صبح است حدود ساعت نه ... بچچه ها را میرعماد پیاده کرده ام و عباس آباد را راهی شرکت ام ... سر چراغ قرمز سینما آزادی هستم و دارم تابلوی خیابان وزرا را نگاه می کنم که وزرا نیست و خالد بن احمد شوقی اسلامبولی ست که بن احمد شوقی ش لابد خیلی مهم نبوده که فاکتورش گرفته اند ... فک کن ... طرف زده خار مادر رئـیـس جـمـهـور یک مملکت را به فنا داده بعد توی یک مملکت دیگر یک خیابان را به اسمش کرده اند ( زده اند ! ) ... کاری ندارم ... بغل دستم یک تاکسی واستاده و بغل دست ایشان هم یک تاکسی دیگر که راننده اش خانوم است ... اول از این تعجب می کنم که ماشین تاکسی بانوان نیست پس چطور این خانوم پشت فرمانش نشسته و دارد مسافر جابجا می کند ... بعد اما چهره و رفتارهای خانوم راننده توجهم را جلب می کند ... سنش حدود 30 الی 35 سال است و تقریبن زیبا ... موهای رنگ کرده ( شاید مِش چون من خیلی در این امور تخصص ندارم ! ) و آرایش نسبتن غلیظ ... ناخن های لاکِ جیغ زده و کلی النگو ( ی احتمالن بدلی ) توی دست چپش ... با شور و حرارت و کمی چاشنی عشوه دارد برای مسافرهایش یک چیزی را تعریف می کند و هی دستهایش را توی فضای قفس ماشین تکان تکان می دهد ... ای تف به گور پدر این زندگی ... این زن باید این ساعت از روز تازه بیدار و از تختش پا شده باشد و خرامان خرامان برود که دوش بگیرد برای زدودن خستگی مغازلهء طولانی و نبرد تن به تن و لذتبخش دیشب و بعد بیاید موهایش را سشوار کند و عطری که دوست دارد به خودش بزند و تاپ و شلوارک مورد علاقه اش را بپوشد و موسیقی مورد علاقه اش را پلی کند و بنشیند سر میز مفصل صبحانه ... نه اینکه هی میدان نبوت تا سر مطهری را گاز و دنده و کلاج ترمز کند محض چندرغاز و برای لندهور های زمختِ چشم پف کردهء بداخلاق بوگندو بوق بزند ...
-
***
این پست همینطوری بی دلیل تقدیم به ایرن عزیز به امید روزهای قشنگتر ...
-
اونوقت صبح خیلی از خانما از شیفت شب بیمارستانا و خیلی از کارخونه ها دارن بر میگردن،ساعتش مهم نیست حتی کار کردنش هم
این مهمه که اینجا لاک زدن یعنی دلبری آرایش یعنی لوندی
اگه آرایش نداشت چیز دیگه ایی فک میکردی؟فک کنم بیشتر با قیافه اش قضاوت شده
بهترین نوشته برای روز یک - زن !
سلام زیبا مینویسی من همیشه وبلاگتونو میخونم اما این بار جسارت کردم ازتون بخوام لینکم کنید و با اجازتون منم لینکتون کنم.
میتونم؟
نمیخوام حس نوشته ات رو به هم بزنم ولی فکر نمیکنم این خانمی که گفتی مسافرکش بوده باشه...معمولا همچین زنهایی بخاطر شرایط کارشون ظاهرشون با اینچیزی که گفتی فرق میکنه...ممکنه تاکسی برای همسرش یا پدرش بوده باشه که چندساعتی قرض کرده تا جایی بره...اون شبه مسافرا(!) هم میتونن اعضای خانواده یا دوستانش بوده باشن...
ضمنا به نظر من حتی اگه واقعا هم کارش این بوده باشه باز تضمینی نداره که اگه خونه میموند اون چیزاییکه تو نوشتی رو تجربه میکرد...نسل زنان قبلتر از این دوره (مثلا مادران ما) کدوم یکی از اینچیزا رو داشتن؟...
