شبتون بخیر آقا محسن.... ۲تا الهه ی مختلف این غزل رو خوندن و گوش کردن...اول الهه ای خوند و گوش کرد که آقا محسن رو میشناسه و بهش ارادت داره...بعدش الهه ای خوند و گوش کرد که فقط شعر رو میشناسه و نمیدونه این غزل مال کیه...... اول از الهه ی دوم میگم...از نظرش دلنشین بود این غزل...چشم تر کن بود...از مردی بود که طعم درد رو خوب چشیده و شاید خنجر نامردمی فرو رفته تو سینه ش.....این غزل بی وزن نبود...ولی به خواننده حس بی وزنی میده...درست مثل حضرت گندم... الهه ی اول..... "مائیم و دلی که رسم غصه خوردن بلد است" اینجا گوشه های لبش مغلوب جاذبه ی زمین شدن... "هی کات نده توی سکانس شب گریهء من این گریهء مردی ست که تا ابد مستند است" اینجا بغض کرد...انگار یکی داشت به قصد کشت گلوش رو فشار میداد... "مردی که به جرم سادگی ، سخت خم شد کمرش او حبس شده درون خویش و حکم اش ابد است" اینجا بغضش شد نم اشک و صفحه هی تار میشد...ولی برف پاک کن چشماش اومدن کمکش... "دنبال امید و معجزه نگرد ، پایان بدی ست چون قافیه و ردیف بیت آخر جسد است "...اینجا دیگه بغضش ترکید...شونه هاش افتادن پایین...بغض صداتون وقت خوندن بیت آخر...اون مکث و آه...صدایی که اول شعر محکم و بلند بود و آخرای شعر.....مثل یه ستاره که کم کم درخشش خودش رو میبازه به سپیده ی صبح.....
الان دارم به این فکر میکنم که وقت خوندن اشعار تلخ این چنینی از شاعرها چه بیرحمانه لذت میبریم!کلی حال میکنیم و میگیم معرکه بود...بی اینکه به این فکر کنیم که وقت سرودن این شعر طرف چه حالی داشته...چش شده بوده...چقدررر غم داشته که تونسته اینجوری حسش رو منتقل کنه به خواننده...به هیچکدوم اینا فکر نمیکنیم... ولی حالا که یه غزل جیگر درآر از کسی میخونم که میشناسمش و یکی از آدمهای تاثیرگذار زندگیمه حس عجیبی دارم...حالا دیگه خوشحال نیستم از خلق همچین اثری...درسته که قشنگ بود ولی دلم نمیخواست سروده ی محسن باقرلو باشه.....دلم نمیخواست مردی که به جرم سادگی ، سخت خم شد کمرش شما باشین....
با وجود اینهمه تلخی...خییییلی خوشحالم که کیامهر هست...که شما باهاش راحتین..که وبلاگش رو مثل خونه ی خودتون میدونین...که ما رو بی نصیب نمیذارین از کلامتون...از وجودتون...که یه جایی هست که بریم و تو کامنتهاش و تو پستهاش دنبال نشونه ای از شما بگردیم و یه لبخندی بشینه گوشه ی لبمون به یاد قدیما...... نمیدونم این ابرای مزخرف سیاه تیره تا کی میخوان تو آسمون دل شما خودنمایی کنن...من هر روز براتون دعا میکنم...دعا میکنم که شادی برگرده به دلتون...حالتون خوش باشه...یه پست صوتی بذارین و فقط ما رو مهمون کنین به شنیدن صدای خنده های از ته دلتون...من گیر این آرزو هستم!بیخیال هم نمیشم!
دوباره سلام! من الان وبلاگ کیامهرو خوندم. خوشحالم که هستید. چه اینجا چه اونجا ! مث این پلاکاردای توو استادیوما که مینویسن قلب ممسنی به عشق پرسپولیس میتپد! باید عرض کنم قلب بلاگستان به عشق کرگدن میتپد. باور کن. (گفتم به عشق پرسپولیس چون میخواستم یه تیم در پیت بگم که به ممسنی بیاد !!! البته وبلاگستانو کرگدن خدایی نکرده در پیت نیستنا . سوء تفاهم نشه) به امید روزی که از همین خونه آپ کنید آقا محسن. راستی من نمیدونستم با اف پنج صفحه ریفرش میشه! شما مرا بنده ی خود ساختید. انا عبد الکرگدن!
