ظهر پنجشمبهء آف ام است و تازه بیدار شده ام ... گیج و منگ با کله ای سنگین اندازهء دیگ از خوابیدن زیاد ... مریم دانشگاه است و به اصرار خودش قرار شده بروم دمبالش ، هرچند نه گمانم اینکه آدم دانشکده اش بین آنهمه تیشان فیشانِ های کلاس توی شهرک غرب باشد و شوهر چاق و کچلش با یک تاکسی فکستنی بیاید دمبالش ، چندان هم ذوقی داشته باشد ... صبح که داشت می رفت آدرس دانشکده شان را داد اما من زیادی خوابالوده بودم ... می خواهم sms بدهم و آدرس دقیق بگیرم اما به این فک می کنم که نکند گوشی ش سایلنت نباشد و سرکلاس برایش مشکل ساز بشود ... بعد سعی می کنم همین وضعیت را سر کلاسهای دانشکده خودمان تصور کنم که اگر گوشیمان سایلنت نبود و sms می رسید یا زنگ می خورد چی میشد ... هر چی فک می کنم چیزی یادم نمی آید ... انگار که این قسمت از حافظه ام را با وایتکس شسته باشند ... بعد یکهو یادم می افتد که آنوختها من اصلن موبایل نداشتم که زنگ بخورد یا نخورد ...

نظرات 41 + ارسال نظر
وانیا پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:27 ب.ظ

وانیا پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:30 ب.ظ

چه اخمی میکردند این استادا وقتی صدایه زنگ موبایل اونم صدای نوکیا بلند میشد همون صدایه تیز و یکنواخت یادش بخیر

درمورده شهرک غرب و مریم و جسان فیسان همکلاسیاش مهم اینه که مریم بانو ذوق داره بری دمبالش گوره بابایه هرچی تیتیش مامانیه چسان فیسان کرده است
قلب محسن خان کپل رو عشق است

هیشـــکی ! پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:49 ب.ظ http://www.hishkii.blogsky.com/

سلاملکن!
خوبی؟
اون هفته همین موقع ها بود که مریم جون زنگ زد بهم ...نمی دونی چقد ذوق کردم که گفت قراره بره دانشگاه دوباره...کلی در این باره با هم حرف زدیم...

مطمئن باش خودت برا مریم مهمی نه ماشینت و هیکل و قیافه ات که من خوب میدونم همینی که هستی رو مریم خعلی دوس داره ...

حالا پاشو یه دوش بگیر یه تیپ مشتی ویه عطر خوش بو بزن برو دمبالش و باهم برید یه دوری بزنید روحیه تون عوض بشه...پاشو داداشی...پاشو...

آوا پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:08 ب.ظ

وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
چندوقته من منتظر این خبرم...خدا
میدونه.......دانشکده..........آخ
جووووووووووون..حتمنم ذوووق
دارن مریم بانو که بهتون گفتن
مگه میشه آدم ذوق نداشته
باشه وقتی عشقش میاد
دنبالش!به قول هیشکی
بانو بریددنبالش یه دوری
بزنیدحالشو ببرییییییید
اوهووووووووووووووم
کلللله صبحی یعنی
کله ظهری بدجور
انرژی گرفتیییم
ازییییین پست
خوشمان آمد
هوووووووور

یاحق...

حنانه پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:23 ب.ظ http://flutezan.blogsky.com

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.

آخ که چقد دلم تنگ شده بود برا این پستای ساده و بی پیرایه تون !

پاشین راه بیافتین که مریم جون منتظرتونه ! نمی دونم شایدم راه افتادین ؟!
خوش بگذره !

پاییز بلند پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:02 ب.ظ

خبرای خوب ب ب ب ب ب
دانشکده.. امید و شادی از مث سابق شدنت..
.
.
.
خفه شو بلند شو حاظر رو برو دنبال مریم٬ کور بابای تیتیش و ساس و مانکن!

هوی ی ی ی ی ی یه کم ادکلنم بزن.. خوش بگذره تپل چاقالوی کچل نفس

پاییز بلند پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:05 ب.ظ

دِِِِ ِ ِ بلند شو دیگه چاقالٍ یه دوش بگیر برو با جوجو یه بستنی هم بزنین
همونجایی که منو بردی بهم گفتی از اینجا کلی خاطره داری با مریم و بستنی میخوردین
رفتی اونجا جای منم خالی کن..
زود باش کپل.. هی میخوابه٬ بلند شو برو تا نیومدم بزنم تو مخت

مهدی پژوم پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:07 ب.ظ http://mahdipejom.blogsky.com

سلام آقا...
از برکات این آف بودن تان بود که ما صدای گرم تان را از پشت تلفن شنیدیم. همیشه آف باش اید ان شاالله و به غایت قصوای آفی که همانا عضویت دائم در صنف است دست یاب اید...