صبح تا شب جون میکندن و کهنه بچه میشستن...کدومشون وقت و حوصله شلوارک پوشیدن و موزیک پلی کردن و صبحانه مفصل خوردن داشتن؟! (بماند که در این مورد صبحانه خیلیها علاوه بر وقت و حوصله مواد اولیه لازم رو هم نداشتن و بلله نون و پنیر دهات و چای شیرین نهایت صبحانه لردیشون بود!)...
اصلا چرا راه دور بریم و شرایطو هندی کنیم!؟...
همین زنان خانه دار هم نسلمون رو ببین...اکثرا افسرده ان و طبق آمار به علت نارضایتی هایی که از زندگیشون دارن و همچنین درک نادرستی که از رابطه جنسی دارن هیچ مغازله طولانی و نبرد تن به تنی هم نداشتن و صبح رو با کسالت و قرص اعصاب و بدون موسیقی و صبحانه مفصل شروع میکنن...
این خیلی خوبه که دلت حتی برای گربه های توو خیابون هم میسوزه ولی خب این دلیل نمیشه همه چیز رو حسرت بار تر از چیزی که هست ببینی کرگدن جان
خیلی متاسفم.
جامعه ی اسلامی که میگه زن نباید بیرون از خونه کار کنه!!! به این روز افتاده که زنش مسافر کشی کنه. (البته به نظرم هر دوش اشتباش. چه کار نکردن زن چه هر کاری کردن زن!)
عکسی که انداختی محشره...حتی بدون داستانش هم قشنگه...
تابلوی خاموش سینما آزادی...میله پرچمای تُنُک...چمن سبز کاپوت تاکسی پای عکس...قاب شیشه ماشین که دادی پایین...قشنگه...
در جواب به کوشالشاهی: درسته که خانمها خواهان حقوق برابر هستن اما تو کشور ما اینطوری نیست ، از روی ناچاری خانمها مجبور به انجام بعضی کارها میشن !
لایک به کامنت کیامهر
سلام شهریار . شبت بخیر . ایشالا اون روز قشنگم میاد . ولی کاش وقتی اومد بفهمیم که امروز همون روزیه که کلی منتظرش موندیم و از دستش ندیم .
شب و روزت قشنگ .
سلام...
در تمام سالهایی که کار میکردم آرزو داشتم بعضی روزها در منزل باشم وروی کاناپه زیر نور خورشید برای خودم کتاب بخوانم وبه اصطلاح حال کنم بعد 10 سال که به آرزوم رسیدم ودیگه سرکار نمیرم دلم برای روزهای کار کردن تنگ شده ودیگر زیر نور خورشید مزه ندارد ...ما انسان ها موجودات پیچیده ای هستیم وپیوسته در حال تغییر...هر چند شغل آن خانم را دوست ندارم چون برای یک زن کاری پردردسر هست اما خوب هیچ کس جز خودش نمی تواند بگوید دلش چی می خواهد وجایش الان باید کجا باشد...اما پست شما در واقع برای من لطافت روح یک مرد را نشان می دهد چیزی که این روزها کم پیدا می شود...شاد وسلامت باشید
روزگار خیلی نامردیه محسن
البته من معتقدم کار عار نیست
شاید این خانم توی زندگی خصوصی اش همونی باشه که تو میگی فقط تفاوتش اینه که روزش چند ساعت زودتر شروع شده
سلام صبح بخیر
ناملایمات زیاده حق با شماست اما وقتی باری تو زندگی بیفته باید برداشته شه مرد به هر دلیلی نتونه زن این کارو میکنه . البته گذشته از این در جامعه بودن و کار کردن به استقلال شخصیت زن کمک میکنه که میتونه ابعادی از شخصیتش رو بشناسه و بروز بده که با زن خونه بودن نمیتونه به دستش بیاره. میدونید محسن خان درد زنهای ما هر کاری کردن و زحمت کشیدن بیرون خونه و انجام کارای زمخت نیست زنهای ما درک نمیشن اول از همه از سوی خونواده شون بعدش همسرشون و در کنار این همیشه از سوی جامعه بیمارشون. میدونید زن اینقدر همه رو قدر محبت میکنه و همیشه حواسش به همه چیز همه هست که برای همه وجودش عادی میشه... یکم غر زدم عذر میخوام
