ظهر رفتیم سپهسالار برای خرید کفش
تازه چون ظهر بود هنوز خلوت بود
و خیلی از مانکن ها
از زیر باد کولر و چیلر بیرون نزده بودند !
با اینحال ماشالا چه تیریپهای
خفن و گشت ارشاد بیا منو بگیری ،
سنگفرشهای سپهسالار را مفتخر به قدوم خود کرده بودند !
داشتم فک می کردم این جوجه فروشنده های فشن چشم از حدقه بیرون زده
طفلکها باید سختی کار بگیرند والّا
یا لااقل سهمیه کافور یارانه ای برایشان در نظر گرفته شود خب !
اینطوری خدا را خوش نمی آید !
.
اول
جدیدا خیلی هیز شدی ها برادریکی در میون در مورد در و داف پست میذاری
ما هم واسه خوندن پست های شما باید سختی کار بگیریم ؟
یا سهمیه کافور یارانه ای ؟
کافور یارانه ای واسه ... !


خیلی باحال بود !
بیا وبم !
با آزادی آپم !
سلام
اکه کیامهر یکی حساب بشه منم میشم سوم
چقدر نگرانی محسن برا جامعه و جماعت ذکور در حال بلوغ یا از بلوغ گذشته!!
یعنی مشکل جوونای ما موی اوناست؟! ....
چقدر به آزادی های فردی توهین می کنن با این کاراشون و چقدر حال من یکی به هم می خوره از دیدن ون ها و سیاه پوش هایی که منتظرن تا آدم شکار کنن.
کی می خوان بفهمن که حجاب و ظاهر آدما شخصیه و ربطی به اونا نداره؟
ششم...
...میگم ...کرگدن جان...ثابت شده که هر چه بیشتر ببینند...چشم و دل سیرتر شوند !!...و هرچه کمتر ببینند..و خودرا سانسور نمایند.. گرسنه تر !!!
بنده خداها...چه سهمیه هایی پیدا میشه...
گویا من پست شما رو تند خوندم و اینطوری برداشت کردم که اونجا هم گشت ارشاد گذاشتن نگو خبرای دیگه بود!
به هر حال تصاویر گشت و بگیر و ببند و ... رو که با آغاز تابستون شدیدترش کردن هر روز دارم از اینترنت می بینم و حرص می خورم، اصل قضیه هنوز سر جاشه.
هه هه هه هه هه
اینجا هررررررررر کاربردی نداشت
بهتره منم به جای حرص خوردن مثل بقیه بخندم البته به پست شما و نوع نگارش بامزه اش
من سهمیه ی افورمو بذل می کنم بهشون! نوووش جونشون اصلن!
محسن خان جدیدن خیلی تو نخ این خانوما رفتیا!!!!!!
ادم می ترسه بیاد ببینتت
تو این چند پست اخیر هر چی خوندم از این خانومای خوشجیل موشجیل یه چکیده ای توش بود
باید یه ذره این دکولته بانو رو نصیحتش کنم اینجوری نمیشه
والـا!
چرا کافور؟!!! بذار خالی بشه جوون مردم !!!!!!
حتی کارشون از معدنچی ها هم میتونه سخت تر باشه . نه ؟ چی میکشن طفلی هااا
اره والا خدا را خوش نمیاد. جوون مردم گناه داره!
اولن خدا قوت به خاطر تحمل گرمای طاقت فرسای ظهر اونم به نیت خرید کفش و لاغیر!
آره خب...کار اینا سخت تره!معدنچیا داف نمیبینن و زیر زمین میتونن با خیال راحت به عبادتشون برسن!ولی این بیچاره ها باید با هم،هم صدا بخونن که"دست ما کوتاه و خرما بر نخیل"!یا به عبارتی میتونن بگن"چشم ما پوووویا و داف اونور ِ دخیل!(دخیل همون دخل مغازه ست که بر وزن فعیل اومد تا وزن این بیت پر معنا به هم نخوره!)
