پایان روز دوم ... پایان راند دوم ... رسمن به Gآ رفتم ! ... 110 کیلو وزن را ضربدر شانزده تا شصت دقیقه کنید و بعد حاصل ضرب را تقسیم کنید بر مساحت کف پاهام که الان دارد مث سگ زُق زُق می کند و نمی دانم بعد از تایپ این سطور چطوری باید خودم را به کاناپه برسانم که ولو شوم ! ... فشار و حجم زیاد کار در مدت زمان محدود + مشکلات پیش بینی نشده و کاستی ها و ناهماهنگیهایی که ذات اینجور کارهاست باعث شده زودتر از موعدی که فکرش را میکردم خستگی را توی چهرهء بچچه ها و عصبی و کلافه بودن را توی کلام و چهرهء مدیران ببینم ، امیدوارم روزهای باقیمانده با همت و سعهء صدر بیشتر همگی مان همراه باشد تا نتیجهء اینهمه زحمت و انرژی و هزینه همانی بشود که باید ... امروز بعد از اتمام ساعت کاری نمایشگاه موقع خدافظی و راه افتادن پاهایم را طوری روی زمین می کشیدم که وختی یک آن به مسیر نسبتن طولانی ای که باید تا پارکینگ شمالی می آمدم فک کردم ، مطمئن بودم که محال است لحظهء نشستنم روی صندلی ماشین را ببینم ! ولی دیدم ... به قول شاعر این قانون زندگی ست که میگوید « رفتن رسیدن است » ... کما اینکه تمام سختی های این پنج روز ، چارشمبه صبح که از خواب بیدار شویم خاطره ای بیش نخواهد بود عین تمام سختی های دیگر که خاطره شدند ...

نظرات 29 + ارسال نظر
عاطی شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:36 ب.ظ


وای!عجب پسته خسته ای بود!

واقعن خسته نباشید!

عاطی شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:37 ب.ظ



به به!اول شدم:دی

vagrant شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:41 ب.ظ http://www.vagrant.blogsky.com

شاید عجیب باشه تا این نوشتنم فقط عناوین موضوع بندی بلاگت رو خوندم و گاهی همین کافیه برای انتخاب یک بلاگ جهت خوندن
باشد که اشتباه نکرده باشم آقای باقرلو

عارفه شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:01 ب.ظ

خسته نباشید آقای باقرلو

جعفری نژاد شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:05 ب.ظ http://www.jafarynejad.blogfa.com

امیدوارم خاطره ای باشد به شیرینی کلامتان جناب باقرلو
ضمنا خسته نشوید خواهشا ، ما جمعیت کثیری از دوستان و آشنایان را با مصیبت گرد هم آورده ایم که اگر برنامه ها منطبق گردد برسیم خدمت جناب " الکامپ " صرفا جهت زیارت حضرات عظام ( شما را عرض کردیم و هم رکابانتان را ) و - اگر ریا نباشد - یک غرفه ی دیگر که وصفش اینجا نیاید بیتر است

جزیره شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:05 ب.ظ

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
و خسته نباشیدبه مناسبت پایان روز دووووووووووووم

وااااااااااااااااااااااااااااااااااای نفرمایید جناب باقرلو. چرا عصبانیت؟چرا خستگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟هنوز خیلی مونده تا روز اخر که. از الان نباید خسته شین(اون ضرب المثل یه کلمه از مادر عروس برای چنین جاهاییه آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ،یا به قول حمید ایکون یه کلمه از مادر عروس)

ایشالله که ته ته تهش براتون پر باشه از خیر و برکت و پول و اینجور چیزا


تیراژه شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:12 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

خسته نباشید قربان
و ما همچنان در حسرت رویت جمال مبارکتان هستیم که مزین به کت و شلوار و اینها گشته !
باشد که فتوغرافی مرحمت نموده از تمثال مبارک
و جمعی را یک عمر دعا گو و ثنا گوی خویش بگردانید.
الهی آمین!

محسن باقرلو شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:16 ب.ظ

امروز غرفه مرکزی نبودم و بنا به دلایلی که بماند ! باید کاپشن می پوشیدم ! لذا تیپ نمایشگاهی فکل کراواتی مان بهم خورد ! این بود که تهیهء فتوغراف مذکور را به روزهای بعد موکول کردیم همی ! باشد که رستگار شویم و شوید و شوند !!