سلام استاد کرگدن عزیز... جناب شعرتون که خوب بود نحوه ی خوندنتون هم خوب بودا ولی اون بیت سوم یه دفعه لحنت عوض شد که اونم جالب بود البته... میگم بابا دمت گرم از صد شدی 90 بازم میگی کم شدم؟ خوبه دیگه بابا خیلی ها به 50 اش هم راضی اند به خدا!!! و در آخر اینکه هی میای تو جوگیریات میگی خوب شدم توپ شدم چرا این شعرت اینقده غم انگیزناکه؟! من هنوز منتظر یه پست مشتی و توپ ازت هستم تو وبلاگ خودت ایشالله بشارت اون پست رو هم از جوگیریات بخونم... زیاده حرفی نیست غیر از ابراز ارادت و آرزوی بهترین ها واست...
شب شراب
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 ساعت 12:43 ق.ظ
مامانگار
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 ساعت 12:58 ق.ظ
...این غزل رو بایدفقط باصدای خودت شنید... ..هیچ جور دیگه کامل نمیشه... ...تن صدات که پس زمینه اش بشه... ...آهنگ سه تار بندبند وجودت که همراهیش کنه... ..وبغضی که هی پر و خالیش کنه... ..اونوقت میشه هارمونی دل محسن خان... ...میشه ترجمه همه اون چیزی که نتونستی به زبون بیاریش.. ...نتونستی ازخودت باقیش بذاری ... ...و این غزله که باقی میمونه.... ....خیلی خوب بود...مرسی...
سلام شهریاز . امشب بدجور دلم گرفته بود . رفتم وب کیامهر تا دلم واشه دیدم پستش کرکدن نوشته . خوندمش ، مهم نیست چه جوری ولی بازم دلم واشد . شعرت خیلی قشنگ بود وقتی میگم خیلی یعنی خیلیاااااااأ . تو و کیامهر ندارین که ، هردوتون گلین و پر از مهر و صفا . بعضی جاهاش خیلی به دلم نشست : دلی که رسم غصه خوردن بلده ، مردی که تا ابد مستنده ، خم شدن به جرم سادگی ، حبس ابد در خویش ، . . .
کاش انقدر غمگین نبود . دعا میکنم براتون ، هرروز ، هروقت دلم میگیره ، تا دلتون آروم شه و برگردین و باز شهریاری کنین . کیامهر خان از شمام ممنون . شبتون بخیر . ولی خداییش سکانس شب گریه امشبو کات کنین .
سلام راستش من از اونجایی که همیشه لذت میبرم از اینکه دیگران در مورد نوشته هام و همینطور شعرام انتقاد کنن و نظر واقعیشونو بدون غلو بهم بگن خودمم همیشه همین کارو میکنم اینو اول گفتم که انتقادمو به حساب پررویی نزارین چون شما تجربه تون از من خیلی بیشتره پس قبل از هر چیزی عذر خواهی میکنم شعر شما محتوای احساسی خیلی قشنگی داشت و یه جوارایی درونتون رو به تصویر میکشید و من از این مدل شعرها خیلییی بیشتر خوشم میاد تا شعرایی که صرفا هدف از نوشتن اونا بازی با کلماته پس در نتیجه خیلی زیبا احساستون رو نشون دادین اما در مورد قافیه بندیش باید بگم که یکم اشکال داشت و یه جاهایی از وزن خارج میشد و ناهماهنگ بود اما مهم همون حسش بود که این قدرتو داشت که خواننده رو راضی کنه امیدوارم بازم از این قبیل پستهای غیر مستقیم بنویسید
قبل از هر چیز بهت بگم که : اس ام اس ت رو ساعت ۱۲.۵ شب دیدم. چون از سر کار که اومدم ؛ گرفتم خابیدم تا ساعت ۱۲.۵ اون موقع هم با فشار گشنگی از خاب بیدار شدم. میخاستم جواب بدم ؛ گفتم شاید خاب باشی. این شد که اینجا جواب دادم.
خیلی خوبه که می نویسی. حالا اینجا نشد ؛ توو وبلاگ کیامهر. جاش خیلی مهم نیست. مهم اینه که می نویسی. اگه که با پست صوتی راحت تری ؛ عیب نداره. پست صوتی بذار.