اونوقت میگن بازار لباس و کفش و ... کساده.
خب وقتی طرف همه ش چشمش به اینا باشه ، دیگه دل به کار نمیده دیگه.
این جوجه فشنا آقا محسن همه دستشون تو کاره ... این موقعیتا واسشون مرخصی ساعتی حساب میشه!
کرگدن جان جدیدن زدی تو کار مانکن و این حرفا
این دو حالت داره
یا اینکه داری برای گشت ارشاد کار میکنی
یا اینکه خودتم کافور لازم شدی
هرررررررررررررررر ... هم از پست تو هم کامنت بچه ها ... ایول ...
می گما ... من آب بخورم ... ماشالله اینجا همه خبر دار می شن ... می گفتی که یه کیف خریدم یه کفش ... به قیمت ... شماره ی ... مارک ... رنگ ... پاشنه ی ... دسته ی ... هررررررررررررررررر ...
کمتر شده که بتونم از این خیابابون خرید کنم!!! با این که از وقتی کلا پیاده رو شده یه کمی رو اومده ولی شاید دلیلش همین باشه که موقع دیدن ویترین آدم آرامش نداره. همهاش احساس میکنه که انگار ل.خ.ته و بقیه دارنن نگاش میکنن!! به نظرم هر کی رئیس اتحادیه اصناف میشه باید یه قانونی باشه که فروشنده ها قبل از شروع به کار یه دوره آموزشی ببینین که حداقل به مشتری هاشون شما بگن نه تو (مثل پسرخاله آدم)! وااااااای چه دل پری من داشتم از سپهسالار
هستم با هات حالا اونا خوبند این گارسونهای که درکه و دربند کا می کنند چی ....میاد تو الاچیق یه سفره بچینه اصلا منو با هیبت نمیبینه
وای کامنت آقای پیرزاده بی نظیر بود
داداش کافور می خوای خودم در خدمتم!
جناب کرگدن
یه چند وقتیه که به دارید به شوهر نمونه بلاگستان تبدیل می شوید ها
شانزلیزه....
سپهسالار...
آبمیوه بعد از حموم....
تعظیم با کلاه پر دار....
من جای مریم بودم مشت مشت اسفند می ریختم روی اتش
و یا یه شونه تخم مرغ از پنجره پرت می کردم بیرون ...
شاید یه فرجی شد و شما همیشه همین جوری موندی
سپهسالارم آرزوست!!!!
سلام صب به خیر...
همیشه به گردش همیشه به خرید..
نه خدا رو خوش میاد ، نه بنده ی خدا !
سهمیه کافور یارانه ای

کافور رایانه ای ایده ی مشتی ای بود.
به گوش دولت مهرپرور برسه سریعا لحاظ میکنه.
یاد نهارای سلف دانشگاه افتادم.
پرررررررررررررررررره کافور.
به قول دوتان جان برادر جدیدا به هیزی سر میکنید ها
بیچاره این فروشنده هاااا
واقعا که دارن زجر میکشننن !
راستی یادمه دفعه اولی که یارانه ها رو داده بودن هم شما کفش خریده بودین !
پری روزم که یارانه ها رو ریختن به حساب ها و ...
خوب پول اماز زمانتونو خرج میکنیداا
آره واقعا سپهسالار همیشه همینطوریه تابستونو زمستونم نداره!
من نمیدونم با اون کفشای پاشنه بلند چجوری خیابون به اون طویلی رو میرن و میان!
فروشنده ها اگه به چشم برادری نگاه کنن که دیگه سهمیه یارانه نمیخوان که!!!!!!!!!!!!!!!!
تقدیم به رییس
کرگدن و پرنده
یک کرگدن جوان، تنهایی توی جنگل می رفت. دم جنبانکی که همان اطراف پرواز می کرد، او را دید و از او پرسید که چرا تنهاست.