تیراژه پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:26 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

سلام
بعد از ظهر پنجشنبه ی تان در معیت مریم بانو به خیر و شادمانی
حالا یک شیر پاک خورده ای پیدا میشه خط دوم کامنت جناب پژوم رو برای من معنی کنه؟!! "غایت قصوای آفی"!!!
و یه چیزی...وقتی کسی رو دوست داری دیگه اون آدم میشه مرکز ثقل زندگیت...همه ی دنیا و مافیها حول محور اون آدم می چرخن برات....
خوش بگذره مریم بانو و جناب باقرلو..

مهدی پژوم پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:54 ب.ظ http://mahdipejom.blogsky.com

سلام بر تیراژه بانو...
غایت قصوی = منتهی آمال

پرچونه پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:58 ب.ظ http://porchouneh.blogsky.com

اصن عشق و خواستن واقعى هیکل بادى بیلدینگو موى ژل زده ور نمیداره
اصن نقل این حرفانیست
شماکه خودت دلى هستى باید بدونى
آدم میتونه عاشق این تنهایى عکس هدر هم بشه
دیگه چه برسه مریم بانو درکنارتون
خوش باشین جناب باقرلو

تیراژه پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:04 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

سلام عرض می شود جناب پژوم
ممنونم

علیرضا پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:00 ب.ظ

bahh
Ehtemalan alan darin ye doriii mizanin :)
Enshala hamishe ruzatun hese offie panshambeyi ro dashte bashe , na deltangie jomeyi
Ghorbane shoma

کاپو پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:40 ب.ظ http://cappuccino.blogfa.com

چقد دلگیر و سخت شدین...
دلم میگره از غمتون...
:(

عادل قربانی پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:30 ب.ظ http://www.kajboland.blogfa.com

محسن جان، از اون تیشان فیشان های شهرک غرب بیشتر بگو

من و من پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:55 ب.ظ

هیچ اتفاقی نمیوفتاد. اگه اولین صدای اسمس کلاس بود- که معمولن نیست- استاد به روی خودش نمیاره بقیه هم. اگه هزارمین باشه - که معمولن هست- خرخونا نوچ نوچ می کنن. استاد میگه مگه نکفتم گوشیاتونو سر کلاس خاموش کنید!

عادل قربانی پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:55 ب.ظ http://www.kajboland.blogfa.com

عادل چه زبونش وا شده

حیف که دیر پستتونو خوندم ولی از این به بعد اگه خواستید smsبدید ره مریم بانو خیالتون راحت باشه استادای الان مث اون وقتا نیستن که اگه از 40 تا دانشجو 1 نفر هم موبایل داشت از کلاس بیرونش می کردن
استادای الان همون دانشجوهای دیروزن واسه همین هم هم موبایل خودشون زنگ می خوره هم دانشجوهای محترم اگه با گوشی صحبت کنن هم چیزی بهشون نمیگن
بخدا ما بدجوری نسل سوخته ایم

شازده کوچولو پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:58 ب.ظ http://www.shazdehkocholo.blogsky.com

ببخشید اون یکی من بودم هم برای عادل خان

تیراژه پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:32 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

میگم چطوره میثا جان بگردی ببینی شاید در اسباب اثاثیه ی دلبر جدید عادل خان لپ تاپی چیزی پیدا میشه بدید به عادل خان؟! بلکه بیارزه به اینکه عکس یار مورد نظر روی دسکتاپ کامپیوترتان را تحمل کنید به اینکه دیگه از این اشتباهات کامنتی براتون پیش نیاد که عادل خان با اسم شما و شما با اسم عادل خان کامنت بذارید!
گرچه از لحن کامنت و نوشتارشون میشه حدس زد کدامیک از شما عزیزان نوشتید اون کامنت رو..ولی خب..دلبران جدید هم باید یک جایی به کار شما هم بیایند دیگر!!!