پاییز بلند شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:20 ب.ظ

تجربه ی های اینجوری برات خوبه, توی کار هیچوخت پلله های ترقی رو طی نمیکنی مگر اینگه سخت کار کنی و سخت خسته بشی تا وختی کارت به نتیجه میرسه از فرصت استراحت کوتاهی که پیش میاد نهایت لذذت و استفاده رو ببری..
بعدن برای کارهای بزرگتر و سنگین تر هم بیشتر تلاش میکنی تا بهتر نتیجه بگیری و زودتر از فرصت آرامش بهره مند بشی و استفاده کنی...
.
.
.
میدونی پول در آوردن خیلی راحته.. خیلی.. به شرط اینکه سخت کار کنی[چشمک]

(این جمله کلیدی متعلق به حضرت خودمه)

مجتبی پژوم شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:28 ب.ظ http://mojtabapejman.blogfa.com/

جناب باقرلو :
اون روزی که کون جماعتی خانوم باز و عنکف رو با اخذ سمت جدید در شرکت میسوزوندید باید فکر این روزاشم می بودید که پاهاتون تاول میزنه.پس فکر کردید همش نشستن رو صندلی و معاشرت با داف های علاقمند به علوم سایبریه آره؟
گهی زین به پشت و گهی پشت به زین

فرشته شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:48 ب.ظ http://surusha.blogfa.com

خسته نباشید قربان...

جواد شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:51 ب.ظ

خسته نباشی.
خوب بشین پسر.
من امروز از پارکینگ جنوبی رفتم زیاد هم بد نبود. ترافیکش معمولی بود. ولی باید منتظر چهارشمبه طلایی و خواب تمام وقت آخر هفته بمونیم، اون هم خواب خوش از موفقیت و بدون عذاب وجدان.
بخواب. شب خوش

دختری از یک شهر دور شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:07 ب.ظ http://denizlove.blogsky.com/

وااااااای خسته نباشید واقعا!!! اون قسمتی که فکر میکنی به یه مسیر طولانی که باید بری رو من حس کردم... اخ که چقدر حس بدیه... حس شمردن قدمها... حس دیدن یه تابلو یا یه نشانه ای که از اینجا تا مقصد فلان قدر راهه...
با همه بی نظمی هاش و خستگی هاش من مطمئنم خاطره قشنگی میشه براتون...

بابک شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:34 ب.ظ

تو رو خدا ببین ملت چه شانسی دارن
هی هر شب اینجا پست می نویسند و رئیسشان هم بهشون دلداری میده

ای خدا !
یه دونه از این آقا مدیرها هم به ما بده

هیشکی! شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:13 ب.ظ http://hishkii.blogsky.com/

سلام نه خسته خودا قوووت برادر
ای خدا 10 کیلومتر بالاتر از بابک اینا ایضن به ما هم بده

پروین شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:21 ب.ظ

خیلی خیلی خسته نباشید.
من میگم دوپینگ کنید. با استامینوفن کدئینی چیزی. که انرژی لازم برای روبروئی با حجم بالا و غیرمعمول کار را داشته باشبد. البته باید اولش قوهء مصممهء وجودتون رو ببرید یکی از این وکالت خونه ها و یه تعهد سفت و سخت قانونی ازش بگیرید که بعد از چهارشنبه نگاه هم به اون مادهء دوپینگیه نکنه.
16 ساعت سرپا بودن همراه با فشارهای عصبی..... خدا بهتون قدرت بده این سه روز باقی مانده را هم به راحتی پشت سر بذارید.
یه دلداری لوس و کلیشه ای اما واقعی: همه اش به این فکر کنید که این خستگی به احتمال بسیار زیاد به قیمت یک پیشرفت خوب کاری برایتان خواهد بود و سعی کنید تحملش رو اینجوری آسون کنید برای خودتون.

در ضمن، سلام گرم من رو هم به حمید عزیز برسونید.

تویت های ممنوعه شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:22 ب.ظ http://twitt.blogsky.com

آی حال کردم از وصف حالت
تازه شدید مثل اون ماهه گذشته من که وقتی ساعت 11 شب میرسیدم خونه راننده میگفت امروز زود اومدیم هااااااااااا

آی حال کردم از کامنت پژوه!

