید اسم خواهرزادمه.حالا چه فرقی می کنه ؟ خب به اون میگم حمید

سیمین به مکث یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:08 ب.ظ http://rosoobha.blogsky.com

از اینورا باجیییییییییییییییی

حبیب یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:12 ب.ظ http://artooni.blogsky.com/

سلام
شما رفتید و ما آمدیم اسکای
از شما ممنونم بخاطر همه چیز

فاطـــمهانتــــــظار یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:26 ب.ظ http://www.FatemeEntezar.com

......چرااااا

سحر یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:35 ب.ظ http://dayzad.blogsky.com/

توروخدا شوخی رو تموم کن کرگدن
اصلا حال و حوصله ی شوخی نیست ها!
پاشو بیا که خیلی سوت و کور شده...
همین

A ز R ه H ر A اZ یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:39 ب.ظ http://www.zafa.blogsky.com

ملت گویا زده به سرشون هرچی حوصلم سر می ره می آم کامنتا این جا رو می خونم!!۱دست حمید درد نکنه!باید اسمتو می ذاشتن ملیجک حمید

آناهیتا یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:46 ب.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

سلام به عمه زری جووونم
جناب حمید خان باقرلو شما خیلی محشری
آقا خسته نباشین
من نمی دونم این همه جواب چطوری به مغز شما می رسه؟!!!!!!!!!!!؟
خیلی مرسی
وسط گریه همه دل درد کردن امروز
مررررسی شما یه جورایی مسکنی!

فاطمه (شمیم یار یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:12 ب.ظ http://999f111a.blogfa.com

سلامممممم
رد می شدیم گفتیم جمیعا خصوصا به حمید خان
یه خدا قوت بگیم و بریمممم..

آلن یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:21 ب.ظ

حمید مرسی. کار امروزت خیلی قشنگ بود.
مثل شربت خنک و شیرینی هستی که توی عزاداری ها بین ملت قسمت میکنن.
درسته طرف ناراحته ، ولی شربت رو که میخوره لااقل کامش شیرین میشه و جگرش خنک.

هانیه یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:42 ب.ظ

ای بابا چرا ؟
امیدوارم از این تصمیمی که گرفتی پشیمون شی و بر گردی.وگرنه بلاگستانم یه جورایی تعطیل میشه دوست قدیمی.

بهروز(مخاطب خاموش) یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:47 ب.ظ http://sukamario.blogfa.com

مرام و جمالتو عشقه...
منتظرمی مونم تا بالاخره یه روزی یه جایی یه چیزی یه چند خطی بنویسی بزرگ..

A ز R ه H ر A اZ یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:06 ب.ظ http://www.zafa.blogsky.com

حمید نقشتو ایفا نکردی این صفحه!!!!نذاشتی کامنت کرگدنو

روشنک یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:32 ب.ظ http://hasti727.blogfa.com

اینجا بوی خاطرات خوب بودنت رو میده کرگدن جان

سپیده یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:54 ب.ظ http://setaresepideashk.persianblog.ir

حالا میفهمم چرا حمید انقدر محبوبیت داره

سیمین یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:01 ب.ظ http://rosoobha.blogsky.com

من چون فردا صبح نمی تونم کامنت بذارم از الان می گم صبح بخیر
فکر کردین می تونین از شر ما خلاص شین؟نععععععععع برادر.ما همچنان هستیم.صبح بخیر

مسی ته تغاری یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:04 ب.ظ http://masitahtaghari.blogspot.com/

کرگدن نمیخوای این بازیو تموم کنی؟

محبوب یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:05 ب.ظ

امتحانای دانشگاه شروع شده و چند روزی هم خودم حس و حال نت اومدن نداشتم ... اما دیشب خواب دیده بودم که یه غزل گفتی و داری برام می خونیش .... کلی حال کرده بودم و بهت می گفتم کاش زری هم الان بود ... اومدم الان برات اینو بنویسم که شوکه شدم دیدم نوشتی خداحافظ .. وقتی کامنتا رو خوندم و یه جورایی فهمیدم که این بار با همیشه فرق داره خداحافظیت ... اشکام بی اختیار اومد ... انگار یکی از دلایل خوشبختیم رو ازم گرفته باشن ... دلم گرفت ... باور کن خیلی وقتا که حالم خوش نبود ، خوندن نوشته های تو ، بازی هایی که راه می انداختی و ... بهم شور و انرژ ی میداد ... داداش محسن ... ببین اگه راه داره ، نرو ... آخه چرا این روزا اینطوری شده ... چرا من حس می کنم که دارم همه دلخوشیهام رو از دست میدم ؟ امیدوارم دلیلت همونقدر که میگی بزرگ باشه و ننوشتن کرگدن خوشحالت کنه ... در هر صورت تو چه بنویسی و چه ننویسی عزیزی و خوب ... و همین مهمه
برات بهترین ها رو مثل همیشه آرزو می کنم چون لایقش هستی .