طاعون زدگی پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:14 ب.ظ http://atr-e-kafoor.persianblog.ir

الان اگه گوشی زنگ بخوره سر کلاس
آخ آخ بگم
خیلی دردناکه آخه
باید جلسه بعد شیرینی بخری ببری تو کلاس
تو دانشگاه ما که رسم اینه . بقیه جاها رو نمی دونم . اما شما محض احتیاط یه وقت مریم خانوم رو تو خرج نندازین . خرجش قلب آدم رو به درد میاره . والا
امیدوارم خوش گذشته باش

سمیرا پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:34 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

مبارکه...پس بانو رفتند دانشگاه؟ چه رشته ای اونوقت؟ تبریک ما را ابلاغ بفرمائید...یهو دلم تنگ شده واسه اون دانشکده ای که انگار به خاطره ها پیوسته....منم با بقیه موافقم...شوهر خوب کچل و چاق و تاکسی سوارش محشره...خوب باشه کچل باشه ..تازه شمام که از اولش باربی بودی! راستی فکر میکنم دوره ما تازه اوایل اختراع موبایل بود...توی هفتاد و نهی ها که من نفر دوم بودم موبایل دار شدم اونم سرکلاس سایلنت که میکردیم هیچ هفتاد تا سوراخم قایمش میکردیم کسی نبینه!! جرات داشتی مثلا سرکلاس منتظر قائم گوشیت زنگ بخوره.... یادش بخیرررررررر

بابک پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:33 ب.ظ

اونوقتا هیشکی موبایل نداشت
یعنی چرا ولی خیلی لوکس و قیمتی بود

مسی ته تغاری پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:46 ب.ظ

داری پیر میشی باقرلو !

محبوب پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:20 ب.ظ http://mahboobgharib.blogsky.com

اختیار دارین داداش... شما خیلی هم خوش تیپین... جدی میگم ... تازه اون لبخندی که شما می زنین رو عمرا کسی از اون تیشان فیشان ها بتونن بفهمن و به عمق مهربونیش پی ببرن ...
به هر حال ما که مخلصیم
بعدشم... آره یادش بخیر، منم موبایل نداشتم اون زمونا... وقتی رفتم سر کار با پول خودم خریدم ... یادمه اون وقتا از دوستای ما فقط سمیرا موبایل داشت...
یادش بخیر دانشکده... باز از اون مکان جادووی گفتی و دل ما پر کشید لامصب

بهار(سلام تنهایی) پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:57 ب.ظ

بله اون موقع ها که ما دانشجو بودیم کسی موبایل نداشت سالای اخر دیگه خیلی با کلاسا موبایل داشتن اونم گوشی هاش به اندازه ی تلفن بی سیم های الان بود ...یادش به خیر ..ولی من چون در راستای زگهواره تا گور دانش بجوی حرکت میکنم و هنر جو شدم موبایل هم هست و راحت همه حرف می زنن چه هنرجویان و دانشجویان چه اساتید محترم ..پس راحت باشین شما ...تبریک به مریم بانو ..خوشحال شدم که دانشگاه میره ...

دکولته بانو جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:10 ق.ظ

ببین توروخدا ... به اصرار که دنبال ما میائی !!! ... ما نیستیم رفیقمون زنگ می زنه، به جای ما که باهاش حرف می زنی !!! ... ۳ ساعت و نیم آدمو تو کل تهرون می گردونی تا یه ژاکتی ژیله ای چیزی بگیری و آخرشم که خوشت نمیاد و نمی گیری !!! ... دیگه چی؟؟ ... یه بارکی بگو سیگارم می کشی دیگه !!!!!!! ... تقصیر منه سه ساعت با اون خستگی از ۴ ساعت کلاس پاشدم اومدم باهات خرید ... راستی ... به نظرم مهم نیست صدای موبایل آدم حالا یه بارم تو کلاس در بیاد ... هرچند صدای موبایلم انقدر کمه که خودمم نمی شنوم !!! ... چه برسه بقیه ... بعدشم یه استاد خانوم خیلی شیک و های کلاس داریم که خودش سرکلاس اس ام اس بازی میکنه !!!!!! ... یادت می ندازم وقتی سر کلاس اونم بهم اس ام اس بدی ... خوبه؟ ... واااااااای... نفسم گرفت ...

رعنا جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:45 ق.ظ http://rahna.blogsky.com

ما تو دبیرستان که گوشی بردن ممنوع بود ، چن بار گوشیه بچه ها زنگ میخورد یا اس ام اس میومد
وقتی زنگ اس ام اس میومد ، دبیرمون میگفت بلند بخونش

دختری از یک شهر دور جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:38 ق.ظ http://denizlove.blogsky.com/

از این پست خیلی خوشم اومد!!مخصوصا اخرش... نبودن موبایل رو خیلی قشنگ نوشتین... کاش بعضی از خاطره ها هم بشه پاکشون کرد یا فهمید که اصلا همچین خاطره ای نبوده...
در ضمن از شما که یه ادم احساساتی هستین اصلا انتظار نداشتم!!کاش یه ذره درک میکردین که وقتی کسی میاد دنبال ادم چقدر قشنگه این حس!!!