آی حال کردم امروز برگشتنی به توصیه یک دوستی کلی قدم زدیم و من تازه کفش بد گرفته که انگشت کوچیکمو میزد وقتی رسیدم خونه اشکم دروامد از تاولش
راستی تاول را باید ترکوند؟ کسی می دونه؟ گوگلش می کنم الان

سیمین شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:02 ب.ظ

عین تمام سختی های دیگر که خاطره شدند...

مسی ته تغاری شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:22 ب.ظ

نه خسته برادر
خدا قوت
هفته ی دیگه این موقع نمایشگاه برات نوستالژی میشه
به همن زودی
به همین خوشمزگی

میلاد شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:29 ب.ظ

خدا قوت ت ت ت آقا محسن

می دونم الان هزارتا نه، 1 میلیاردتا پادشاه هم خواب دیدی

می فهمم چی کشیدی

روز اول برات گفته بودم چه حالی داره و سعی کن یه کفش آهنی با خودت ببری

تجربه ی بسی مزخرفیست این پا درده

من که از نمایشگاه بر می گشتم پاهام رو هوا بود؛ از بس زوق زوق می کرد

انشاالله خدا به پاهات توان بیشتر بده

راستش دفعه اول که حرف از نمایشگاه شد، آنچنان ذوق مرگ شدم و گفتم وای عجب کار باحالی، چقدر خوبه

اما محسن جان بعد از چندین نمایشگاه اگه خداتومنم بهم بدن دیگه عمرا برم م م م م

فقط و فقطم بخاطر همین پا درد لامصبش

یعنی همه ی نمایشگاه یه ور، پا دردش یه ور

امیدوارم تو این روزهای باقی مونده خدا به پاهات توان دوچندان بده

secret شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:33 ب.ظ http://bazhamzendegi69.blogfa.com/

salam agha mohsen kheili hal kardam ba webet


bishtare nazaratetam khondam

web ghashangi dari

پاییز بلند یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:06 ق.ظ

Martike aldnadge tanparvaRRRRRR kHANBIDI ALAN jasad? khejalat nemikeshi? alan bayad bidar bahsi baraye fardat barname rizi koni Jenazeeeeeeeeeee

کاتیا یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:03 ق.ظ

باورتون میشه منم تو فکر این بودم بیام ناشناس توی این قرعه کشیه شرکت کنم؟
من گوشیم الان عاریه است از پسر خالم گرفتم...شما تو قسمت قرعه کشی امتیازبندی جدا مخصوص نیازمندان ندارین؟


عرض خسته نباشید خدمت جنابتان...

سحر یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:59 ق.ظ http://dayzad.blogsky.com/

سلام و خدا قوت داداش محسن
عوضش به پولهای آخرشم فکر کن دیگه!
در ضمن این کلمه رو تصحیح کنید در آخر پستتون : خاطری ای فکر کنم منظورتون خاطره ای بوده!

فرزانه یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:17 ق.ظ http://www.boloure-roya.blogfa.com

کلا نمایشگاه از هر نوعی که باشه سخته. سال 74 تو نمایشگاه کتاب بودم کل روزها رو. بعد از نمایشگاه فهمیدم که توانایی فروش کتاب های باد کرده رو هم دارم
سال دیگه هم یه نمایشگاه قالب داریم که این سومین بارش هست. با این که سه روز هست اما بعد از عید پوست همه مون کنده است البته اگه قراردادم رو بعد از عید تمدید کنن
خسته نباشید بسیار زیاااااااد

ری را یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:09 ق.ظ http://narenjestaan.persiablog.ir

دیشب توی برنامه 20 و 30 نمایشگاه شما رو نشون دادن
کلی ذوق کردیم ما

آگوستین یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:28 ب.ظ http://barbadrafteh.blogsky.com/

خسته نباشید مبسوط...
ضمنا؛ صد و ده ضربدر سی دقیقه،به گمانم می‌شود چند هزار کالری سوزاند!،یحتمل الان باید از آن محسن تپل و دوستداشتنی و کچل،نهایتا یک عدد سیروس دین‌محدی باقی مانده باشد.

مکث یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:13 ب.ظ http://maks2011.blogsky.com

حالم رو پرسیده بودی رفیق... اومدم بگم سلام. همین. شاید خودت بفهمی حالم رو....

ساره چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:55 ب.ظ http://fereshtegaan.mihanblog.com/

امروز چهار شنبه ست !
صبح که از خواب بیدار شدی همه چیز خاطره بود ؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.