پیش نوشت :
امروز رو خیر سرم مرخصی گرفته بودم !
ولی از صبح تا ساعت پنج و نیم بعد از ظهر درگیر کارای ماشین بودم ...
دارایی ... تاکسیرانی ... شهرداری ... تعمیرگاه ... عصری آسفالت و داغون و جنازه رسیدم خونه دوش گرفتم و خوابیدم ... خلاصه که روز مرخصیم اینطوری به چیز رفت ! ... به چیز دیگه !
می خواستم درباره حواشی امروز شلوغم بنویسم ولی نصفه شبه لذا باشه واس فردا ...
فقط واسه خالی نبودن عریضه این رو به نقل از یه ایمیل فان بخونید :
سر کلاس دانشگاه ، دختر خانم دانشجو به خیال اینکه کلاس تموم شده از جاش پا میشه وسایلشو جمع می کنه میذاره توی کوله پشتی ش و زیپ کوله شو میبنده ... استاد که هنوز درسش تموم نشده بوده میگه : خانوم زیپتو نبند من هنوز کارم تموم نشده !!!
اوکی پس اجالتا من نیزجهت خالی نبودن بخش نظرات
اوهوووووووووم..خستهء روزمرگیها
نباشید جناب محسن خان جان
جکتان هم باحال بودددد
مرسی ی ی ی
یاحق...
نیمه شب خوش ، بعضی روزها واقعا استهلاکی هستن ، خسته نباشید
درووووووووووووووووووووووووووود گز پسته ای
نصفه شبی هی..
این زیپش منو کشه نصفه شبی
الله اکبر!
همون دیگه الله و اکبر
سلام
میگما مرخصی اومد نیومد داره...ولی کلا شما بیخیال مرخصی و روزای تعطیل شین بهتره انگار!
به گمانم کائنات به این اوقات فراغت های شما آلرژی دارد و شروع میکند به حال گیری!
آن آدینه ی به یاد ماندنی 6 خرداد هنوز در خاطرمان است!
روزای تعطیل هم تشریف ببرین اضافه کار یا هر چیز دیگری!
البته اگر بنشینید خانه و برای ما پست بنویسید به گمانم به خاطر ثوابی که شاد کردن دل یک جماعت کرگدن خوان دارد کائنات از سر تقصیراتتان میگذرد و ...
ولی جدی.......خسته نباشید جناب باقرلو
ممنون که در عین خستگی این 7_8 خط را تایپ کردید و دل جماعتی را هم شاد!
خسته نباشید قربان..
سلام برادرررررررررر

ما مشتاق خوندن پست های وعده داده شده شما هستیمممممم
صب بخیر نه خسته!!!
جناب باقر لللللللللللو دقت کردی جدیدن هی وعده سر خرمن می دی و عمل نمی کنی؟
مثلن قرار بود راجبه شغل جدید بنویسید که ننوشتید..
سلام
خسته نباشی
آقا چقدر سخت میگیری شما بشین خونه و بجای استهلاک خودت یکی رو استخدام کن این خرده کاری ها رو برات انجام بده
حقوقشم از آرمانشهر کیامهر پرداخت میشه
خسته نباشی برادر من
این جمله ی آخر کامنت وانیا خیلی با حال بود!
موندم اگر آرمانشهری وجود داشت اون وقت ما ها چی واسه نوشتن داشتیم؟!!!همش نمیشه که آدم از خوشیهای خودش بنویسه و خوشی های بقیه رو بخونه!
بلاخره یه روز دلمون رو میزد.
من که ترجیح میدم همینجا باشم و پستای درب و داغون بخونم!و هی کفرم در بیاد و هی...
هی از این اتاق به اون اتاق
هی امضای این تایید اون
هی پله بالا پایین کردن
هی ....
خودش شکنجه ایه بخدا !
سرکلاس که استاد مرد بود و قرار بود با گروه دیگه که همون درسو داشتن و از قضا استادش زن بود کوئیز مشترک بگیرند یکی بچه ها پاشد گفت ببخشید استاد شما با خانم فلانی چطور سوال مشترک میدید؟
استاد با خونسردی تموم گفت من درمیارم خانم فلانی میبینه خانم فلانی درمیاره من میبینم بعد همه میکنیم تو هم نتیجشو میدیم به شما!!!!!
مگه بده سرگرم شدی تو روز تهتیل؟!
می خواستی بشینی تو خونه زیر باد خنک فرت و فرت هندونه بخوری؟ هم می چاییدی هم سردیت می شد! ستاد روحیه دهی به طفلکی ها!
اون زیپه خیلی مهم بود
حاج محسن حالا اگه کارت تموم شده ما هم زیپمون رو بکشیم بالا
سلام از این کرامات ما هم زیاد داشتیم مثل این:استاد میخواست لیستو بخونه یکی از بچه ها گفت استاد از خانم فلانی برید بالا...........با احترام دعوتید