کرگدن گفت: همه کرگدن ها تنها هستند.
دم جنبانک گفت: یعنی تو یک دوست هم نداری؟
کرگدن پرسید: دوست یعنی چی؟
دم جنبانک گفت: دوست، یعنی کسی که با تو بیاید، دوستت داشته باشد و به تو کمک بکند.
کرگدن گفت: ولی من که کمک نمی خواهم.
دم جنبانک گفت: اما باید یک چیزی باشد، مثلاً لابد پشت تو می خارد، لای چین های پوستت پر از حشره های ریز است. یکی باید پشت تو را بخاراند، یکی باید حشره های پوستت را بردارد.
کرگدن گفت: اما من نمی توانم با کسی دوست بشوم. پوست من خیلی کلفت و صورتم زشت است. همه به من می گویند پوست کلفت.
دم جنبانک گفت: اما دوست عزیز، دوست داشتن به قلب مربوط می شود نه به پوست.
کرگدن گفت: قلب؟ قلب دیگر چیست؟ من فقط پوست دارم و شاخ.
دم جنبانک گفت: این که امکان ندارد، همه قلب دارند.
کرگدن گفت: کو؟ کجاست؟ من که قلب خودم را نمی بینم!
دم جنبانک گفت: خب، چون از قلبت استفاده نمی کنی، آن را نمی بینی؛ ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک داری.
کرگدن گفت: نه، من قلب نازک ندارم، من حتماً یک قلب کلفت دارم.
دم جنبانک گفت: نه، تو یک قلب نازک داری. چون به جای این که دم جنبانک را بترسانی، به جای این که لگدش کنی، به جای این که دهن گنده ات را باز کنی و آن را بخوری، داری با او حرف می زنی.
کرگدن گفت: خب، این یعنی چی؟
دم جنبانک جواب داد: وقتی که یک کرگدن پوست کلفت، یک قلب نازک دارد یعنی چی؟! یعنی این که می تواند دوست داشته باشد، می تواند عاشق بشود.
کرگدن گفت: اینها که می گویی یعنی چی؟
دم جنبانک گفت: یعنی ... بگذار روی پوست کلفت قشنگت بنشینم، بگذار...
کرگدن چیزی نگفت. یعنی داشت دنبال یک جمله ی مناسب می گشت. فکر کرد بهتر است همان اولین جمله اش را بگوید. اما دم جنبانک پشت کرگدن نشسته بود و داشت پشتش را می خاراند.
داشت حشره های ریز لای چین های پوستش را با نوک ظریفش برمی داشت. کرگدن احساس کرد چقدر خوشش می آید. اما نمی دانست دقیقاً از چی خوشش می آید.
کرگدن گفت: اسم این دوست داشتن است؟ اسم این که من دلم می خواهد تو روی پشت من بمانی و مزاحم های کوچولوی پشتم را بخوری؟
دم جنبانک گفت: نه اسم این نیاز است، من دارم به تو کمک می کنم و تو از اینکه نیازت برطرف می شود احساس خوبی داری، یعنی احساس رضایت می کنی. اما دوست داشتن از این مهمتر است.
کرگدن نفهمید که دم جنبانک چه می گوید اما فکر کرد لابد درست می گوید. روزها گذشت، روزها، هفته ها و ماه ها، و دم جنبانک هر روز می آمد و پشت کرگدن می نشست، هر روز پشتش را می خاراند و هر روز حشره های کوچک را از لای پوست کلفتش بر می داشت و می خورد، و کرگدن هر روز احساس خوبی داشت.
یک روز کرگدن به دم جنبانک گفت: به نظر تو این موضوع که کرگدنی از این که دم جنبانکی پشتش را می خاراند و حشره های پوستش را می خورد احساس خوبی دارد، برای یک کرگدن کافی است؟
دم جنبانک گفت: نه، کافی نیست.
