میشه لب مرز باشی یه پات این ور یه پات اونور مرز همیشه یه سیم خاردار یا چند تا بلوک سیمانی نیست میشه لب مرزت همون لیوان آب پر از سمی باشه که تو دستته و موندی بخوریش یا نه میشه گفتن یه نه یا آره باشه...وقتی قراره اون نه یا آره زندگیت رو زیر و رو کنه میشه که به اندازه ی یه امضا کردن باشه وقتی داری پای کاغذی رو مهر میزنی که قراره مرگ و زندگیت توش رقم بخوره میشه حتی لحظه ای باشه که موس کامپیوتر تو مشتته و موندی کلیک کنی رو لینکی..یا گزینه ی send ای همون وقتا میشه یه پیرمرد بستنی فروش از کنارت رد شه...یه بستنی بذاره تو دستت و بره.. میشه یه کاسه لوبیای داغ وسط یه بیابون باشه تو یه صبح سرد که تنها موندی و بی حوصله و کلافه(اینو از یکی از پست های خودتون یادم مونده!) میشه یه نفر زنگ بزنه و صداش رو پیغام گیر باشه..کسی که عین همون بستنی یخی تو زمستون هیچ وقت حوصله اش رو نداشتی میشه صدای موزیک همسایه و اون ترانه ای باشه که دلت رو به جوش میاره نه...همیشه همه چیز همون طور تو فرضیات ما اسیر نمی مونن..... گاهی همون بستنی یخی تو زمستون از دست یه عابر..یه پیرمرد آلاسکا فروشی که بازار کارش کساد شده....تو رو از این لب مرز ببره اون ور..یا بیاره این ور...ببرتت همون جا که سرزمینته..همون جا که دیارته.... باور کن مرد....سخته این رو از من 26 ساله باور کنی..ولی حرف گفتنی رو باید گفت...گرچه اسمش رو بذارن شعار.. سرتون سلامت جناب باقرلو..دلتون گرم....در سرد ترین زمستان ها..زیر آوار سخت ترین کولاک ها و تگرگها..
هات که باشم می لیسمت و می گازمت اما اگه نباشی اونجور که می خوام، کٌلد کٌلدم یخی بستنی عذابم میده بدتر از ندیدنت. نکته اخلاقی: 1- هات بودن و کلد بودن من دست تو است. 2- الان که پاییزه، هنوزم بستنی یخی حال می ده به ویژه خودت اگه یخی باشی میشه روت سٌر خورد و از این حرفا... شرمنده محسن جان. قبل اینجا داشتم تو وبلاگ آرش میرزا می گشتم اینه که یه کم ....
راستی امسال برنامه ویژه ای به همراه بابک براتون داریم
منتظر باشید
پاییز بلند
جمعه 6 آبانماه سال 1390 ساعت 07:05 ب.ظ
وختی همه چی میشه عینهو بستنی یخی توو زمستون ... تخمتم نیست تا کجا داری به گا میری.. فقط میری و میری و دستاتن که منجمد شدن.. دنبال همون چار تا آلبالو خشکه تو آلاسکا میگردی.. یادته آلاسکا؟ زرد بود.. فرمز.. آبی... آلاسکااااااااااااا هایییییی آلاسکاااااااااااا الاسکا داریم الاسکااااااااااااااااااااا کون لقه آفتاب سرد این روزا.. کون لق بستنی یخی و لرز زمستونش.. وهم طعم شاتوته.. دوس داری بی همه چیز لعنتی؟ دوس داری کثافت بی شرف ف ف ف ف؟ دوس داری بریم با هم تو اوج این سرمای مادر قحبه یه آلاسکا یخی بزنیم گرم شیم؟ دوس داری بعدش یه سیگار کپنو بپیچم و چاق کنم و تو آتیش کنی؟ دوس داری گرمیه یه شال رنگی دور گردنت؟ دوس داری مستی و راستی و تو گوشی هایی که بهم قولشو دادی و با تصورش شبا میخوابم و صب بلند میشم؟ دوس داری دوئل؟ دوس داری چشم های من بزرگ که توش تلفیق صداقت و غم و شادی و اصالت موج میزنه؟ دوس داری زیر کرسی لمیدن؟ دوس داری... هی ی ی ی ی ی ی ی... خیلی حرومزاده ای که تو این سرما ٬ گرمیه شادیهای کوچیکتو دریغ میکنی... اینو به تو میگم چون تو لایقشی.. چون تو خودت میدونی من دیوث چی میگم... چون تو خودت آخر گرمیه منجمد روزهاتی ی ی ی ی . . . . تو قبرم بری بی خیالت نمیشم تاواریش با بد کسی طرفی.. اون دنیا هم دهنتو صاف میکنم این یخ های مادر قحبه ذوب میشن.. فقط کافیه تو مزرعه ی افتاب گردون خورشید بشی....
