اپیزود اول-روز-داخلی-شرکت
نشسته ام روی صندلی و زل زده ام به بخاری که از لیوان چای آبلیموم بلند می شود و بعد هم تقویم رومیزی کنارش ... در امتداد نگاهم همان استند همیشگی ماهی های قرمز و سیاه کنار در آشپزخانه را می بینم بصورت محو و در بکگراند ... نگاهم را از روی لیوان چای و تقویم رومیزی سُر می دهم روی استند و حالا تصویر تقویم محو می شود در پیش زمینهء افق چشمخانه ام ... حدود چار سال است که توی این شرکت هستم و همهء این اثاثیه و وسایل و تصاویر را هزاران بار دیده ام ... استند ماهی ها بصورت کج کنار در آشپزخانه قرار گرفته و یکجورایی نقش پارتیشن را هم بازی می کند ... نمی دانم چرا بعد از این همه سال همینطوری بیخودی برای اولین بار کنجکاو می شوم که نگاهی به پشتش بیندازم ... بلند می شوم و میز L مانندم را دور می زنم و می روم کنار استند ، خم می شوم و یواشکی طوری که انگار دارم کار بدی می کنم به دیوار پشتش نگاه می اندازم ... آن قسمت از دیوار ترکهای عمیقی خورده و در قسمتهایی هم رنگ دیوار گُله گُله کنده شده و ریخته ... جالب است که توی این چار سال اصلن این قسمت به چشمم نخورده بوده ... عینهو زندگی که خیلی چیزها جلوی چشممان است اما انگار که نابینا باشیم اصلن نمی بینیمشان ... پس علت وجودی این استند زیبا در این قسمت از شرکت لاپوشانی این ترکها و رنگ ریختگی هاست ... عینهو زندگی که آدمها سعی می کنند خیلی چیزهای زشت را با نقابها و پوشش های زیبا و چشم نواز از دید دیگران بپوشانند و مخفی کنند ... اما خب بلاخره بعد از چار سال من این قسمت از دیوار را دیدم ... باز هم عینهو زندگی که هر زشتی و پلشتی ای بلاخره یکروز عیان می شود مثل آفتاب پشت ابرهای تیره و در هم فشرده ...
.
.
.
سقف خانه مان آب می دهد ... تا چند دقیقه دیگر قرار است بنّا و لوله کش بیایند برای درست کردن سوراخ و لولهء ناودان ... فک کنم چند ساعتی داستان داشته باشیم ... اگر بعدش حس و حال داشتم دو اپیزود دیگر را هم می نویسم ... فعلن .
.
...هههههییییییییییی اینجارو...اووووووول شدم...
...یه پست ورژن 88 ای از کرگدن تازه بازگشته به میهن...
دوم
سلاااام جناب ..صبح جمعه تون بخیر..
..الان این قضیه ترک و خرابی دیوار شرکت وماهی ها و اینا...یه جورایی به آبچکه و ناودون و سوراخی سقف خونه تون هم ربط پیداکرد کرگدن جان...سوژه اپیزودای بعدی هم خلق شد..
...روز - خارجی -روی پشت بام خانه کرگدن اینا...
جالبه که چهار سال پشت این استند را ندیدی. من تو یک ماه اول باید تمام سوراخ و سمبه های محل کارم را زیر و رو می کنم به امید یافتن نکته ای تازه
...درسته...اما به همون اندازه که نمی خوایم خرابیهارو قبول کنیم و ببینیم..ولاپوشانی شون میکنیم..به همون اندازه هم داشته ها و نعمتهای زندگی رو نمی بینیم و خودمون رو از لذت حس کردن و ابراز کردن شون محروم میکنیم...
تو اینجا پنجم شدن هم کلی افتخار داره
پنجممممممممممم
بیا ضایع شدیم رفت!!! شیشم هم خوبه خداییش. حداقل زیر 10 شدم دیگه بازم راضیم!!!
...ببخشید..عذر می خوام آقا بهنام...
..باید جامو به شما تقدیم میکردم ...حواسم نبود...
...اما خب منم یه کم ذوق زده شدم....
اشکال نداره رقابته دیگه ایشالله یه روزم من همین کار رو با شما میکنم!!!
فقط شما همه ی مقام ها رو داری جمع میکنی ها! یه چند تا هم واسه دوستان بذار بمونه!!!
عجیبه همه مون تو همه جا فقط ظاهرگرا شدیم و هیچ توجه ای هم به اون مولانای بدبخت که این شعر رو مثلآ واسه عبرت ماها ساخته بود نمیکنیم که خدا توش میگه: "ما درون را بنگریم و حال را..." حالا الان کی تو این زمونه درون را مینگرد و حال را ها؟! همه تو فکر ظاهر سازین و همه هم به همون ظاهر افراد نیگاه میکنن...
