اسم من دلقک ...

ترنج عزیز برایم نوشته است : چقدر پست های اخیرتون غم داره ... 

متاسفانه حق با ترنج است ... راستش آن مدتی هم که نبودم و نمی نوشتم دلیلش همین بود ... داغون بودم و حرفی هم نداشتم جز زر غصه و فس ناله ... مثل همین حالا ... و جددن شما چه گناهی کرده اید که لطف کنید وخت و انرژی بگذارید روی لینک ناقابل ما کلیکرنجه کنید و بیایید سطوری چند آغشته با طعم گس ناراحتی و غم و درد و زخم و این اراجیف مزمزه کنید و چند خطی هم از سر محبت و دوستی بنویسید و حال خوبتان بد و خدای نکرده حال بدتان بدتر بشود و برگردید ... اصلن اگر دققت کرده باشید پستهای تلخ تعداد کامنتهایشان کمتر است ... طبیعی هم هست ... بچچه ها خودشان هرکدام قد خودشان مشکل و ناراحتی های کوچک و بزرگ دارند و دیگر حوصلهء شنیدن زنجموره های دیگری را ندارند ... آدمهایی که به سیرک می روند کاری ندارند که دلقک توی دلش غم و غصه دارد یا نه ، صرفن می روند که دلشان باز شود و حالشان خوش ... تازه وبلاگ یک فضایی ست که خیلی توش نمی شود سفرهء دل را وا کرد ... و اصلن گیرم که من بیایم اینجا هی از مشکلات و غصه هام بنویسم ... که چی بشود ؟ ... شمای نوعی چه کمکی به من می توانید بکنید ؟ ... همانطور که من نمی توانم به شما بکنم ( کمک ! ) ... 

باور کنید این حرفها را روزی صدبار یاسین وار در گوش خر خودم می خوانم ولی افاقه نمی کند لامصصب ... خیلی دوست دارم اینجا فقط از خوبی ها و قشنگی ها و رنگی ها بنویسم برای خودم و برای شما ولی واقعن اکثر اوقات مخصوصن این اواخر نمی شود که بشود ... 

برای تغییر و تلطیف فضا عرض کنم خدمت انورتان که یکربع پیش کیامهر عزیزم مثل اکثر روزهای هفته که شرمنده ام می کند زنگ زده بود حال و احوال ... می گوید : آقا تو باز مثل اینکه نوبتت شده ها ! ( بی تربیت ! ) ... می گویم اشتباه من این است که روز دقیق شروع دوره هایم را نمی نویسم و قرص هایم جابجا و دیر و زود می شود لذا اینجوی می شوم ! ... می گوید : خب تو چن وختیه که اواخر هر ماه چیز میشی دیگه ! اینجوری میشی ! ... می گویم ولی من دو ماه است که خوب نیستم ... می گوید : آخه هی بد و خوب میشی ! ... می گویم : مثل این تلویزیون های سیاه و سفید قدیمی که هی برفکی می شدند و هی صاف می شدند وختی کسی دست به آنتنشان می زد ... می گوید : خب عزیزم نذار دست به آنتنت بزنن ! ( مجددن بی تربیت ! )  

-

ولی اینبار مشکل از آنتن نیست بچچه ...  

یکسری فرکانسها کللن عوض شده است .

نظرات 103 + ارسال نظر
کیامهر چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:18 ب.ظ

اول

کیامهر چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:19 ب.ظ

حالا برم بخونم

سیمین چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:25 ب.ظ

کیامهر چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:26 ب.ظ


خوب شد حرف بدتر نزدم

هیشکی! چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:26 ب.ظ http://hishkii.blogsky.com

ای بی تربیت!

سیمین چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:27 ب.ظ

شما غمگینم بنویسی ما از قلمتون لذت میبریم...همین بودنتون برامون یه دنیا ارزش داره شهریار!

کیامهر چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:27 ب.ظ

قربونت برم هر جور بنویسی یکنفر یک چیزی می گوید
شما که خودتان تجربه دارید ماشا الله
قضیه اون پیر مرد و نوه اش که داشتند الاغشان را می بردند بفروشند که یادتان هست ؟

کیامهر چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:30 ب.ظ

یادته یکبار سر یک قضیه ای به مهربان گفتی که کیامهر
نخود توی دهنش خیس نمی خورد؟
حالا من دهن لقم یا تو ؟
ها ؟
تقصیر من چیه که آنتنت ولو افتاده رو پشت بوم
هر کی میاد لگد می کنه؟
مشکل اصلا از آنتن شماست داداش
از این کوچیکا بگیر که به پرده آویزون می کنن
خاک تو سرم بدتر شد

هررررررررررررررررررررررررررررر !!!

