لبخند بزن و به روت نیار ...

خوشبختی پول زیاد و از پارو بالا رونده نیست 

خوشبختی ویلای آنچنانی توی خزرشهر که اطاق خوابش رو به استخر باشد نیست 

خوشبختی ماشین آخرین مدل سفینه ای با شیشه های دودی نیست 

خوشبختی غذای لذیذ و لباس برازنده و شیک و گرانقیمت نیست 

خوشبختی خانهء درندشت آنچنانی کامرانیه و فرمانیه نیست 

خوشبختی مسافرت خارج و دیدن دیدنیهای چار گوشهء دنیا نیست 

خوشبختی همسر عاشق و وفادار و اهل خانواده نیست 

خوشبختی شغل خوب و با پرستیژ و پر درآمد و رضایت شغلی نیست 

خوشبختی آرامش فکری و امنیت روانی و ذهنی نیست 

خوشبختی کانون خانواده گرم و بستگان خوب نیست  

خوشبختی به حد غایت و کفایت جوانی کردن و در پیری حسرت نخوردن نیست

خوشبختی جسم سالم و قیافه زیبا نیست 

خوشبختی روحیهء شاداب و سرزنده و امید به زندگی نیست 

خوشبختی دیدهء عبرت بین به گذشته و دید مثبت به آینده نیست 

خوشبختی اولاد صالح و سربراه و عاقبت بخیر و مایه افتخار نیست 

خوشبختی دوستان جان و رفیقان شفیق نیست  

خوشبختی سعادت انسانی و انسان وار زیستن نیست

خوشبختی مجموعه ای از این تکه هاست که در کنار هم پازل یک زندگی خوشبخت را می سازند و بدون یک یا چن تکه ، این پازل بزرگ ناقص می شود ... ناقص عینهو رفیق دوران سربازی م که وختی با موتور پادگان تصادف کرد چون خانوادهء خیلی پرجمعیت و خیلی فقیری داشتند و توی یک بیمارستان آشغال دولتی پاش را عمل کردند بعد از چن ماه بستری بودن در کنج خانه وختی از جاش بلند شد ناقص شده بود و یک پاش کوتاه تر از آن یکی بود انقدر که توی خیابان مثل فلج های مادرزاد راه می رفت و سعی می کرد لبخند بزند و به روش نیاورد ...