چه روز خوبیه برام که تو شروعش کردی
سلاااااااااااااااااااااام..خیلی خیلی خوشحالم که بازم نوشتی...برای پست قبلیت نشد کامنت بذارم عزیزم...دیدن تصاویر تکراری...کارهای تکراری...آدمو خسته می کنه...اما یه امنیتی هم داره...که خیلی خوبه...
هیچ وقت آفتاب پشت ابر نمی مونه...هیچ وقت...
آقا قبول نیست! فیلمو یه جا پخش کن
یه بار نشد ما اول بشیم!!
عینهو زندگی...
چه میز مرتبی داریدها. حسودیمان شد.
نمی شه گاهی این ماهیا متحرک بشن تا همیشه یه کم متفاوت باشن؟
یعنی این ماهی زشتها همیشه جلو چشمتن کرگدن جون ... من حاضرم ترک دیوار ببینم ولی چشمم به اون ماهی سیاه و عنق نیفته
سلام خوشحالم که نوشتید..
نمی دونم چرا این جمله ی ؛:
خم می شوم و یواشکی طوری که انگار دارم کار بدی می کنم به دیوار پشتش نگاه می اندازم ... ؛:
یه حس خوبی بهم داد...کلا کارای یواشکی یه چیزایی رو ته دلم قلقلک میده..
من یکی که با استند چیدن موافقم...اصلا استند چیدن جلوی رنگ ریختگی ها خودش یه جور هنره...اصلا هم مهم نیست که پشت این استندها چیه...مهم اینه که چشم خود آدم و دیگران روی این ترکها نیفته...مثلا اگه نچینیم چی میشه؟ خب وقتی قراره ترکها سرجاش باشه بهتره با یه چیزی بپوشونیم که انقدر رو مخ خودمون و دیگران نباشه دیگه...
البته این "فقط" درباره ریختگیهاییه که نمیشه درستشون کرد یا به هزینه شون نمیرزه صدق میکنه...اونایی که میشه ساخت رو باید ساخت...
گمونم این عکسه رو یه بار خیلی وقت پیش هم گذاشته بودی...درسته؟...گفتم که فکر نکنی کسی نمیفهمه و هرکاری دلت خواست میتونی بکنی! (آیکون "تیز و بز!")...
وای بنایی...
از بنایی بدم میاد خدا صبر بده
- کلا این سه اپیزودی ها رو دوس دارم...قرار بود اینارو تبدیل به یه موضوع ثابت و کتگوری و اینا کنی! چی شد پس!؟...علی الحساب منتظر رویت باقی اپیزودهای قسطی شما هستیم!...
- و یه چیز بی ربط به این پستت...پیشنهاد میکنم حتی اگه شده از هزینه خودت یه تغییراتی در منظره محل کارت بدی تا از این تکرار چهارساله دربیاد و حالت کمی بهتر بشه...نیازی هم نیست خیلی هزینه کنی...دو تا پوستر ساده روی این استندهای جلوی چشمت چیزیه که نه هزینه چندانی داره و نه بعید میدونم مدیرتون باهاش مخالف باشه...میتونی چند وقت یه بار هم عوضش کنی...چطوره؟...بهش فکر کن...
اره از این زشتیها تو زندگی زیاده که قایم شدن
کاش میشد خیلیا شون هیچ وقت دیده نشن
ولی افسوس که همشون یه روزی یه جایی به چشم میان
دیشب فیلم سنت پترزبورگ رو دیدم ....نمی دونم صدای قاسمخانی چرا اینقدر منو یاد تو مینداخت.....میس یو
سلاااااااام....
آخیییییییییییش....یعنی بعد از خستگی ناشی از خونه تکونی هییییچ چیز نمیتونست اینجوری منو سرحال کنه...اینقدر دلم تنگ شده بود برای این اپیزودهای محشرتون که همین یه اپیزود رو چند بار خوندم فعلا تا بقیه ش رو بنویسین...
چقدر خوب به این ندیدنها یا خودمون رو به ندیدن زدنها اشاره کردین آقا محسن...وقتی اون زشتی ها رو قایم میکنیم کم کم یادمون میره وجودشون و هیچوقت سعی نمیکنیم واسه تعمیر و درست کردنشون...اینجوری میشه که کم کم ترکها عمیقتر میشن و با یه لرزه ی کوچیک همه چی خراب میشه رو سرمون.....