عاطفه یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:17 ب.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

حمید دمت داغ.. با اون کامنت شیمپل میرزا خیلی خندیدم:))))))

عاطفه یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 ب.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

نه حمید! صبر کن.. کللن دمت جوش جوش! اونم از نوع صد درجه ش.. همه ی کامنتات محشررررررررررر بود..

عاطفه یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:25 ب.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

در ضمن سلام و حال شوما چطوره و اینا..

م. غریبه یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:26 ب.ظ http://m-unknown.persianblog.ir

خیلی وقت بود که بهت سر نزده بودم! همسفرم خبر رفتنت رو داد و بدو خودم رو رسوندم ببینم چه خبره اینجا! کرگدن جان درد دلت رو خوندم و با تمام وجود فهمیدمش!
برو هر جایی که فکر میکنی آرومت میکنه یا نه هر جا که فکر میکنی دوباره میسازتت! ولی برای همیشه نرو!
هر از چند گاهی بیا و بنویس! نوشتن به دوباره ساختنت خیلی کمک میکنه!
هر جا که هستی و تو هر حالتی امیدوارم خوب و خوش و خرم باشی!

حمید یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:33 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

به عاطی! :
در مورد ثواب شاد کردن دل مومن یه چیزایی شنیدم ولی در اینهمه سال مطالعات مذهبیم درباره شاد کردن دل بلاگر به حدیثی برنخوردم! (آیکون "کدوم مطالعات!؟ ای تو روح خالی بند!")...

به آناهیتا! :
"شما یه جورایی مسکنی"!...یعنی چی!؟...منظورت جا و مکانه!؟...پس حداقل بگو "واحد مسکونی" یه کم کلاس داشته باشه!...یا دست کم بگو "مستغلات"!

به فاطمه (شمیم یار) :
خدا به شماهم قوت! اینجوری که شما "خدا قوت" گفتی یه لحظه احساس کردم سر زمینم!...

به آلن! :
"مثل شربت خنک و شیرینی هستی که توی عزاداری ها بین ملت قسمت میکنن"...یه کم دیگه دقت کن ببین شبیه چیز دیگه ای نیستم!؟...مثلا شبیه اونی که این یاروی متوفی رو میگیره دستش! (همون تابلو که مشخصات مرده رو روش مینویسن!)...یا اونی که میره تو قبر تکون تکون میده!...شبیه نکیر و منکر چی!؟...بابا بیخیال آلن! این ادبیات سر قبری چیه آخه برادر من!؟ نکنید اینکارو آقا!

به A ز R ه H ر A اZ :
دیگه اونایی که باید ببین دیدن! (هرکی فکر بد کنه مدیونه! این یه بحث کاملا مجاز و اخلاقیه که از صفحه چهارم کامنتهاس این پست بین من و ایشون وجود داشته!)...

آناهیتا یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:33 ب.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

شب بخیر استاد
نگی خل شدما
دوست دارم اینجا شب بخیر بگم
یه جورایی منزل خودمونه

روشنک یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:43 ب.ظ http://hasti727.blogfa.com

از بس که نازنینی رفتن و نبودنت باور پذیر نیست

شب شراب یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:45 ب.ظ http://www.shila1120.blogfa.com

دلم گرفته است

دلم گرفته است





به ایوان میروم و انگشتانم را

بر پوست کشیده ی شب می کشم

چراغ های رابطه تاریکند

چراغ های رابطه تاریکند





کسی مرا به آفتاب

معرفی نخواهد کرد

کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد

پرواز را بخاطر بسپار

پرنده مردنی ست



روشنک یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 ب.ظ http://hasti727.blogfa.com

حمید اینهمه استعداد رو یه جا داری مصرف میکنی ها جان برادر....
حالا که کرگدن بی ما سفر کرد حداقل تو برگرد

روشنک یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 ب.ظ http://hasti727.blogfa.com

حمید اینهمه استعداد رو یه جا داری مصرف میکنی ها جان برادر....
حالا که کرگدن بی ما سفر کرد حداقل تو برگرد

حمید یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:59 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

به سپیده! :
کدوم محبوبیت خواهر من!؟...بنده که اگه همین چندوقت یه بار در کامنتگاه کرگدن حضور به هم نرسانم کسی از حیات و مماتم هم خبر نداره! (آیکون "ممات!")...

به عاطفه! :
مرسی! کامنتت خیلی بهم روحیه داد...

حمید دوشنبه 13 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:04 ق.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

به روشنک! :
بیخیال! بنده تو این کله خرابم همیشه قد یه دفتر صدبرگ ازاین دست خزعبلات دارم! تموم نمیشه!...فعلا این غائله کرگدن در اولویته! ختم بخیر که بشه برمیگردم!

الهه دوشنبه 13 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:09 ق.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

حمید آقای دفتر صدبرگی!تو که کل کاغذهای دنیا رو هم در اختیارت بذارن بازم کمه!بیخود با عدد 100 سر و ته قضیه رو به هم نیار!
بعدش هم بهونه ی این قضیه رو نیار واسه ننوشتن...من دیگه از زور دلتنگی دارم خطرناک میشما!!!
مرسی از همه ی کامنتهای حال خوب کنت...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.