اعلا درجهء سِت بودن

. 

حساب بانکی و موهای سفید 

روزگـار و پوسـت قهـوه ای 

دل و چشمهای سرخ ... 

.

نظرات 16 + ارسال نظر
پروین جمعه 25 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:34 ق.ظ

:(
روزگار بد و سختی است.
راستی... من ربط سومی رو نفهمیدم.

بانو جمعه 25 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:28 ق.ظ http://banu.blogsky.com/

چه ست دلگیری...
امیدوارم بهم بریزه به زودی

عادل قربانی جمعه 25 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:31 ق.ظ http://www.kajboland.blogfa.com

پست های آقا محسن و داداش کارت خیلی درسته.
باز هم عالی

تیراژه جمعه 25 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:41 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

حساب خالی و سفید عین کف دست و موهای سپید..
روزگار مزخرف بوگندوی قهوه ای و پوست افتاب سوخته..
دل خونین شده ی سرخ و چشمهای قرمز شده ازاشک..
.
چقدر همه چیز به هم میاد..
چقدر "ستیم"..
چقدر "سوته دلیم"

شازده کوچولو جمعه 25 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:37 ق.ظ http://www.shazdehkocholo.blogsky.com

مهم اینه که با همه این چیزای ستی که گفتید بازم به دنیا لبخند بزنیم
چارلی چاپلین میگه:
"شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی، اما حال که به آن دعوت شدی تا می توانی زیبا برقص"

Na30b جمعه 25 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:42 ق.ظ http://www.fosil.blogsky.com/

اووووووووووووووف بابا هدر

منم خط سوم رو نفهمیدم

Na30b جمعه 25 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:44 ق.ظ http://www.fosil.blogsky.com/

راستی چه سحر خیز پست میزارین

از خاک کمتریم جمعه 25 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:59 ق.ظ http://dusty.blogsky.com/

صافی دل و صافی سر..جسارت نباشه...عکستون یادم انداخت

پاییز بلند جمعه 25 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:40 ب.ظ

همیشه گفتم بازم میگم، آق ابرام سیزدهمین کتونی بازه طهرونه!
.
.
عین خودم و خودت..
سیزده که ن _ ش_س رو گرده ی بخت و اقبالت نحسی عاا آآآآ... میشه مُهر رو پیشونی و انگشت تو سولاخ_ .. الله اکبر.. سر صوبی یه چی میگیما به تیریش قبای اوس کریم بر میخوره و تا بوغ سگ دیگه میخاد چوب تو آسینمون بالا پایین کنه, حالا خر بیار و باقالی بار کن! صد بارم روضه ابوالفضل و چار قل بلغور کنی و به گه خوردم و غلط کردنم بیافتی, لاکردار _ سگ مثب به خرجش نمیره که نمیره و زهرشو میریزه به این زندگی کوفتی و اوقات شرعی و غیر شرعیتو مث شیره ی خشخاش تلخ میکنه و جیگرتو به آتیش میشکه.. بیخود نی از ق_دیم گفتن افاده ها طبق طبق, سگام به دورش وقو وق! ملتفتی دااش من.. از روز ازل, غزل ما و تورو معلوم نی به کدوم جاکشی دادن بنویسه, اونم, گلاب به روت روم به دیفال با اون دس خطه کی ری ویریش, معلوم نی نئشه بود یا خمار, عنایت فرمود زد چونان رید به وزن و قافیه و کاغدای سرشت و سرنوشتمون که تا امروز روزه خود اوس کریمم مونده ازی کثافتی که دسمون دادن و با یه درکونی حوالمون کردن تو این ولایت بی سر و ته قصیده در بیاره یا شعر نو.. مه که میدونم, کفر نباشه ولی خداییش آخرشم عقلش به جایی قد نمیده میگه میفرستمون دنبال نوخود سیا و گرت_ نخودت!
واس خاطر همه اینا به اضافه ی همه ی اونای دیگن که سهم ما ج_ماعت پاسوخته دهن خشک شده میشه کتونی ها زه وار در رفته و پاره پوره که مث خودمون جر واجرن و وصله پینه ای و سهم اون از ما بهترون و سالک صاحاباش هم میشه گیوه هاش پاشنه تا نخورده ی سر طاخچه..
هی ی ی ی مثبتو شکر! ما که گله ای نداریم و هم با سیزدش میسازیم و هم با کتونیاش میسوزیم و اشهدینشم برات همین کوچه پس کوچه های زیر چار دس و پامون برات میدن که تن خاکیشون با تن خونی پاهاهون عشخ بازی میکنن..