کاپو جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:57 ق.ظ http://cappuccino.blogfa.com

به طاعون زدگی:
تو کلاس یکی از استادای ما هم رسم به این بود.
هر هفته کلی شیرینی میزدیم به رگ.
اما انگار پولا ته کشیده.دیگه صدایی نمیشنویم جز صدای استاد!

کودک فهیم جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:16 ب.ظ http://www.the-nox.blogfa.com

من همیشه گوشیم در دانشگاه از همون ترم اول روی سایلنت بود فقط یکبار در همون ترم اول یادمه که کلاس آزمایشگاه زیست گیاهی داشتیم(ساعتش هم فکر کنم 8 صبح بود)که من یادم رفته بود گوشیم رو سایلنت بگذارم و دوستم تماس گرفته بود.البته چون من کلا برای موبایلم زنگ ساده ی خود گوشی رو می گذارم و آهنگ های دیگه نیست زیاد خنده دار نمیشه.ولی خب با این حال از همون زمان دیگه در حدی حواسم جمع شده بود که حتی خونه هم که میومدم گوشیم روی سایلنت بود!!!! به عبارتی جو ما را گرفته بودفقط بدیش این بود که اگر گوشیت رو جایی در اطرافت گم کنی نمی تونی از طریق صداش ردیابی کنی و پیداش کنی

پاییز بلند جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:23 ب.ظ

دروووووووووووووووووووووووووووود

روز آدینه به خیر لو جان..

سوسک سیاه جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:56 ب.ظ http://sooksesia.persianblog.ir

الان شبیهه کرگدن ارژینال قدیمی شدی

مکث جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:06 ب.ظ http://maks2011.blogsky.com

اخ اخ می دونی یاد چی افتادم؟ یادمه داشتم شماره موبایلم و بهت می دادم یه هو گفتی: بابا ! موبایل دار!!! یه چیز دیگه هم گفتی. اهان گفتی بچه مایه دار. گفتم من بچه مایه دار نیستم اما بابام برام این و هدیه خریده... یه گوشی نوکیا هم داشتم. اولین سری نوکیا بود. از اون داغونا. هاهاها. دست دوم برام خریده بودن گوشی رو.

عسل جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:59 ب.ظ http://www.bipardeh.blogfa.com

هه هه هه
چه بامزه !
حالا اون موقع ها بهتر بود یا الان ؟
راستی آپم
منزل خودتونه
خیلی مشعوف میشیم
اگه تشریف بیارین ...

عاطی جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:22 ب.ظ



خیلی حس خوبیه که یه نفر بیاد دنبال آدم!مخصوصن اگه اون یه نفر همسر آدم باشه!:دی

هیچی بدترز این نیست که یه بار اشتباهی گوشی آدم سایلنت نباشه و یهو ایـــــــرانـــــســــــــــل اس ام اس بده:((

خدا واسه هیشکی نیاره!:دی

پاییز بلند جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:55 ب.ظ

دروووووووووووووووووووووووود

شب است راه بر شما رهروان راه شب خوش باد..

واحه جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:22 ب.ظ

از کل نوشته های وبلاگم یه نسخه پشتیبان گرفته بودم که چند روز پیش پرینت گرفتم ازش... الان داشتم مرور می کردم نوشته هام رو یه بار دیگه شعر حیاط دانشکده شما رو خوندم...

انصافا که جزو جوونهایی بودید که گوله استعداد هستند... ولی حیف که تو مملکت ما، استعداد داشتن یا نداشتن، علی السویه است!

فسیل جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:32 ب.ظ http://www.fosil.blogsky.com/

تو معرکه ای با این سبک نوشتنت

محبوبه جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:41 ب.ظ http://sayeban.blogfa.com

یه استاده آخوند داریم جلسه ی اول ترم با جدیت گفت اگه کسی گوشیش سر کلاس زنگ بخوره جلسه بعد باید شیرینی بیاره شوخی هم ندارم ! آقا از اون به بعد عین آمار هرجلسه گوشی خودش زنگ میخوره و دریغ از یه شکلات
اگه مریم خانمی تون اون دانشگاه آزاد سر میدون صنعت تشریف میبرین نزدیک ما هستناااا یه قرار بذاریم ببینیمتون (آیکون پسرخاله شدن در کوتاه ترین زمان ممکن)

مهدی لبخند جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:14 ب.ظ http://mahdilabkhand.blogsky.com

آره ما کلن از اولش اشتباهی بودیم نه پسر خاله جان؟!

ساره یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:32 ق.ظ http://fereshtegaan.mihanblog.com/

ای جان !
یه پیرمرد چاق و کچل که شوهر باشه و با تاکسی بیاد !

منم می خوام ! خوش به حال مریمی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.