سلام! این چی بود؟!!! دلم هری ریخت آرایه ی ادبی اش چیست؟ استعاره؟مجاز؟ایهام؟چی؟ تعمیم داده میشه به چی؟ ما به ازای بیرونی اش چیست؟ مردم انقدر پرسیدم هراسناک بود راستش خیلی
مردی که در خوابهایش همواره یک باغ میسوخت مردی که یاقوت ٍ زمانش را باد ٍ قسی ٍ مرگ می برد....مردی که ساطورٍ رذالت یک زخم ٍ کهنه بر دلش کاشت..مردی که نامردانگی ها بر سینه اش داغ ٍ غمین کاشت.......آری مراد ٍ مرد ٍ بیدل اندرسرای آرزو مرد........آری بهار ٍ باغ آن مرد اندر میان شعله های نامردی ٍ مردانگی سوخت یاحق...
آخی... خیالم راحت شد پس باز هم یک شعر از یک شاعر دیگر.. فکر کردم خوتون گفتین اینو وقتی یکی رو میشناسی و یهو میبینی که یه همچین چیزی مینویسه هول برت میداره که چی شده اونم وقتی مدام تو پستاش میخونی یا حس میکنی که این روزا سر حال نیست یادم میمونه که از این به بعد هر شعر یا هر چیز شعر مانند دیگری دیدم حتما قبلش تو نت سرچ کنم..که بفهمم باید یه چیزی از حس و حال شعر رو تو کامنت گفت و رفت یا اینکه باید بیوفتی تو خط" ای داد بیداد چی شده"..! حالا این "ای داد بیداد" از کجا نشات میگیرد را کاری نداریم. راستی چرا از شعرهای خودتون چیزی نمینویسید...تعریف شعر ها و کاریکاتورهایتان را شنیده ام...نکند برای شعر باز هم باید چشم به راه این باشیم که کرگدن عزیز بیخواب شوند؟!!..........کجایی ای بیخوابی......!!!
بله!ما مدام درگیر پست آتش بر افروز کیامهر خان هستیم و عنقریب که زنگ بزنیم به آتش نشانی!!! آنوقت مهربان بانو از جشن باشکوهشان میگویند...بابا بخیل نیستیم که!! فقط یک کلام اطلاع رسانی کنید...کشتیم خودمان را در کامنتهای کیامهرخان! حالا قضیه ی این جشن چیه؟!!!!
یه روزگاری یه مردی بود که میومد برامون مینوشت از خوابهاش از باغ سوختش از روزای خاکستریش از خوشی و ناخوشی هاش ولی هر چی که مینوشت رنگی بود حالا یه چند وقته که دیگه رنگی نمینویسه یا نمینویسه یا اگرهم مینویسه همش خاکستریه دیگه یادمون نمیندازه که روزای خاکستری رو همه دارن باغ هممون یه روزایی میسوزه..ولی دوباره سبز میشه برج آرزوهامون رو سرمون خراب میشه ولی میشه که دوباره ساختش..
اووووووووووووول
این متن عنوان نداره از اون عنوانهای ناب باقرلویی
حرفم نمیاد محسن
این همه ویرونی...کاش منم تو اون باغ بودم
شب بخیر محسن خان باقرلوووووو
امشب اومدم یه ذره جیغ جیغ کنم هیچ پستی به جیغ جیغ نمیاد
بلاگستونه داریم!!!
و بر اندام نارونش
یک قلب داغ می دوخت
سلام!
این چی بود؟!!!
دلم هری ریخت
آرایه ی ادبی اش چیست؟
استعاره؟مجاز؟ایهام؟چی؟
تعمیم داده میشه به چی؟
ما به ازای بیرونی اش چیست؟
مردم انقدر پرسیدم
هراسناک بود راستش
خیلی
مردی که در خوابهایش همواره یک باغ میسوخت
مردی که یاقوت ٍ زمانش را باد ٍ قسی ٍ مرگ
می برد....مردی که ساطورٍ رذالت یک
زخم ٍ کهنه بر دلش کاشت..مردی
که نامردانگی ها بر سینه اش
داغ ٍ غمین کاشت.......آری
مراد ٍ مرد ٍ بیدل اندرسرای
آرزو مرد........آری بهار ٍ
باغ آن مرد اندر میان
شعله های نامردی ٍ
مردانگی سوخت
یاحق...