حال میده که ... اصلا بستنی باشه، تازه یخی هم باشه ... وای چه شود؟ اینطور وقتا من میگم که دنیا هیچی کم نداره و جنس جور ِ جوره ... همین دیشب که با مامان رفته بودم خرید، گفتم حالا که این همه حمالی کردم و بار کشیدم واسم یه بستنی یخی ِ پرتقالی بخر که زیر بارو بخورم و حال کنم ... جات خالی بود ...
حتما باید درگیر اینجا می شدم تا بفهمم کرگدن ها هم با تمام اصالتشان ، با تمام پوست کلفتی شان ، با تمام چیزهایی که کرگدنشان می کند گاهی دل هایی دارند که می خواهد ، پاهایی که پیش نمی رود ، سینه ای که تنگ می شود ، گلویی که خشک می شود ... راست می گفت یارو که می گفت : " هر سازی وقتی خوبه که صدای خودشو بده " کرگدن هم باید صدای خودشو بده ، صدای خودشو ، حتی اگه این صدا به بلندیه یه سکوت تلخ باشه
اول شدیم انگار....
شما را چه میشود این روزها محسن خان؟
اون وخ روی زمستونا کم کن شهریار
محسن با اون هدر و این نوشته ها میشه فهمید دلت مثه دریایه روبرت پر از تلاطمه
دلت شاد باشه همیشه و زندگیت بدون دردسر
کلی فاز میده !
بستنی تو تابستونش حال نمیده چه برسه به زمستون
چقدر کوتاه و دل گرفته مینویسی این روزها آقا محسن
بستنی یخی!همیشه خوبه!
زمستونم همیشه حوبه!
امیدوارم هیچ کس توزمستون با بستنی یخی-ش لیز نخوره!که از دست دادن بستنی یخی!خیلی دردناکه!
وختی همه چی
میشه عینهو بستنی یخی توو زمستون ...
.
.
.
.
وختی همه چی
میشه عینهو بستنی یخی توو زمستون ...
دیگه از آفتاب سرد این روزا نمیشه انتظاری داشت...
لامثب سردم شد...
میشه لب مرز باشی
یه پات این ور
یه پات اونور
مرز همیشه یه سیم خاردار یا چند تا بلوک سیمانی نیست
میشه لب مرزت همون لیوان آب پر از سمی باشه که تو دستته و موندی بخوریش یا نه
میشه گفتن یه نه یا آره باشه...وقتی قراره اون نه یا آره زندگیت رو زیر و رو کنه
میشه که به اندازه ی یه امضا کردن باشه وقتی داری پای کاغذی رو مهر میزنی که قراره مرگ و زندگیت توش رقم بخوره
میشه حتی لحظه ای باشه که موس کامپیوتر تو مشتته و موندی کلیک کنی رو لینکی..یا گزینه ی send ای
همون وقتا میشه یه پیرمرد بستنی فروش از کنارت رد شه...یه بستنی بذاره تو دستت و بره..
میشه یه کاسه لوبیای داغ وسط یه بیابون باشه تو یه صبح سرد که تنها موندی و بی حوصله و کلافه(اینو از یکی از پست های خودتون یادم مونده!)
میشه یه نفر زنگ بزنه و صداش رو پیغام گیر باشه..کسی که عین همون بستنی یخی تو زمستون هیچ وقت حوصله اش رو نداشتی
میشه صدای موزیک همسایه و اون ترانه ای باشه که دلت رو به جوش میاره
نه...همیشه همه چیز همون طور تو فرضیات ما اسیر نمی مونن.....
گاهی همون بستنی یخی تو زمستون از دست یه عابر..یه پیرمرد آلاسکا فروشی که بازار کارش کساد
شده....تو رو از این لب مرز ببره اون ور..یا بیاره این ور...ببرتت همون جا که سرزمینته..همون جا که دیارته....
باور کن مرد....سخته این رو از من 26 ساله باور کنی..ولی حرف گفتنی رو باید گفت...گرچه اسمش رو بذارن شعار..
سرتون سلامت جناب باقرلو..دلتون گرم....در سرد ترین زمستان ها..زیر آوار سخت ترین کولاک ها و تگرگها..
هات که باشم می لیسمت و می گازمت
اما اگه نباشی اونجور که می خوام، کٌلد کٌلدم
یخی بستنی عذابم میده بدتر از ندیدنت.
نکته اخلاقی: 1- هات بودن و کلد بودن من دست تو است.
2- الان که پاییزه، هنوزم بستنی یخی حال می ده به ویژه خودت اگه یخی باشی میشه روت سٌر خورد و از این حرفا...
