"این هزاربار.."! چه جالب ...اولین چیزی که برای کامنت گذاشتن به ذهنم رسید این بود که بپرسم چرا دوباره این؟..که دیدم اولین کامنت مال خودتونه و جای برای پرسش نگذاشته اید. ...بیشتر دوست دارم بدونم حرف پنهانی پشت این کوت آه نوشت چیه..که خب اگه گفتنی بود و نوشتنی دیگر نه از پرسش نشانی بود و نه از پرسنده!
آره..میچرخه این منشور..میچرخه و رنگ به رنگ میشه..و ما سرگرم این رنگ بازیها دور میخوریم و بٌر میخوریم..و میرسیم به نقطه ی اول..شاید هم آخر..
"و بنظرم خیلی حرفها در پروسهء نوشتن شهید میشن ..."
این جمله رو باید یک جا بنویسم و همیشه تکرارش کنم... من خودم دوست دارم در مورد چیزهایی که دوست دارم بنویسم یا حرف بزنم اما نمی تونم...فقط تو ذهنم دفن میشه...ذهن من یک قبرستون پر از حرفهای ناگفته است که فقط خودم می فهممشون و باهاشون زندگی می کنم...
بچه که بودم وقتی سریال اوشین رو نشون می داد عاشق صدایی بودم که این جمله ها رو پشت هم می گفت ... اون موقع ها نمی فهمیدم زندگی منشوری است در حرکت دوار یعنی چی... کاش هر گز هم نمی فهمیدم ....
نوشتن نمیتونه این حرفها رو بیان کنه.سطحشو پایین میاره یا جنسشو تغییر میده.آخرش میبینی نه ! اونی نیست که میخواستی بگی.انگار با چیزی غیر از کلمه باید بیان بشن...مثل موسیقی مثل نقاشی و...
سیمین جان بدبختی مدیوم های دیگه هم خیلی وقتا به کار نمیان یا بلد نیستی زبون شعر و ساز و نقاشی رو یا اگر هم بلدی نمیتونی حرفای دلت رو بگنجونی تو چهار تا کلمه و نت و رنگ و تصویر
به فرض هم که تا اینجای کار پیش اومدی و گفتی ..باز هم هیچ تضمینی نیست که حرفات خوندنی باشن..بقیه بتونن رمز عبور از این پیچ و تابهای دالان ذهنت رو بفهمن اونوقته که عین چی پشیمون میشی و میگی کاش از اول خفه خون گرفته بودی..والا
تیراژه من خودم خیلی وقتا نمیخوام دیگران رمز عبورو بفهمن.همینکه خودم بدونم اون حرفو زدم برام کافیه.سبکم میکنه. همینکه این حلقوم لامصبو رها کنه ...همینکه آزاد بشه و خودشو به در و دیوار نکوبه...کافیه حالا اگه کسی رمز رو بفهمه که خوب خیلی بهتر میشه
اینروزها بیشتر از هر زمان دیگری اینو با ذرات وجودم می فهمم که بعضی حرفها اصلا گفتنی نیستند به هیچکس نمی شه گفتشون چون ویژگی اون حرفها اینه که مخاطب درست درکشون نمی کنه و فقط خود آدم می دونه از چی می خواد حرف بزنه! اما نمی تونه کلمه پیدا نمی کنه... و در این شرایط اگر آدم حرف بزنه به تعبیر دقیق شما اون حرفها شهید می شوند...
با اجازه از صاحبخونه هاله بانو جان این آنونس سریال هانیکو بود نه اوشین وقتی شما با این سن و سالت اشتباه می کنی از بچه های کم سن و سالی که ای سریال رو ندیدن چه انتظاری داری ؟
پاییز بلند
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 ساعت 07:29 ب.ظ
زندگی مسخره ترین شوخی جدیه که در کمال جدی بودنشم بازم یه شوخی مسخره ی سخت و کاهنده و درگیر تکررات جانفرسا بیش نیست٬ کللن زندگی رو به تخم چپتم نگبر٬ چون خوش تخمیست که تخمم نیست
نکنه این متن ها به فرد خاصی بر می گرده... :( حمید حالش خوبه؟
پاییز بلند
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 ساعت 11:11 ب.ظ
و اینک با سربلندی در حین انجام حرکات موزون دوار در مقابل منشور زندگی میفرمایم بلیااااااااااااااااااا ۳۰ شخص شخیص متشخص بی شخصیت خودمان هستیم . . . دلتان بسوزد
این هزار بار ...
سلام آقا...
منتظر بودم چیزی امشب این جا بنویس اید. می دانست ام که امروز نوشتن می خواهد. صبح پیدا بود از چشمان تان...
آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟ نه والله!
مات و پریشونم کنی که چی بشه؟ نه بالله!
زندگی منشوری است در حرکت دوار ، منشوری که پرتو پر
شکوه خلقت با رنگهای بدیع
و دلفریبش انرا دوشت داشتنی، خیال انگیز و پرشور ساخته
است.
این مجموعه دریچه ای است بسوی داستان زندگی ...
نه!
دوست داشتنی، خیال انگیز و پرشور ...
نه !
مهدی عزیز
آره ... دلم می خواد بنویسم ...
ولی نمیشه ... نمی تونم ... سخته ...
و بنظرم خیلی حرفها در پروسهء نوشتن شهید میشن ...
"این هزاربار.."!
چه جالب ...اولین چیزی که برای کامنت گذاشتن به ذهنم رسید این بود که بپرسم چرا دوباره این؟..که دیدم اولین کامنت مال خودتونه و جای برای پرسش نگذاشته اید.