محسن
بیداری؟
مردی که در امواج افکارش غوطه ور شده بود !!!
خوابی؟
زنده ای؟
بنده خدا مرده
چه عجبه مهربان بانو!!بابا دیگه
رسما نگرونمون کردین ن
خوبین شماها!چه خبر
شده؟چرابلاگستان
اینجوری شده!
همش صدای
بوفٍ کورمیاد
ازش.ووو
یاحق...
بوف کور چیه....
من جشن گرفتم
خبر نداری؟
آخی...
خیالم راحت شد
پس باز هم یک شعر از یک شاعر دیگر..
فکر کردم خوتون گفتین اینو
وقتی یکی رو میشناسی و یهو میبینی که یه همچین چیزی مینویسه هول برت میداره که چی شده
اونم وقتی مدام تو پستاش میخونی یا حس میکنی که این روزا سر حال نیست
یادم میمونه که از این به بعد هر شعر یا هر چیز شعر مانند دیگری دیدم حتما قبلش تو نت سرچ کنم..که بفهمم باید یه چیزی از حس و حال شعر رو تو کامنت گفت و رفت یا اینکه باید بیوفتی تو خط" ای داد بیداد چی شده"..!
حالا این "ای داد بیداد" از کجا نشات میگیرد را کاری نداریم.
راستی چرا از شعرهای خودتون چیزی نمینویسید...تعریف شعر ها و کاریکاتورهایتان را شنیده ام...نکند برای شعر باز هم باید چشم به راه این باشیم که کرگدن عزیز بیخواب شوند؟!!..........کجایی ای بیخوابی......!!!
بله!ما مدام درگیر پست آتش بر افروز کیامهر خان هستیم و عنقریب که زنگ بزنیم به آتش نشانی!!! آنوقت مهربان بانو از جشن باشکوهشان میگویند...بابا بخیل نیستیم که!!
فقط یک کلام اطلاع رسانی کنید...کشتیم خودمان را در کامنتهای کیامهرخان!
حالا قضیه ی این جشن چیه؟!!!!
خوبین؟
ای دل غافل!
کاش آبی روان هم در خواب های مرد بود برای خاموش کردن آتشی که به جان باغ افتاده ...
تلخ بود ....خیلی....
سلام خوبی حاجی
این نوشته در مورد منه که به قلم کشیدی؟؟؟
نمیدونم چی شده
اما خیلی بد نوشتی
داغون بودم داغون ترم کردی
نمیدونم در مورد چه کسی یا چه چیزی نوشتی
اما دلم کباب شد
حاج محسن با این نوشته اون یک ذره امیدی هم که داریم از بین رفت
مواظب خودت باش مرد
مردی می آمد که مینوشت از غم ... نبود شادی هایش ... گم کرده بود شاید ...
سلام. خسته نباشید.
من در این غربت چه خواهم کرد ... با دل من بین چه ها غم کرد !
عین همیشه آرزوی رنگی بودنتو نو دارم...
یه روزگاری یه مردی بود که میومد
برامون مینوشت
از خوابهاش
از باغ سوختش
از روزای خاکستریش
از خوشی و ناخوشی هاش
ولی هر چی که مینوشت رنگی بود
حالا یه چند وقته که دیگه رنگی نمینویسه
یا نمینویسه
یا اگرهم مینویسه همش خاکستریه
دیگه یادمون نمیندازه که روزای خاکستری رو همه دارن
باغ هممون یه روزایی میسوزه..ولی دوباره سبز میشه
برج آرزوهامون رو سرمون خراب میشه ولی میشه که دوباره ساختش..
سلام استاد!
هیچی....
سلامت باشید.