این خونهء مجازی بهار و زمستون های زیادی رو پشت سر گذاشته
یه وختایی شلوغ و در اوج بوده و پاتوق کلی آدم خوش ذوق و باعشق
و یه وختایی با یه در نیمه بسته عینهو صاحبش سوت و کور و در کنج خلوت
اما توی این ده سال همیشه چراغش روشن بوده حتی شده سوسو و کم نور
ولی حقیقت اینه که حمام شیخ بهایی هم بلاخره یه روز خاموش شد
و از اون روز به بعد دیگه آبش با شمع گرم نشد ...
اوووووووووووووووووول!
اما حمومه که هست؟
حتی اگه ه ه آبش با
شمع گرم نشه ه
شووووووما هم
هستین..یعنی
می موووونین
مگه نه ه ؟؟
قطعاا می
موووونین
اوهووم
یاحق...
سلاممم جناب باقرلو
ای جانم انگار اولم ها...
دوم اینکه الانا آب ولرم بهتره ها مهم نیست اصلا تازشم چون زمین رو به گرم شدنه گاهی ولرم رو به خنکا بهتر جواب میده و به دل میشینه(آیکون جرات داره کسی بگه بی ربط گذاشتم خوب)....اتفاقا به اشد وضع مرتبطه فقط باید ارتباطش رو پیدا کنین همین(آیکون جو معلمی گرفتن و اینا)
حومو شیخ بهایی رو یه عده فرانسوی خواستن از سیستمش سر در بیارن با تعهد بر اینکه هیچ اسیبی بهش نمیزنن ولی زدن ناکارش کردن و شمعش خاموش شد و دیگه هم ابی گرم نکرد....و این با قضیه شما فرق داره اساسی....
اگه کلا بگذریم از حال و هوای بلاگستان که عمرا مثل قبل نیست شاید حال و هوا و روحیه شخصی خود نویسنده ها باعث رونق و رکود و شلوغی و خلوتی یه وبلاگ بشه....این روزا همه درگیرن ...یه جورایی مشکل دارن...و کلا زندگی سخت تر شده....
این هم مثل یه موجی میاد و میگذره و میره.....اونی دووم میاره که ریشه داره.....شاید برگ و برش بریزه ولی ریشه هاش قوی و محکم میمونن و بهار رو دوباره میبینه....
تلخ ننویس محسن جان
ایشا... که دوباره وبلاگتون برگرده به روز های خوب خودش
خدا اون روزو نیاره
هییییییییییییییییییچ وقت
ایشالا که شمع وجود این خونه و صاحبش روز به روز پرنورتر بشه و همه ی ماها ازش به عنوان چراغ راهمون استفاده کنیم خان داداش
شیخ بهایی که اینقدر طرفدار نداشت
تازه اون حموم داشت نه وبلاگ که
ایشالا پنجاهمین سالروز تاسیس این وبلاگو همه دور هم جمع شیم و با صورتای چروک ولی دلای جوون و صاف صاف و دندون مصنوعی تو دهن بگیم و بخندیم.
چه شود؟
اوهوم ... چه شود ... مرسی ... زیاد ...
سلامتیه همه کسایی که شاید همیشه به یادشون نباشیم اما تو فراموشی ام دوسشون داریم..
میخواستم یه چیزی برات بنویسم ولی حس جلسه امتحان بهم دست داد...از اون مدل هایی که جوابو بلدی ولی استاد وایستاده و بر و بر ورقتو نگاه میکنه و همه چی از یادت میره....انگار تمام اعتماد به نفس ادم گرفته میشه! الان حس میکنم تا دکمه ارسال نظر رو بزنم تو درجا میخونیش...کاملا حضورت رو حس میکنم و همین نمیذاره بنویسم اونی رو که تو فکرمه....
یعنی من ازت حساب میبرم؟؟؟؟؟
یه آتشکده ای هست تو یزد تو دل شیرکوه . بهش میگن چک چک. راه آب باریکی از اون بالای کوه که هیچکی درست و حسابی نمی دونه دقیقن کجاس چکه چکه میرسه به اون آتشکده. آب قطره قطره میریزه و رو سنگا قندیل درست می کنه. بعضیاش کوچیک بعضیاش بزرگ. از یه وقت که معلوم نیست کی هی چکه چکه آب میاد از اون بالاها، بالای کوه. هنوزم هست. تا همیشه هم میتونه باشه.
اومدم داستان خراب شدن حموم شیخ بهایی رو بنویسم که دیدم روشنک نوشته
حالا با این اوصاف باز هم....
آقا حرفم نمیاد
آی دلم میخواست میتونستم وبتون رو هک کنم تمام این " کوت آه" نوشتهای اخیرتون رو یک جا به آتیش بکشم!!...البته کی دلش میاد...؟!
این "کوت آه" نوشت هاتون یه آتیشی تو دل آدم میندازه که با آه کوتاه که هیچی..با هزارتا آه بلند هم هیچ رقمه آروم نمیگیره این دل بی صاحب...
اون حموم شیخ بود اینجا وبلاگ محسن باقرلو..آخه من باب مثال هم نمیشه چنین مقایسه ای کرد.
با توجه به تفاسیر و ادله تاریخی ، نذار فرانسوی ها به سیستمت دست بزنن.
بی خیال آقا. این قدر دامن نزنین به این ماجرا. بذارید زمان همه چی رو درست کنه.
حموم شیخ بهایی یه استثنا بود...هچ حمومی با شمع گرم نمیشه...
اگه هنوز گرمه یعنی بیشتر از یه شمعه...یعنی دم شما هنوز گرمه برادر...
ashoma abesho ba chi garm mikoni?
هنوز پادشاهی شما...
اینجا خونه امید همه بلاگر ها ست
مثه خونه بابا بزرگ میمونه یه جورایی
باور نداری امتحان کن
ده سال ؟
چه استقامتی داری پسر !
گرم نشد که نشد ! دوش آب سرد میگیریم ... بلکه شوک ناشی از این عدد ده از سرمون بپره !
اگه رسیدی به اینکه ابی ازت گرم نمیشه راهش اینه که فراموش کنی چند سالته