هیشکی! چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:33 ب.ظ http://hishkii.blogsky.com

دقیقن مث حال و هوای این روزهای من که با هیچ ترفندی بهتر نمی شه..و هی همه یاسین به گوشم میخوانند و حرفهای همه برای من حکم کوبیدن آب در هاون را دارد.داغونم جسمن و روحن.. کللن!

هیشکی! چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:35 ب.ظ http://hishkii.blogsky.com

شما اینجا باش بنویس هر جور راحتی بنویس تاواریشششششششششششش.

ما هم زیر سایه تون لک و لکی میکنیم

بحث راحتی من نیس بحث ناراحتی شماس !

فرشته چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:44 ب.ظ http://surusha.blogfa.com

راست میگین..اما یه وقتایی همین وبلاگ و همین دوستا باعث میشه که یکم کمتر بشه این دردا...شاید..

نوشتن غم حداقل برای من باعث میشه که بهتر بتونم تحملش کنم..
این افسردگی و دلتنگی هم این روزا اپیدمی شده..

نمیشه که همش از خنده گفت...میشه؟
راحت باشین..ما مشکلی نداریم..

سیمین چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:45 ب.ظ

بابا به خدا ما راحتیم!!خونه به این دنجی...

فرشته چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:45 ب.ظ http://surusha.blogfa.com

کیامهر جان برادر شما هم نمیخواد زیاد شفاف سازی کنی..ما خودمون میگیریم...

گل گیسو چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:48 ب.ظ http://www.gol-gisoo.blogsky.com/

سلام
نوشتن آرومتون میکنه
پس بنویسین
برای مخاطب هاتون هم بی شک حضورتون بی اندازه مهمه
نه اینکه ناراحت و گرفته بودنتون خوب باشه ها نه!
مهم اینه که :
((نوشتن آرومتون میکنه))

معذرت میخوام اینو میگما !
ولی یه وختا ام نوشتن آدمو آروم آروم ... !!

هیشکی! چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:50 ب.ظ http://hishkii.blogsky.com

من به شخصه ناراحت نیستم..وبلاگ به نظر من خونه ی دوم مونه..اینجا باید روح جلا پیدا کنه حالا چه با گذاشتن پستای شاد چه غمگین که هر دو تاش آدمو خالی و سبک می کنه.

اگه اینجا هم دست و پای ما رو بگیره دیگه چه کنیم..کجا بریم..داداشی به خاطر خوشایند من و امثال من خودتو سانسور نکن..روحتو..حساتو قل و زنجیر نکن عزیز..

هیشکی! چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:55 ب.ظ http://hishkii.blogsky.com

غل درسته هول شدم خب

آلن چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:58 ب.ظ

" همانطور که من نمی توانم به شما بکنم ( کمک ! ) ... "


این درست نیست. درستش اینه :


" همانطور که من نمی توانم شما را بکنم ( یاری ! ) ... "

آلن چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:00 ب.ظ

نه بابا بنویس.
پستای غمگین خوندن هم حال خودشو داره.
یه چیز بهت بگم :
وقتی پست غمگین می نویسی ، انگار حرف دل ما رو می زنی.

خوبه . بنویس.

هاله بانو چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:02 ب.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir/

کیامهر باز تو پای منو لگد کردی

سوسک سیاه! چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:04 ب.ظ http://sooksesia.persianblog.ir/

اخی...انتنتون صاف!!(بی تربیت)

هاله بانو چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:04 ب.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir/

حالا بی خیال کیامهر لازم نیست زیاد موضوع رو باز کنی و تفسیر بدی

آلن چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:04 ب.ظ

یه چیز دیگه بهت بگم :

وقتی بچه بودم ، از کارهای یه دلقک فقط می خندیدم.
هیچ حسی نسبت به خودش نداشتم.

ولی الان احترام خیلی زیادی واسه یه دلقک قائلم.
احترام خیلی زیاد.

مهربان چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:18 ب.ظ http://mehrabanam.blogsky.com

راستی سر کدوم فضیه بود که گفتی نخود تو دهن کیا خیس نمی خوره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟//
اگه گفتی؟

گل گیسو چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:28 ب.ظ http://www.gol-gisoo.blogsky.com/

چی بگم

امیدوارم به زودی حالو هواتون عوض بشه

بیوطن چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:36 ب.ظ http://bivataan.persianblog.ir

بابا ما میمیریم واسه این پستایی که غم عالمو تو دلمون تلنبار کنه راستش از تو که پنهون نیست میمیریم این پستا رو بخونیم وته دلمون مالش بره که هرررررررررررر باز صد رحمت به ما و مصایبمون ما دلمون لک زده برا این تلنگرا تاواریش
راستی یکی نیست به من بگه تاواریش یعنی چه
هنوز نمیدونم ولی چون خوب تو دهنم میگرده خوشم اومده
بنویس تاواریش غم دنیا را بنویس
خوشی مال ما نیست از غمش بگو همذات پنداری کنیم با کرگدنی که تنها سفر نمیکنه ...
بنویس تاواریش
دوست دارم تاواریش

ایرن چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:39 ب.ظ

غم خوبه!غصه خوبه!پست باید این قدر غمگین باشه که از شدتش آدم پاره بشه...گریه کنه...همین جور ادامه بده..غمگین و غمگین تر...من که حال می کنم به شخصه...