شرمنده محسن جان. قبل اینجا داشتم تو وبلاگ آرش میرزا می گشتم اینه که یه کم ....
نمیدونم به کدوم جنبه اش بیشتر فکر کنم!
سلام
یادته اون آلبالوی خشکه های وسط بستنی یخیا ؟
آره ، مگه میشه یادت بره ، مگه میشه بچه اون پایین مایینا باشی و یادت بره آلاسکا ، یادت بره طعم خواستن ، یادت بره دست سرد ، یادت بره ...
یادت نرفته ، می دونم یادت نرفته ، دردت همینه شهریار ، دردت اینه که وسط این همه سردی دنبال طعم با نمک اون چهار تا دونه آلبالو خشکه می گردی
ها کن!
هنوز یه نفس گرم توو وجودت هس
باس بری دنبال بستنی زمستونی...
محسن حواست هست کوت آه ها با روزنوشتا رقابت تنگاتنگی شورو کرده؟
وای بستنی یخی که تو زمستون خیلی می چسبه
زمستون رو خیلی دوست دارم
راستی امسال برنامه ویژه ای به همراه بابک براتون داریم
منتظر باشید
وختی همه چی
میشه عینهو بستنی یخی توو زمستون ...
تخمتم نیست تا کجا داری به گا میری.. فقط میری و میری و دستاتن که منجمد شدن.. دنبال همون چار تا آلبالو خشکه تو آلاسکا میگردی.. یادته آلاسکا؟ زرد بود.. فرمز.. آبی... آلاسکااااااااااااا هایییییی آلاسکاااااااااااا
الاسکا داریم الاسکااااااااااااااااااااا
کون لقه آفتاب سرد این روزا.. کون لق بستنی یخی و لرز زمستونش.. وهم طعم شاتوته.. دوس داری بی همه چیز لعنتی؟ دوس داری کثافت بی شرف ف ف ف ف؟ دوس داری بریم با هم تو اوج این سرمای مادر قحبه یه آلاسکا یخی بزنیم گرم شیم؟
دوس داری بعدش یه سیگار کپنو بپیچم و چاق کنم و تو آتیش کنی؟ دوس داری گرمیه یه شال رنگی دور گردنت؟
دوس داری مستی و راستی و تو گوشی هایی که بهم قولشو دادی و با تصورش شبا میخوابم و صب بلند میشم؟ دوس داری دوئل؟ دوس داری چشم های من بزرگ که توش تلفیق صداقت و غم و شادی و اصالت موج میزنه؟
دوس داری زیر کرسی لمیدن؟
دوس داری...
هی ی ی ی ی ی ی ی... خیلی حرومزاده ای که تو این سرما ٬ گرمیه شادیهای کوچیکتو دریغ میکنی...
اینو به تو میگم چون تو لایقشی.. چون تو خودت میدونی من دیوث چی میگم... چون تو خودت آخر گرمیه منجمد روزهاتی ی ی ی ی
.
.
.
.
تو قبرم بری بی خیالت نمیشم تاواریش
با بد کسی طرفی.. اون دنیا هم دهنتو صاف میکنم
این یخ های مادر قحبه ذوب میشن.. فقط کافیه تو مزرعه ی افتاب گردون خورشید بشی....
حال میده که ... اصلا بستنی باشه، تازه یخی هم باشه ... وای چه شود؟ اینطور وقتا من میگم که دنیا هیچی کم نداره و جنس جور ِ جوره ...
همین دیشب که با مامان رفته بودم خرید، گفتم حالا که این همه حمالی کردم و بار کشیدم واسم یه بستنی یخی ِ پرتقالی بخر که زیر بارو بخورم و حال کنم ... جات خالی بود ...
اوهوم
اونوقته که نه میتونی بستنیو یندازی دور و نه با کیف یخوریش...اونوقته که دیگه مبشه گفت هیچی سر جاش نیست...
بستنی یخی رو حتی تو تابستون نمیخورم حس بدی بم میده...حس شکستن دندونام...
حتما باید درگیر اینجا می شدم تا بفهمم کرگدن ها هم با تمام اصالتشان ، با تمام پوست کلفتی شان ، با تمام چیزهایی که کرگدنشان می کند گاهی دل هایی دارند که می خواهد ، پاهایی که پیش نمی رود ، سینه ای که تنگ می شود ، گلویی که خشک می شود ...
راست می گفت یارو که می گفت : " هر سازی وقتی خوبه که صدای خودشو بده "
کرگدن هم باید صدای خودشو بده ، صدای خودشو ، حتی اگه این صدا به بلندیه یه سکوت تلخ باشه
یخکیییییییییییی
کو تا رمستون شازده ... هنوز فصل بارونای پاییزه ... باس بریم تو حیاط آدم-بارونی درست کنیم