...بیشتر دوست دارم بدونم حرف پنهانی پشت این کوت آه نوشت چیه..که خب اگه گفتنی بود و نوشتنی دیگر نه از پرسش نشانی بود و نه از پرسنده!
آره..میچرخه این منشور..میچرخه و رنگ به رنگ میشه..و ما سرگرم این رنگ بازیها دور میخوریم و بٌر میخوریم..و میرسیم به نقطه ی اول..شاید هم آخر..
چرا منشور؟
اولین سوال ب وجود اومده
چه قدر این تعبیر دقیق و خوب است. چه حرف ها که شهید می شوند و به نوشته نمی آی اند و به گوشی نمی رس اند. چه قدر دل ام دنبال این حرف هاست...
آره شهید میشن...اما یه وقتایی حرف هم که نمیزنیم خودمون کم میاریم..
برای بار هزارم..
"و بنظرم خیلی حرفها در پروسهء نوشتن شهید میشن ..."
این جمله رو باید یک جا بنویسم و همیشه تکرارش کنم...
من خودم دوست دارم در مورد چیزهایی که دوست دارم بنویسم یا حرف بزنم اما نمی تونم...فقط تو ذهنم دفن میشه...ذهن من یک قبرستون پر از حرفهای ناگفته است که فقط خودم می فهممشون و باهاشون زندگی می کنم...
بچه که بودم وقتی سریال اوشین رو نشون می داد عاشق صدایی بودم که این جمله ها رو پشت هم می گفت ... اون موقع ها نمی فهمیدم زندگی منشوری است در حرکت دوار یعنی چی...
کاش هر گز هم نمی فهمیدم ....
نوشتن نمیتونه این حرفها رو بیان کنه.سطحشو پایین میاره یا جنسشو تغییر میده.آخرش میبینی نه ! اونی نیست که میخواستی بگی.انگار با چیزی غیر از کلمه باید بیان بشن...مثل موسیقی مثل نقاشی و...
سیمین جان بدبختی مدیوم های دیگه هم خیلی وقتا به کار نمیان
یا بلد نیستی زبون شعر و ساز و نقاشی رو
یا اگر هم بلدی نمیتونی حرفای دلت رو بگنجونی تو چهار تا کلمه و نت و رنگ و تصویر
به فرض هم که تا اینجای کار پیش اومدی و گفتی ..باز هم هیچ تضمینی نیست که حرفات خوندنی باشن..بقیه بتونن رمز عبور از این پیچ و تابهای دالان ذهنت رو بفهمن
اونوقته که عین چی پشیمون میشی و میگی کاش از اول خفه خون گرفته بودی..والا
زندگی اجبار است لاجرم باید زیست...
با اجازه از هیشکی بانو/:
زندگی اجبار است لاجرم باید ..کرد/
تیراژه من خودم خیلی وقتا نمیخوام دیگران رمز عبورو بفهمن.همینکه خودم بدونم اون حرفو زدم برام کافیه.سبکم میکنه.
همینکه این حلقوم لامصبو رها کنه ...همینکه آزاد بشه و خودشو به در و دیوار نکوبه...کافیه
حالا اگه کسی رمز رو بفهمه که خوب خیلی بهتر میشه
اینروزها بیشتر از هر زمان دیگری اینو با ذرات وجودم می فهمم که بعضی حرفها اصلا گفتنی نیستند به هیچکس نمی شه گفتشون چون ویژگی اون حرفها اینه که مخاطب درست درکشون نمی کنه و فقط خود آدم می دونه از چی می خواد حرف بزنه! اما نمی تونه کلمه پیدا نمی کنه... و در این شرایط اگر آدم حرف بزنه به تعبیر دقیق شما اون حرفها شهید می شوند...
یادش بخیر هانیکو! کم کم داری کوتاه و کوتاهتر میشی برادر..میترسم تموم بشی یهو
لا مصب من همش یاد من شور میافتم .....
با اجازه از صاحبخونه
هاله بانو جان این آنونس سریال هانیکو بود نه اوشین
وقتی شما با این سن و سالت اشتباه می کنی از بچه های کم سن و سالی که ای سریال رو ندیدن چه انتظاری داری ؟
راستش منم میخواستم بگم اوشین
خوب بود بالایی رو خوندم
خوب ببخشید جناب اسحاقی شخصیت ها تو ذهنم قاطی پاتی شد از آدم پیر و سن و سال داری مثل من این اشتباهات بعید نیست (آیکون زبون درازی)
که با رنگ های بدیع و دلپذیرش ،آن را دوست داشتنی،خیال انگیز و پرشور ساخته است....
اینو یادتون رفته بود
...:|
جناب باقرلو خدایی نکرده اتفاقی واستون افتاده ؟؟؟؟
زندگی مسخره ترین شوخی جدیه که در کمال جدی بودنشم بازم یه شوخی مسخره ی سخت و کاهنده و درگیر تکررات جانفرسا بیش نیست٬ کللن زندگی رو به تخم چپتم نگبر٬ چون خوش تخمیست که تخمم نیست
نکنه این متن ها به فرد خاصی بر می گرده... :(
حمید حالش خوبه؟
و اینک با سربلندی در حین انجام حرکات موزون دوار در مقابل منشور زندگی میفرمایم بلیااااااااااااااااااا ۳۰ شخص شخیص متشخص بی شخصیت خودمان هستیم
.
.
.
دلتان بسوزد
هانی کووووس؟؟؟؟یا یسکووووووووس...داغون
ویسکوس بود