آخ که چقدردلم تنگ شده بود برای خوندن پستهای اپیزودیک
عینهو زندگی که خیلی چیزها جلوی چشممان است اما انگار که نابینا باشیم اصلن نمی بینیمشان ...
این تیکه محشر بود
نقبی بود به واقعیت درون
آقا من از خونه تکونی
ازبنایی
از این جورچیزا کلا بدم ماد
خدا بهتون صبر بده
جمعه بعد از ظهر کم اذیتی داشته باشید
ایشالا فرصت بشه و دو اپیزود بعدی رو هم نویسید
سلاااااااااااام!
صورتک زدن روی بدی ها عادته یه جورایی! صادق بودن هم سخته!
حتی برای یه دیوار درب و داغووون!
کار کنتراتی هم می گیریم!
بنایی تخصص ماست!!!!!!!!
چقدر جالب از اتفاقاته اطرافتون برای بیان حرفتون استفاده کردین
اپیزود اول که خیلی باحال بود.
ببینیم دو تای دیگه چه جوری هستن.
مرس اپیزود اول...
ایشالا زودتر خونه روبه راه شه باقیشم بخونیم...
یعنی استندی پیدا میشه من ترک های خودمو بپوشونم
عالی بود واقعاااا...
مثله خیلی چیز ها تو زندگی که نمیبینمیشون...
یعنی محشر بود
منتظر دو اپیزود بعدی هستیم
گرچه بنایی اعصاب برا ادم نمیزاره
جمعه غرو ب با بنایی بگذره خیلی بهتره تا با بیکاری و کسالت بگذره
اقلا آدم سرش گرم میشه .....................
سلام
به به دلمون تنگ شده بود واسه این نوشته ها
خیلی قشنگ این دو تا رو به هم ربط دادید
الان بناها رفتن یا هستن؟
ما منتظر ۲ اپیزود بعدی هستیم
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.

واااااااااااااای خیلی خوشحالم که دوباره می نویسین !! باورتون نمی شه چقدر ذوق می کنم !
اپیزود اول که عالی بود !
گاهی وقتها ما آدمها زشتی هاییرو که خودمون ایجاد کردیم ، با این استند ها می پوشونیم مثل یک نقاب ، اما گاهی هم زشتی هایی که شاید ناخواسته ایجاد شده که شاید بهتر باشه اسمشون رو زشتی نزاریم !
مثل قلبهای ترک خورده و صورتهای شکسته ای که با یک لبخند زیبا به ظاهر پوشیده می شن...
امیدوارم این بنائی تون خیلی زود تموم شه و خدا صبرتون بده واقعاً !
منتظر اپیزودهای بعدی هستیم !
هم دردی نوشت :
احتمالاً ما هم چند روز دیگه بنائی داشته باشیم ، چون از لوله خروجی آب ماشین لباسشوئی مثل اینکه آب نشت می کنه و سقف همسایه پائینی نم داده و چیکه می کنه !
خیلی باحال بود...
مخصوصا این قسمت نم دادن سقف خانه... البته می توانم تصور کنم الان در چه اوضاع وحشتناکی ممکن است باشید! بنایی در خانه برای من چیزی شبیه به کابوس است! به همین دلیل دیوار نم گرفته اتاقم را هر سال رنگ می زنم که نم گرفتگی اش را لاپوشانی کرده باشیم!
مثل اینکه بیشتر خوبی ها رو ندید میگیریم. چون بدی ها رو که با بزرگنمائی می بینیم.!
درست می فرمایید...ولی زشتی ها که ماه نیستند... در نتیجه شاید بهتر بود پشت ابر می ماندند. به نظرم اگر پشت استند را نمی دیدید بهتر بود.
منتظر دوتای بعدی هستیم.
وااااااااااااای ما چقدر خوش بختیییییییییییییییییم که کرگدنمون دوباره داره مینویسه...
خدایا شکرت......
جییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ
چه ماهی های قشنگی!
حالا خوبه با این ماهی ها لاپوشانی کردند.
امیدوارم بنایی به خیر گذشته باشد.
گویا بنایی خیلی طول کشیده !!!!
اره مثل زندگی بود
مثل من کههر روز نقاب میزنم ولی بالاخره به روز همه چی لوو میره
دقیقا همینطوره
بالاخره زشتی ها خودشون رو نشون میدن...
خوبه که مینویسی
ازت ممنونم
.
.
شاد باشی و بر قرار
سلام . دیر اومدم ولی دلم نیوم کامنت نذارم . خوش آمدی خوش آمدی . شهریار بازگشتت مبارک .
آره ، هر نادیده ای یه روز بالاخره دیده میشه ولی فکر میکنم گاهی وقتا نقاب زدن لازمه ، نه ؟