کرگدن چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:44 ب.ظ

ایرن از لج تو ام که شده ممبعد شادمنگول و بشکن و بالا بنداز می نویسم ! بچچه تو رسمن دیوانه ای ها !!

بیوطن چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:48 ب.ظ http://bivataan.persianblog.ir

ما دیوانه ایم کرگدن خان
راستی تاواریش یعنی چه

کرگدن چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:50 ب.ظ

توو وبلاگ خودتون عرض کردم که
به روسی یعنی رفیق ...

بیوطن چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:52 ب.ظ http://bivataan.persianblog.ir

ممنون خیلی مخلصیم تاواریش
پس بنویس

بیوطن چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:53 ب.ظ http://bivataan.persianblog.ir

برگشتم برم وبلاگمو بخونم

بیوطن چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:54 ب.ظ http://bivataan.persianblog.ir

بابا ما بیخیال خونه کاشونه خودمون شدیم و اینجاییم
خونه ما اینجاس تاواریش

کرگدن چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:57 ب.ظ

لطف عالی متعالی و مزید و مستدام !

الهه چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:05 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

هرررررررررررررررررررررررررررررر
من نمیتونم جلوی خندم رو بگیرم!
به خود کیامهر گفتم به شما هم میگم مکالمات شما دو نفر رو میشه تبدیل به یه نسخه ی بی بدیل طنز کرد!ایرج میرزا اگر زنده بود بهتون مدال افتخار میداد و لنگ مینداخت جلوتون

من و من چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:08 ب.ظ

باید یه کم فلفل بریزیم تو دهن کیا! همه شاهدن که کرگدن از وقتی با کیا رفیق شده یه وقتایی یه حرفایی می زنه که آدم عرق شرم میشینه رو پیشونیش! هررررررررررر

کرگدن چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:08 ب.ظ

تازه اینا مودبانه ها و قابل ارائه هاشه خواهر !

کرگدن چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:09 ب.ظ

آخ گفتی من و من جان !
آخه من کی همچین بچچه بی ادبی بودم ؟!!!

خانم یک هفتم... چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:11 ب.ظ http://www.shesh-haftom.blogfa.com

شما بنویس...
هرچی میخوای بنویس...
هرجور میخوای بنویس...
...
...
...
...
من که به شخصه شما هر چی بنویسی دوست دارم...
فقط زیاد بی تربیتی نباشه که مامانم نمیذاره دیگه بیام اینجا...
راستی میشه منم بگم تاواریش بهتون...

الهه چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:12 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

بریم سر اصل مطلب(شبیه مجلس خواستگاری شد!خاک عالم!)
اینکه بیاین از غم و غصه هاتون بنویسین از نظر من بد نیست!خیلی هم خوبه!همیشه که نباید کرگدن حالش خوب باشه و نوشته هاش خنده دار باشن و دل شاد کن!ما همینکه میایم اینجا رو میخونیم و خیالمون از بودنتون راحته و با خوندن پستتون حس میکنیم دارین باهامون حرف میزنین خیلی هم راضی هستیم....حرف دل آدمها محترمه...حالا چه شادمنگول باشه چه جیگر درآر!ما از خوندن نوشته های غم آلودتون ناراحت نمیشیم...ما از غمی که دارین ناراحت میشیم...چه فرقی میکنه نوشتن یا ننوشتنتون؟وقتی ما میدونیم دل کرگدنمون ابریه و حالش خوش نیست دل نگرون میشیم...حداقل وقتی مینویسین فکر و خیال اضافه نمیکنیم و خوشحال هم میشیم که محرم حسابمون کردین....

الهه چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:15 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

مودبانه و قابل ارائه!
فکر میکنم برادران ریش و پشم خوابیدن رو خطوط تلفن شما دو عزیز!همچین مستفیض میشن به حول و قوه ی الهی!

کرگدن چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:15 ب.ظ

تو چجوری انقد خوب حرف می زنی بچچه ؟
جددی میگما ...

نیمه جدی چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:15 ب.ظ http://nimejedi.blogsky.com

اولندش عامو ما این وسط چی کاره ایم؟ داریوش یی خواننده ایه یی چیزیم خونده که شما دوست نداشتین! این وسط من اون پوست نازکه ی پیازم نیستم چه برسه به سر و تهش!
دومندش شما جاست ( چی میگین بهش ؟ فقط؟!) بنویس! بی خیال ...
من که خودم امروز کلا بی خیال و شادان و سرخوشم! سر کار هم نرفتم... حتی کامپیوترمم تا الان روشن نکرده بودم!