یه حرفی رو دوس دارم بهت بزنم. البته فقط یه حسه. هیچ دلیل و مدرکی برای اثبات یا عدم اثباتش ندارم.
اون شب که اومدم خونتون ؛ احساس کردم که همه مهمونی به محوریت توئه. منظورم اینه که همه بچه ها به عشق تو جمع شدن. متوجه منظورم میشی ؟ مثل مهمونی هایی که خونه بابابزرگ و مامان بزرگ هستش. خود بابابزرگ و مامان بزرگ شاید انرژی آنچنانی نداشته باشن. ولی یه جورایی ستون اون مهمونی هستن. اعتبار جمعن. به اون جمع هویت میدن.
تو هم برای جمعیت مجازی و جمعیت حقیقی مون همینطور هستی محسن. اگه امکانش واست هست ؛ حضور داشته باش. میدونم واسه بچه ها کامنت میذاری. منظورم پست گذاشتنه. (حالا چه متنی . چه صوتی)
سلام سلام سلام من پیشنهاد میکنم که آقا کیامهر یه دعوتنامه به ایمیل شما بفرسته وشما با آقا کیامهر تو یه وبلاگ(جوگیریات) به نام خودتون بنویسید... تازه اینجوری وبلاگ خیلی جذابتر از قبل هم میشه
صبح عالی متعالی خوشحال شدم جناب صداتون رو شنیدم. یاد پستهای شب یلدا افتادم. شبی که به همت شما به یادموندنی شد. حتی اگه یه درصد هم امکان معجزه باشه من امیدوارم روز خوبی داشته باشید
لذت بردم جدی می گم خیلی قشنگ بود مهم نیست کجا می نویسی حتی اگه یه روز پیشنهاد بدی که تو بلاگ ناشناس من هم بنویسی خوشحال می شم برای من و بقیه مهم نوشتن و سکوت نکردنه و بس
سلام اقا محسن . بابا چه حرکت جالبی زدی. اصلآ بیا همینکاروادامه بدین . با کیامهر نازنین . کیامهر بنویسه .شما هم هروقت مطلبی به ذهنت رسید همونجا بذار . هم شما از میادین به دور نمیمونی ُ هم ما از داشتن چنین کرگدن دوست داشتنی ئی محروم نمیشیم. وقتی هم برگشتی به روزای اوج که وبلاگ خودت هست . تو این مدت کیا هیچ لحظه ای از یاد تو حتی تو نوشته هاش غافل نشده . حضورت تو همه پست هاش نشونه همینه . راستی چه غزل مردونهء غم انگیزی . بقول داش آکل : وقتی مرد غم داره .. یه کوه درد داره .
در مورد اون وبلاگ هم تصمیم گرفتیم یک وبلاگ جدا واسه بلاگزیت بزنیم تا منسجم تر روش کار کنیم و هر دفعه بهتر بشه نسبت به قبل ... ایشالله وقتی بلاگزیت بعدیو توش نوشتیم معرفیش میکنیم ...
نگار ۱
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 ساعت 10:59 ق.ظ
ارادتمند جناب شهریار. آقا محسن امروز به این جمله ایمان دوباره آوردم که ( شنیدن کی بود مانند دیدن ) . کاش غم دل شما هم زودتر پر بکشه. روزگا رتون خوش
آقا میشه یه خواهر قربان برادرش برود و برنگردد آیا؟!!! پس من میروم.
خدا دلتونو شاد کنه که دل کپک زده ی ما رو شاد کردید با این تلخ شعرتون!
خدا شوما و بابایی کیامهر نازنینو براما حفظ کنه..
غزل تون معرکه بود و صدای گرمتون رفت رفت رفت اون ته تهای دلمون جا خوش کرد..
به امید روزی که در این خونه باز بشه..یه مهمونی درست درمون بگیرین هممه رو دعوت کنین..یه سفره بندازین از این ور ِاولولون تااااا اون ور ِ اولولون ! هممه بشینن دور این سفره شوما و مریم با نو صدر مجلس..وااای...
بعد شوما یه غذل شاد برامون بخونی و ما هم مست بشیم مسسسسست...
اون وخت به جای این یه نمه اشکی که کنج چشمون نشسته..لبخند شادی گوشه ی لبمون بشینه.