کرگدن گفت: بله، کافی نیست. چون من حس می کنم چیزهای دیگری هم هست که من احساس خوبی نسبت به آنها داشته باشم. راستش من می خواهم تو را تماشا کنم.
دم جنبانک چرخی زد و پرواز کرد، چرخی زد و آواز خواند، جلوی چشم های کرگدن. کرگدن تماشا کرد و تماشا کرد و تماشا کرد. اما سیر نشد.کرگدن می خواست همین طور تماشا کند. کرگدن با خودش فکر کرد این صحنه قشنگ ترین صحنه ی دنیاست و این دم جنبانک قشنگ ترین دم جنبانک دنیا و او خوشبخت ترین کرگدن روی زمین. وقتی که کرگدن به اینجا رسید، احساس کرد که یک چیز نازک از چشمش افتاد.
کرگدن ترسید و گفت: دم جنبانک، دم جنبانک عزیزم، من قلبم را دیدم، همان قلب نازکم را که می گفتی. اما قلبم از چشمم افتاد، حالا چکار کنم؟
دم جنبانک برگشت و اشک های کرگدن را دید. آمد و روی سر او نشست و گفت: غصه نخور دوست عزیز، تو یک عالم از این قلبهای نازک داری.
کرگدن گفت: اینکه کرگدنی دوست دارد دم جنبانکی را تماشا کند و وقتی تماشایش می کند، قلبش از چشمش می افتد یعنی چی؟
دم جنبانک چرخی زد و گفت: یعنی این که کرگدن ها هم عاشق می شوند.
کرگدن گفت: عاشق یعنی چی؟
دم جنبانک گفت: یعنی کسی که قلبش از چشمهایش می چکد. کرگدن باز هم منظور دم جنبانک را نفهمید، اما دوست داشت دم جنبانک باز حرف بزند، باز پرواز کند و او باز هم تماشایش کند و باز قلبش از چشمهایش بیفتد. کرگدن فکر کرد اگر قلبش همین طور از چشم هایش بریزد، یک روز حتماً قلبش تمام می شود. آن وقت لبخندی زد و با خودش گفت: من که اصلاً قلب نداشتم! حالا که دم جنبانک به من قلب داد، چه عیبی دارد، بگذار تمام قلبم برای او بریزد!!!!!!!!!!!! !!!
اصن اسم گشت که میادااااااااااااااااااااااا
:دی.
کافور یارانه ای. شایدم کوپنی.
به نظر من هم خطرناک شده ای جدیدنا!!!!!!!
حتی به نظر خودم هم !!
والا تو این مملکت دست رو هرکاری بذاری سختی عجیب و غریب خودشو داره و اینطوری سهمیه ها خیلی خیلی بالا می زنه...
راستی سلام...
سلام آقا...
سختی کار صنف را هم بنویس اید که دوستان بدان اند. تاثر بر انگیز است واقعا. بدان اند دل شان ریش می شود....
شما نگران مغازه دارا نباش! دختره میاد نیشش تا پشت گوشش باااااااااازه به مغازه داره میگه: منو یادته؟؟؟؟ (با هزار عشوه و قمیش ها!)
مغازه داره خیلی جدی بهش میگه نه!!!
خب معلومه یادش نیس دیگه!حالو حولشونو میکنن بعد میرن سراغ یکی دیگه!
بعد از پست شانزلیزه نوبت به باغ سپهسالار میرسه...
دکولته بانو شما را چه جاهای زنونه ای میبره هاااا....
کیف و کفشش هم مبارک:دی
با مهربان ۱۰۰٪موافقم والا
چه خبرا؟
یه خبرایی هست ولی.....
ایشالا همیشه به گشت و گذار و خرید و تحلیل و ........!
عجب !!!
خوش خیال کسی که فک کنه اونا کافور احتیاج دارن!!!سر راه از داروخونه براشون یه چی دیگه بگو بگیرن