امروز من هشت ساعت یه کله آنجایی بودم که فلش می گوید !
.
مراسم قرعه کشی ما سالن میلاد را بدجور به هم ریخت !
.
من تجربهء حضور در دو الکامپ دیگر را هم داشته ام در سالهای قبل وختی کارمند بیت پرداز بودم ... بعد از نمایشگاه کتاب بنظرم الکامپ شلوغترین و پر بازدید ترین نمایشگاه ایران است ... اما شلوغی و ازدحام امروز در اولین ساعات باز شدن درها واقعن عجیب بود ... صبح هنوز لباسها را درست درمان نپوشیده و گرهء کراواتها را محکم نکرده جماعت ریختند ! به همکارم که با هم در یک کانتر مستقر بودیم میگفتم یعنی این مردم صبح جمعه ای کار و زندگی ندارند ؟! ... آنهم فردای شب جمعه ! ... ولی خداییش آدم اگر روحیهء شلوغ پلوغی را داشته باشد نمایشگاه جای خیلی باحالی ست ... شاید حتی در بعیدترین ریشه یابی ممکن بتوان این حد از استقبال افراطی و دیوانه وار مردم از نمایشگاه های مختلف ( و غالبن غیر مرتبط با رشتهء کاری شان ) را گذاشت به حساب خستگی روحی از نداشتن تفریحات جمعی مثل کارناوالها و جشنهای ملی ... انواع آدمها با سنین و روحیات و شکل و شمایل و رنگ ها و مدل های مختلف ... پر از سوژهء تماشا و تو در کنار کار انقدر درگیر تماشای سوژه ها می شوی که اصلن نمی فهمی کی ساعت 4 شد ...
پی نوشت یک :
پیشنهاد می کنم اگر در این چهار روز باقیمانده گذرتان به نمایشگاه بین المللی افتاد ، همانطور که تنهایی یا جفتی ! دارید قدم می زنید و نسکافه یا سیب زمینی سرخ کرده می خورید حوالی ساعت یک سری هم به سالن میلاد بزنید و فرم قرعه کشی ما را پر کنید و بیندازید توی صندوق ! خدا را چه دیدی ، شاید ساعت دو بهمن هاشمی اسم شما را پشت بلندگو خواند و عصر در میان سیل جمعیت ، تنهایی یا جفتی ! اینبار به جای نسکافه و سیب زمینی سرخ کرده لپ تاپ یا تبلت و یا شاید هم محبوب رویایی من گالاکسی ! توی دستتان باشد مثل برنده های امروز !
پی نوشت دو :
کامنت پسرخاله مدیرعامل برای پست قبل را که خواندم خنده ام گرفت ... از آن خنده های ملس و دلچسب از ته دل ... دوست دارم و تحسین می کنم این روحیه را ... فک کن تو مدیرعامل شرکتی هستی که با حدود 50-60 نفر در بزرگترین عرصهء شغلیت شرکت کردی و هزار و یکجور مشغولیت و استرس داری ولی هنوز ساعت کاری نمایشگاه تمام نشده عباس گامبالو را برمیداری و می روید خانه که دربی تماشا کنی و برای گل های مجتبی جباری جیغ و هورا بکشی !
بعدش هم بیای تو وبلاگ پسرخاله ات کامنت بزاری ....
تو آخرشی پسر !
خیلی دوس داشتم عصری خونه تون بودم
و قیافهء عباس گامبالو رو بعد از بازی می دیدم !!
محسن جان، من و وحید بعد از سه چهار سال تجربه نمایشگاه دیگه یاد گرفتیم که چه جوری کار کنیم که هم نتیجه کار خوب باشه و هم کمتر حرص بخوریم و استرس داشته باشیم. این یعنی مدیریت که یه نموره تازگی ها یاد گرفتیم. مخصوصا بعد از این کسالت های اخیر و به توصیه پزشک باید کمتر حرص بخورم. البته یه کم هم خسته شدم.
ولی مهم ترین دلیل اش اینه که مدیرها و مشاورهای خوبی مثل شما دارم. به همه تون افتخار می کنم.
هَی وایِ من !
آقا خسته نباشید اساسی.
مکان های شلوغی که کسی حواسش به دیگری نیست می تونیم سوژه های مختلف رو بدون هیچ صحبتی فقط ببینیم و فکر کنیم رو دوست دارم.در غیر این صورت من هم زیاد اهل جاهای شلوغ نیستم مگر جمع دوستان.
اولا خسته نباشی
ثانیا دعا می کنم که ایشالا خودت برنده گالاکسی بشی
من دعاهام می گیره ها
ثالثا دم پسرخاله باشخصیتت گرم
خدا قوت اخوی.