مرسی از هر دوتون.
بزن به افتخار پست دایورتی جناب کرگدن


خب فقط اومدم اینجا کامنت بزارم . من اصلا اوجوری هم فکر نکردم که شما نوشتید
منم فکر بد نکردم چون تازه اومدم
البته هنوز فایل صوتی رو گوش ندادم
تا ببینیم که چی فرموده اید
صلاح مملکت خویش خسروان داند.صلاح وبلاگ جوگیراتم کیامهر می دونه
شعرو خوندم ولی فایلو هنوز دانلود نکردم
شعر قشنگی بود
شبتون پر ستاره
خوش قدمی رو برم حالشو ببرم....
تا رسیدم تهران همچین پستی سورپریزم کرد
صدا گرم و شعر دلنشین و همه چی عالی....
مرسی
شبتون بخیر آقا محسن....
۲تا الهه ی مختلف این غزل رو خوندن و گوش کردن...اول الهه ای خوند و گوش کرد که آقا محسن رو میشناسه و بهش ارادت داره...بعدش الهه ای خوند و گوش کرد که فقط شعر رو میشناسه و نمیدونه این غزل مال کیه......
اول از الهه ی دوم میگم...از نظرش دلنشین بود این غزل...چشم تر کن بود...از مردی بود که طعم درد رو خوب چشیده و شاید خنجر نامردمی فرو رفته تو سینه ش.....این غزل بی وزن نبود...ولی به خواننده حس بی وزنی میده...درست مثل حضرت گندم...
الهه ی اول.....
"مائیم و دلی که رسم غصه خوردن بلد است" اینجا گوشه های لبش مغلوب جاذبه ی زمین شدن...
"هی کات نده توی سکانس شب گریهء من
این گریهء مردی ست که تا ابد مستند است" اینجا بغض کرد...انگار یکی داشت به قصد کشت گلوش رو فشار میداد...
"مردی که به جرم سادگی ، سخت خم شد کمرش
او حبس شده درون خویش و حکم اش ابد است" اینجا بغضش شد نم اشک و صفحه هی تار میشد...ولی برف پاک کن چشماش اومدن کمکش...
"دنبال امید و معجزه نگرد ، پایان بدی ست
چون قافیه و ردیف بیت آخر جسد است "...اینجا دیگه بغضش ترکید...شونه هاش افتادن پایین...بغض صداتون وقت خوندن بیت آخر...اون مکث و آه...صدایی که اول شعر محکم و بلند بود و آخرای شعر.....مثل یه ستاره که کم کم درخشش خودش رو میبازه به سپیده ی صبح.....
برای ما که فرقی ندارد . وب شما و کیامهر را یکجا باز می کنیم. چه اینجا بنویسید چه آنجا. وب شما و کیا نداره دیگه!
الان دارم به این فکر میکنم که وقت خوندن اشعار تلخ این چنینی از شاعرها چه بیرحمانه لذت میبریم!کلی حال میکنیم و میگیم معرکه بود...بی اینکه به این فکر کنیم که وقت سرودن این شعر طرف چه حالی داشته...چش شده بوده...چقدررر غم داشته که تونسته اینجوری حسش رو منتقل کنه به خواننده...به هیچکدوم اینا فکر نمیکنیم...
ولی حالا که یه غزل جیگر درآر از کسی میخونم که میشناسمش و یکی از آدمهای تاثیرگذار زندگیمه حس عجیبی دارم...حالا دیگه خوشحال نیستم از خلق همچین اثری...درسته که قشنگ بود ولی دلم نمیخواست سروده ی محسن باقرلو باشه.....دلم نمیخواست مردی که به جرم سادگی ، سخت خم شد کمرش شما باشین....
با وجود اینهمه تلخی...خییییلی خوشحالم که کیامهر هست...که شما باهاش راحتین..که وبلاگش رو مثل خونه ی خودتون میدونین...که ما رو بی نصیب نمیذارین از کلامتون...از وجودتون...که یه جایی هست که بریم و تو کامنتهاش و تو پستهاش دنبال نشونه ای از شما بگردیم و یه لبخندی بشینه گوشه ی لبمون به یاد قدیما......