کرگدن چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:16 ب.ظ

البته این مال کامنت بالایی ت بودا !!

کرگدن چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:16 ب.ظ

البته این جواب بالایی مال الهه بودا !!

الهه چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:20 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

دارم تصور میکنم کسی که با شنود، مکالمات شما رو به گوش جان بسپاره چه احساسی پیدا میکنه!
احساس هرررررررررررررررر؟
احساس گر گرفتگی در نواحی خاص(منظور گونه ها بود!)؟
احساس تبخیر و میعان پی در پی از فرط شرم؟
احساس صمیمیت و رفاقت با شما؟
احساس هیجان به خاطر پیدا کردن دو نفر با یک چنین مهارتهای کلامی؟

الهه چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:21 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

من خوب حرف میزنم؟!نه به جان خودم!من و این جلافتا؟!محاله!
با دلم نوشتم آقا محسن...همین

کولی چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:28 ب.ظ http://kooli.blogfa.com/

محسن جان همه همینیم ... اما باید موند و خود رو قوی و خوب نگه داشت.. حتی اگه شده بدروغ...
ببین من نمی خوام موعظه کنم اما همه مشکل دارنو الان تو دل من آشوبیه که بیا و ببین ..
تو اگه جای من بودی میترکیدی بخدا ...اما ببین چیکار کردم؟ الکی یه جنگ زرگری نتی راه انداختم و با یکی غمگینتر از خودم الکی الککی داریم به هم می ژریم و الکی الکی هم چند دقیقه ائی میخندیم...
راستی خیلی حرفه وسط دعوا جبهه رو ول کردم اومدم اینجا دارم برات کامنت عشقولانه میذارم ها.
خلاصه حاجی همینی هم که تو داری خیلیها حسزتشو می خورن. پس با غصه انرژی و از همه مهمتر خودتو از بین نبر. بسپار خودتو به جریان. همیهش قرار نیست همه چیز در کنترل خودمون باشه. بیشتر وقتها باید فقط بتونیم رو آب بمونیم ...تغییر مسیر پیشکشمون.
خوبه نمی خواستم موعظه کنم

آفتاب پرست چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:43 ب.ظ http://www.aftabparast.blogsky.com

پاییز بلند چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:04 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

دروووووووووووووووووووووووووووووووووووووووود

میدونی من سیرک رفتنو به خاطر چی دوس دارم؟ نه به خاطر اینکه برم دلقکی مث خودمو ببینم که بقیه کار ندارن تو دلش غو داره یا نه و فقط داره از رو عادت مردم رو میخندونه. برای این میرم که منه دلقک از اون دلقک یاد بگیرم که چطور با این همه غم اون مردمی که منو دوس دارن و به کارام میخندن رو بتونم بهتر بخندونم..
خیلی عوصی ای بچچه٬ خب کیامهر راس میگه دیگه٬ یه آنتن کوچیک با قابلیت نصب روی پرده بگبر یا یه آنتن سر خود اونوخت هی را به را لگدش نمیکنن که دردت بگبره داداش.
.
.
.
دیشب یکی از دوستام اموده بود اینجا٬ بش گفتم دارم بر میگردم پاریس٬ اومده از الان لنگر انداخته که با هم برگردیم٬ بچچه خوبیه اما زیاد فک میزنه٬ دیشب بعد از اینکه یه شر حسابی برام درست کرد که عواقب بدی برام داره٬ وختی نشسته بودم پای نت ازم پرسی چی کار میکنی؟ گفتم دارم کرگدن میخونم٬ یه پک به سیگارش زد و با آه و ضجه گفت: کاش منم کرگدن بودم یکم برا منم وخت میزاشتی٬ خندم گرفت از حرفش! بش گفتم کرگدن شدن کار هر زاقارتی نیست که بشه خودتو براش ولو کنی!! الان که پست تو و کامنتای کیامهر رو خوندم هررر هررررر خندیدم٬ پس بگو به خاطر سیگنالای یکی در میون آنتنت بوده بچچه!
.
.
.
تو شاد بنویسی یا غمگین٬ پریودی بنویسی یا عادی... حرفات به دل میشینه واسه اینکه صادقی و بی شیله پیله٬ ذلالی٬ دوس داشتنی ای..
.
.
.
یه پیشنهاد بهتر: آقا نمیشه آنتنتونو بشقابی کنین که ملت از تصویر صافتون مستفیذ تر بشن؟!

پاییز بلند چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:08 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

راستی یه چیزی یادم اومد٬ من تا حالا سیرک نرفتم اما خوب بلدم دلقک بازی در بیارم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.