ایشالا دستاورد این نمایشگاه خیلی زیاد باشه براتون.
خوداتون میتونین تو این قرعه کشی شرکت کنین؟ کاش بتونین.
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام دوباره.
من تجربه ی کارکردن تو نمایشگاه و بودن توو شلوغیاشو داشتم. آدم خیلی خسته می شه اما خستگیش جسمیه ، از نظر روحی کلی سرحال میای و خوش می گذره !
الهی کلی بهتون خوش بگذره که یه خاطره ی خوب براتون بمونه !
نه متاسفانه پروین بانو جان !
خسته ء اولین
روز نباشین..
باید یه سر
بیایم اگه
بشه...
یاحق...
واااااااااااااای که چقد دوست دارم بیام این نمایشگاهه نه برای اینکه تبلت و لپ تاپ و گالاکسی برنده شم فقط برای اینکه شما رو ببینم اما حیف که نمی تونم
DoroooooooooooooooodYani rohe ma ke shad shod ba on golaaaaaaaaaaaa, kheli chasbid borde emroz

.
.
.
agha ma e onja nistim , amma ghalbemon toye on salon zire paye shma mokete zarif mosavare
.
.
.
ehsas mikonam in namayeshgah to rohiat tasire mosbat dare, az in babat khosh halam
نمیدونم شایعه است یا واقعیت داره، اما اینور اونور شنیدم که قرار شده از ذوق کردناتون و دلایلش "هم" بتویسید
سلام. میگم نمیشه مریم خانوم بیان قاطی حضار محترم بعد ایشونو به عنوان برنده اعلام کنن دوستتون؟(بر فکر خرابم لعنت !)

راستی : دود دورو دو دوو دوود استقلال (آیکون سهراب بوقی!)
دیشب تو اخبار یه چندثانیه نمایشگاه رو نوشن داد منم با عتماد به نفس دنبال رویت شما بودم
خسته نباشی داداش محسن جان جان!
چقدر خوبه این تجربه متفاوت و این همه شلوغی ...
چقدر خوبه که اونقدر مشغول کار بشی و لذت ببری که که متوجه گذر زمان نشی ...
نمیشه یه فرم قرعه کشی به نام من پر کنی و بعدش اگه برنده شدم گالاکسی بشه مال ِ تو؟
جواد جان هم که حرف نداره... آخرشه ...
چه احساس خوبیه که مدیر و کارفرمای آدم قدر زحماتش رو بدونه و قدردانی کنه ... این چیزیه که تو این 6 سال سابقه کاری که دارم،حسرتش مونده به دلم ...
البته اون یک سال و نیمی که روزنامه بودم، تا حدودی دبیر سرویسمون ازم قدردانی می کرد... اما اینجا، تو این دانشگاه، هیچی ندیدیم...
خسته نباشیذ محسن خان گل
ما طاقت دیدن خستگیای شهریار بلاگستان و نداریماا
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
حیف که هیچ ادم پایه ای تو این ایام پیدا نکردم وگرنه چقدر میچسبید این نمایششششششششششگاه
ادمای دوروبر ما فقط پایه ی نمایشگاه کتابن
وااااااااااااااااااااااااای خوش به حالتوووووووووووووووووون، منم دلم نمایشگاه میخاد اون هم از نوع الکامپ. خداییش یکی از باکلاسترین نمایشگاه هاست.
خستههههههههههههه نباشین،جیبتون ایشالله پر پول بشه و حلاصه کلی حال کنین دیگه
به جای من هم از دیدن شلوغیه نمایشگاه و اجیانا غرفه های دیگه لذت ببرین
در مورد خط اخر پی نوشت 2:
هیچ حرفی ندارم جز اینکه خدا همه ی جماعت ابی رو هدایت کنه انشالله
عباس اقا جان هم مطمئنا تونستن از پس یه ابی بر بیان
خیلی خوشی بخدا
نمایشگاه ؟
آخخخخخخخخخخخخ
ایشاالله همه تون دوباره مدرسه ای شین
اونم یه مدرسه ای مثه مال من !
اقققققققققققققق
آپم
خصوصی دارید استاد
شدیدا خسته نباشید!همچین جاهایی خیلی حوصله می خواد!
ینی می شه ما بیایم نمایشگا و بعدش فرمو پر کنیم و ساعت دو بهمن هاشمی اسممونو بگه و لپ تاپو ببریم؟
و همینطور شمارو زیارت کنیم؟
الان کل زندگی-م مثه ی فیلم از جلو چشام رد شد!و تیتراژش نوشته بود:نه عزیزم تو ازین شانسا نداری!