نمیدونم این ابرای مزخرف سیاه تیره تا کی میخوان تو آسمون دل شما خودنمایی کنن...من هر روز براتون دعا میکنم...دعا میکنم که شادی برگرده به دلتون...حالتون خوش باشه...یه پست صوتی بذارین و فقط ما رو مهمون کنین به شنیدن صدای خنده های از ته دلتون...من گیر این آرزو هستم!بیخیال هم نمیشم!
۲ بیت اول را دوست تر می داشتیم و صدای شوما رو دوست تر تر تر
سلام
کیامهر که هرشب سورپرایز میکنه
امشب هم با دیدن متن شما خوشحال شدیم بسی
شعر زیبایی بود
آقا باز هم از این کارها بکنید
دوباره سلام! من الان وبلاگ کیامهرو خوندم. خوشحالم که هستید. چه اینجا چه اونجا ! مث این پلاکاردای توو استادیوما که مینویسن قلب ممسنی به عشق پرسپولیس میتپد! باید عرض کنم قلب بلاگستان به عشق کرگدن میتپد. باور کن.

شما مرا بنده ی خود ساختید. انا عبد الکرگدن!
(گفتم به عشق پرسپولیس چون میخواستم یه تیم در پیت بگم که به ممسنی بیاد !!! البته وبلاگستانو کرگدن خدایی نکرده در پیت نیستنا . سوء تفاهم نشه)
به امید روزی که از همین خونه آپ کنید آقا محسن.
راستی من نمیدونستم با اف پنج صفحه ریفرش میشه!
سلام استاد
مرررررسی
عالی بود
نمی دونم چرا دانلود نمیشه
از اینکه نعمت رفیق شفیق رو دارین واقعا خوشحالم
لطفا ادامه بدین
دلمون گرفت محسن خان باقرلووو...
از این غزل زیبا و غمگین و این بغض بیصدا...
غم داشت همه چیز
هم شعر هم صداتون...
سلام استاد کرگدن عزیز...
جناب شعرتون که خوب بود نحوه ی خوندنتون هم خوب بودا ولی اون بیت سوم یه دفعه لحنت عوض شد که اونم جالب بود البته...
میگم بابا دمت گرم از صد شدی 90 بازم میگی کم شدم؟ خوبه دیگه بابا خیلی ها به 50 اش هم راضی اند به خدا!!!
و در آخر اینکه هی میای تو جوگیریات میگی خوب شدم توپ شدم چرا این شعرت اینقده غم انگیزناکه؟!
من هنوز منتظر یه پست مشتی و توپ ازت هستم تو وبلاگ خودت ایشالله بشارت اون پست رو هم از جوگیریات بخونم...
زیاده حرفی نیست غیر از ابراز ارادت و آرزوی بهترین ها واست...
زیبا بود و دلنشین!
محسن محبوب وبلاگشو حذف کرده؟؟
...این غزل رو بایدفقط باصدای خودت شنید...
..هیچ جور دیگه کامل نمیشه...
...تن صدات که پس زمینه اش بشه...
...آهنگ سه تار بندبند وجودت که همراهیش کنه...
..وبغضی که هی پر و خالیش کنه...
..اونوقت میشه هارمونی دل محسن خان...
...میشه ترجمه همه اون چیزی که نتونستی به زبون بیاریش..
...نتونستی ازخودت باقیش بذاری ...
...و این غزله که باقی میمونه....
....خیلی خوب بود...مرسی...
سلام شهریاز . امشب بدجور دلم گرفته بود . رفتم وب کیامهر تا دلم واشه دیدم پستش کرکدن نوشته . خوندمش ، مهم نیست چه جوری ولی بازم دلم واشد .
شعرت خیلی قشنگ بود وقتی میگم خیلی یعنی خیلیاااااااأ .
تو و کیامهر ندارین که ، هردوتون گلین و پر از مهر و صفا .
بعضی جاهاش خیلی به دلم نشست : دلی که رسم غصه خوردن بلده ، مردی که تا ابد مستنده ، خم شدن به جرم سادگی ، حبس ابد در خویش ، . . .
کاش انقدر غمگین نبود . دعا میکنم براتون ، هرروز ، هروقت دلم میگیره ، تا دلتون آروم شه و برگردین و باز شهریاری کنین .
کیامهر خان از شمام ممنون . شبتون بخیر . ولی خداییش سکانس شب گریه امشبو کات کنین .