کوچه پس کوچههای بابلسر، کوچه پس کوچههای بی فریاد
شاعری از تبار ِ یاغی ها ... که به این حبس ِ خانگی تن داد
کوچه پس کوچههای بابلسر، دفترم را به سخره میگیرند
پای خود را قلم کن و بنویس، پهلوانان نمرده میمیرند
دل به این قهرمان مرده نبند که تو را نا امید خواهد ساخت
این جهان جای فضلههامان نیست، مستراحی جدید باید ساخت
دل به این قهرمان مرده نبند، زندگی در فضا کن و خوش باش
دل به این قهرمان مرده نبند، بادبادک هوا کن و خوش باش
سالها سال هی غزل گفتم، هی سکوت ِ تو را صدا کردم
آخرش از میان قافیهها ، به دو سیگار اکتفا کردم
سالها سال پیشهام این بود: تیشه بر ریشهی خودم بزنم
پشت سیگارهای پیدرپی درخیابانتان قدم بزنم
سالها سال پیشهام این بود: در بهار ِ شما درخت شدن
آنچه میخواستم به من دادند: با تو یا بی تو، تیرهبخت شدن
....
میروم با نخواستنهایم تیشه بر ریشۀ خودم بزنم
در خیابانتان چنان که گذشت، میروم باز هم قدم بزنم
آنچه من کردم و نکردم هیچ، آنچه من دارم و ندارم دود
پای در گیوهی پدر مگذار ؛ پسرم ! سرنوشت من این بود
علی اکبر یاغی
خب چندباری سوار تاکسی هایی شدم که خانوما رانندش بودن ، یجورایی آدم حس میکنه که خیلی سخته تویه این جامعه یه خانوم بشه راننده و ساعت 10:30 شهر ، از بیرون شهر به داخل شهر مسافرکشی کنه ولی حتما دلیلی داره که این کارو میکنه و این دلیلش خیلی جذاب نیست .
راستی در مورد اینکه دوستان میگن این خانوم راننده نیس به نظر من هست و حرفی هم توش نیس !
امروز همه اگه کار نکنن کله معلق میشن. چه کنه بنده خدا!
نمیخوام زر مفت بزنم چون باهاتون موافقم اما شاید باید اینجوری نگاه کنیم که اینجوری داره حداقل یه (کاری) میکنه. اونجوری زیادی عروسک میشه. باز نمیخوام اینجوری بگم. یعنی نمیخوام به خانوم هایی که شاغل نیستن توهین بشه اما ....
پ.ن: در کل زر زدم!
الان کامنتای حمید رو دیدم. تو اون لاینم یه جورایی!
می خواستم برم بالا منبر که دیدم مکث و کیا همه حرفا رو زدن دیگه
لایک به کامنتاشون دیگه و خلاص!
سلاااااااااااااام...
لایک به تیترت...
من که نمیتونم واسه خانوما تصمیم بگیرم ولی خودشون میگن با موندن تو خونه از اجتماع دور میفتن و زندگی تو چاردیواری مثل زندان میمونه و از این جور حرفا. خب راست هم میگن پس به نظر من زن هم باید مثل مرد بیرون خونه کار کنه...
البته فکر نمیکنم ذهن مردم جامعه ی ما زن مسافرکش با اون وضعی که تو گفتی رو بتونه هضم کنه....
درسته که روزگار با بعضی از ماها بد تا میکنه اما من ترجیح میدم که واسه درآوردن یه لقمه نون برم راننده تاکسی بشم تا اینکه لای پرقو زندگی کنم و لنگ ظهر از خواب پاشم...هرچند دیگه اونجور زندگی واسه اکثر زنهای ایرانی یه رویای دوره محسن...اما حست خیلی قشنگ بود
خوب شد فمینیست ها نریختن سرتون,تیکه تیکه تون نکردن آقای باقرلو!!