سلام


راستش من از اونجایی که همیشه لذت میبرم از اینکه دیگران در مورد نوشته هام و همینطور شعرام انتقاد کنن و نظر واقعیشونو بدون غلو بهم بگن
خودمم همیشه همین کارو میکنم
اینو اول گفتم که انتقادمو به حساب پررویی نزارین چون شما تجربه تون از من خیلی بیشتره پس قبل از هر چیزی عذر خواهی میکنم
شعر شما محتوای احساسی خیلی قشنگی داشت و یه جوارایی درونتون رو به تصویر میکشید و من از این مدل شعرها خیلییی بیشتر خوشم میاد تا شعرایی که صرفا هدف از نوشتن اونا بازی با کلماته پس در نتیجه خیلی زیبا احساستون رو نشون دادین
اما در مورد قافیه بندیش باید بگم که یکم اشکال داشت و یه جاهایی از وزن خارج میشد و ناهماهنگ بود
اما مهم همون حسش بود که این قدرتو داشت که خواننده رو راضی کنه
امیدوارم بازم از این قبیل پستهای غیر مستقیم بنویسید
سلام بر بزرگ مرد وبلاگستان
اقا عرض ارادت .
استفاده کردیم از غزلتون خودت که خوندی بی وزنیاش با صدای گرمت برطرف شد.
قبل از هر چیز بهت بگم که :
اس ام اس ت رو ساعت ۱۲.۵ شب دیدم.
چون از سر کار که اومدم ؛ گرفتم خابیدم تا ساعت ۱۲.۵
اون موقع هم با فشار گشنگی از خاب بیدار شدم.
میخاستم جواب بدم ؛ گفتم شاید خاب باشی.
این شد که اینجا جواب دادم.
هم متنت رو خوندم و هم صدات رو گوش کردم.
هر دوش قشنگ بود. هر چند که غمگین بود.
راستش من اون شب از خوندن بیت اول ؛ خوش حال شدم.
و دوس داشتم که شعرت رو تکمیل کنی.
خیلی خوب شد که بالاخره این کار رو کردی.
و نکته دیگه اینه که :
خیلی خوبه که می نویسی.
حالا اینجا نشد ؛ توو وبلاگ کیامهر.
جاش خیلی مهم نیست. مهم اینه که می نویسی.
اگه که با پست صوتی راحت تری ؛ عیب نداره. پست صوتی بذار.
یه حرفی رو دوس دارم بهت بزنم.
البته فقط یه حسه. هیچ دلیل و مدرکی برای اثبات یا عدم اثباتش ندارم.
اون شب که اومدم خونتون ؛ احساس کردم که همه مهمونی به محوریت توئه. منظورم اینه که همه بچه ها به عشق تو جمع شدن.
متوجه منظورم میشی ؟
مثل مهمونی هایی که خونه بابابزرگ و مامان بزرگ هستش.
خود بابابزرگ و مامان بزرگ شاید انرژی آنچنانی نداشته باشن.
ولی یه جورایی ستون اون مهمونی هستن.
اعتبار جمعن. به اون جمع هویت میدن.
تو هم برای جمعیت مجازی و جمعیت حقیقی مون همینطور هستی محسن.
اگه امکانش واست هست ؛ حضور داشته باش.
میدونم واسه بچه ها کامنت میذاری.
منظورم پست گذاشتنه. (حالا چه متنی . چه صوتی)
سلام سلام سلام
من پیشنهاد میکنم که آقا کیامهر یه دعوتنامه به ایمیل شما بفرسته وشما با آقا کیامهر تو یه وبلاگ(جوگیریات) به نام خودتون بنویسید...
تازه اینجوری وبلاگ خیلی جذابتر از قبل هم میشه
صبح عالی متعالی
خوشحال شدم جناب صداتون رو شنیدم. یاد پستهای شب یلدا افتادم. شبی که به همت شما به یادموندنی شد.
حتی اگه یه درصد هم امکان معجزه باشه من امیدوارم
روز خوبی داشته باشید
هی کات نده توی سکانس شب گریهی من
این گریهی مردی ست که تا ابد مستند است
لذت بردم جدی می گم خیلی قشنگ بود
مهم نیست کجا می نویسی حتی اگه یه روز پیشنهاد بدی که تو بلاگ ناشناس من هم بنویسی خوشحال می شم برای من و بقیه مهم نوشتن و سکوت نکردنه و بس
راستی بابت اف ۵ ممنون
نمی دونستم
سلااااااااااااااااااام
خیلی زیبا بود
هر جا بنویسید عااااالی هستید
سلام شهریار خوش به حال کیامهر!
سلام اقا محسن .
بابا چه حرکت جالبی زدی.
اصلآ بیا همینکاروادامه بدین .
با کیامهر نازنین .
کیامهر بنویسه .شما هم هروقت مطلبی به ذهنت رسید همونجا بذار .
هم شما از میادین به دور نمیمونی ُ هم ما از داشتن چنین کرگدن دوست داشتنی ئی محروم نمیشیم.
وقتی هم برگشتی به روزای اوج که وبلاگ خودت هست .
تو این مدت کیا هیچ لحظه ای از یاد تو حتی تو نوشته هاش غافل نشده .
حضورت تو همه پست هاش نشونه همینه .
راستی چه غزل مردونهء غم انگیزی .
بقول داش آکل :
وقتی مرد غم داره .. یه کوه درد داره .
حالا نمیشه این چیزها رو همینجا بنویسی؟
فرقش چیه؟
می خوای بگی حرف مرد یکیه؟ بابا این حرفها مال مردهای قدیمه نه شماها
سلام
قشنگ بود و شنیدنی
هر چند به قول خودتون ردیف و قافیه جایی توش نداشتن ولی مفهومش به داشتن ردیف و قافیه می چربید
و صد البته صدای زیبای شما
سلاااام...صبحتون بخیر و روزتون قشنگ
مرسیییییییییییییییییییییییییییییی
دوستیتون همیشه مانا
سلام کرگدن جان ... صبح بخیر
دیشب غزلو شنیدم ، بیت آخرش در اوج غم داشتن اما به نظرم فوق العاده بود ، با اجازه رو یک برگه نوشتمش
در مورد اون وبلاگ هم تصمیم گرفتیم یک وبلاگ جدا واسه بلاگزیت بزنیم تا منسجم تر روش کار کنیم و هر دفعه بهتر بشه نسبت به قبل ... ایشالله وقتی بلاگزیت بعدیو توش نوشتیم معرفیش میکنیم ...
ارادتمند جناب شهریار. آقا محسن امروز به این جمله ایمان دوباره آوردم که ( شنیدن کی بود مانند دیدن ) . کاش غم دل شما هم زودتر پر بکشه. روزگا رتون خوش
قالیچه ذات آدمی به قرآن نمد است!!!! عاشق ایم مصرع هستم
وای من خیلی خوشحالم
عالی بود
سلام محسن خان . متاسفانه نمیتونم دانلود کنم جون از کافی نت اومدم . اما متن شعر کار خودشو کرد . بدجور چشبید به این زخم دل ما !
یه بار دیگه گوش دادم
راستش رو بخوای فقط با خوندن خودت میچسبه و هویت واقعی شو پیدا میکنه
تلخ بود ...خیلی...
قصه این روزای شما انگار یه جورایی شده شبیه غصه این روزای من...
امیدوارم غزل بعدی بوی غم نداشته باشه رفیق...
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام ...

جناب ظهرتون بخیر..من نت نداشتم ..
اینجا چه خبره؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!
آقا میشه یه خواهر قربان برادرش برود و برنگردد آیا؟!!! پس من میروم.
خدا دلتونو شاد کنه که دل کپک زده ی ما رو شاد کردید با این تلخ شعرتون!
خدا شوما و بابایی کیامهر نازنینو براما حفظ کنه..
غزل تون معرکه بود و صدای گرمتون رفت رفت رفت اون ته تهای دلمون جا خوش کرد..
به امید روزی که در این خونه باز بشه..یه مهمونی درست درمون بگیرین هممه رو دعوت کنین..یه سفره بندازین از این ور ِاولولون تااااا اون ور ِ اولولون ! هممه بشینن دور این سفره شوما و مریم با نو صدر مجلس..وااای...
بعد شوما یه غذل شاد برامون بخونی و ما هم مست بشیم مسسسسست...
اون وخت به جای این یه نمه اشکی که کنج چشمون نشسته..لبخند شادی گوشه ی لبمون بشینه.
داداشی دستت بهتر شد؟