.
.
از من میشنُفی. اینارم نشنیده بگیر شازده
ما که پاکباخته ایم و ازی دنیا و مال و منالش, آفتاب خوردگی و قهوه ایه پوست کلف شده_ مونو به ارث بردیم و از اون دریای کلون_ رحمتی ام که نقل میکنن یحتمله غریب به یقین غرق شدنشو.. آخه بدبختیامون که یکی دوتا نیس, والله نه با نوح تک و طایفش بده بستون کردیم نه تو حال و هوای دریا و رحمت و اضغر و اکبرش بودیم که بخواییم زیر آبی یاد بگیریم
برای مایی که زمسونمونو با اینا سر میکنیم توفیری هم چی ی ی ی, نداره!
این چشا تو جن.ده خونه ی حوری خانم و پری قد بلنده به زور سرمه و سرخاب دورش گود نیافتاد و پاش سیا, این چشام که شده کاسه خونو ورقلمبیده واسه اینه که سگ نشدیم و جولو هر قرمساق بی بته ای دم تکون ندادیم و خایه نلیسیدیم , اون روزا که عبای حاجی سر منبر ش_فا میداد و شب نشده زیرش حوری و پری آخ و اوخ و خنده و ناله میکردن و تو بهشت ده تا ده تا قصر خونه سند میخورد به نامشونو پنت هاس میشد پُش قباله شون , ما تو همین جهنم دره که خودت از الف تا یاشو از ما بهتر میدونی برا هر پس کلله ای چک و لغتی که از ز_مین و زمان خوردیم عربده کشیدیم و فرصت فرصت کردیم ولی به جاش دندونامونو با مزه ی خون دل و لب و لوچه ریختن تو حلقممون و مام دهن شیکم کارد خورده ی بی صاحابو با همینا سیر نیگه میداشتیم بازم مثه گوساله شاکر و راضی بودیم و با این دردای بخور و فعلن نمیر اینقذه جال میکردیم که نخورده مست شدیم نزده, رقاص!
حالا هم که که دندونامون کمپلت ریخته دهنمونو باز نمیکنیم, ملت اوسکله_ کس مشنگ_ همیشه در صحنه هم از بیکاری و همون مشنگی شایعه میکنن آدمای موند بالا و اونایی که سرشون به تنشون می ارزه و کلله دارن ساکتن و گوش میدن بقیه چی میگن, تا به خودت بیایی میبینی هرررررررررررررررررررر ملتن که با مشت افتادن به جون دندوناشونو یکی یکی از همون عقل تا نیشو از ریشه میکنن و موندشون به شبه لنگش میره هوا...!
القصه داآآآآآآش... اللحساب سرت سبز باشه و دلت به همینام خوش!
فعلن نقده ی این چارتار مورو که برات مونده دو دسی بچسب تا نخ تومبون زندگی از کفت در نره باقیشم تخمت!
حالا که اینا عادت هر روز و موند زندگی شده ...
اصن کی چی میدونه؟ شاید یه روز مام نمردیم و کتونی های سینه چاک و خاک خورده ی کوچه های بن بسته ظله تابسونمون و نحسی سیزده طالعمون بشه خود شانس و مونده روز, مام آدم حسابی شدیم و بالاخره یه دری به تخته خورد و همین اوس کریم بی خیال السلطنه ی لا فی مخ الجزا به دستال آلت الشخ فی حلق المخلوقین! از مساکین و فقرا و غربا دلزده شد و بیرون کشید و بلکه ام عقل معیوبش کار کرد و زد پس کلله یه خری, قاطری, اسبی ماکیانی چیزی... یارو هم کارشناس مثراث فرهنگی از آب دراومد و شد مشتریه آویزون و دس به نقده مکتوب گهیه غزل ریدمال شده ی سرشت و سرنوشت ما به کتابت حضرت جاکش اعظم آیت الشخم قرمساقالدوله دس خط الکی - ری کبیر خان مورخ السرشت دایم الخراب الاحوال و...

.
.
.
.
.

این کوت آه ها همش داستان داره .. حرف اولو آخر زدم مشتی.
همیشه گفتم بازم میگم، آق ابرام سیزدهمین کتونی بازه طهرونه! من و تو و موی سفیتو زلف افشون دیروز و طاسی کلله ی امروز و دل خون و چش سرخ و چکمه ی چرم شهین و پاچه ی تنگ مهین و عشوه ی حور عقیم و پاسوخته گیا مرد لعین و سگ دو زدنای از سر این گذر تا ته اون گذر و عر ونگ زدناش... کوت آه و بلند, سینه به سینه نقل همین داستانا و زندگیای داستان داره _ ...

.
.

سرتو بردم, دق دلیاتو بده میبرم, دری وریا و فحش و فضیحتارم بزا روش, ما که خریدارم, باکی نیست .. اینقدشو شنفتی اینم روش:
یه بابایی مثلن طبیب بود, تو مثلنشو نخون! والله من که میگم آمپول زن بوده ولی خودش میگه از آکسفورد پی اچ دی گرفته.. (گناهش گردن خودش) اصن به ماچی؟! هوم؟! خلاصه هرکی درد داشت میرفت دس به دامنش میشد تا ش_فا بگیره.. طبیبم که محرم و مریضم که طالب مرحم.. در کللم بنی آدم اعضای یکدیگرند و اینجوری بخوایی حساب کنی همه با هم فامیل نزدیکیم.. بگذریم.. نجا بودیم؟ هاااا... جونم برات بگه.. اوناییم که دیگه خیلی مرض داشتن و کارشون تا بیخ گیر داشت و گیرشونم پیچ داشت, از دامن هم بیشتر دس میبردن و تا شرت مرت کرست مرستم بلکه میرفتن, بنا به شددت درد و مرض و ناخوش احوالی.. الله اعلم! بابای حکایت ما هم که از تصادف روزگار هم دکترای عرفان و فلسفه داشت و هم پروفوسورای معرفت و چنتا مهندسی معدن و صنایع و اینا و غیره.. اهل دل هم بود و طب سوزنی رو هم تموم کرده بود و خودش دیگه صاجب سبک شده بود زده بود تو کار سیخ و میخ و یه وختایی هم شاطون.. طبیب دلسوز و صاحب سبک و هنرمند و مسئول و متخصص حکایت ما نخسه میپیچید باقلوا.. مدتی نگذشت که چنان شهرتی در هفت اقلیم به هم زد که آوازش تا اونور آب هم رفت و اصن به خاطر تخصصش در همه ی علوم حتتی خواستن بدزدنش که چن بار عساکر گمنام نجاتش داده بودن..
نقل این نخبه مللی میرسه به حاکم برزگ که من از روی دس نوشته های خطی مورخان احتمال میدم می تی کومان بوده..
می تی کومان هم همون روزا ناخوش احوال در بستر ملکه از ضعف قوای جنسی رنج میبرده و ملکه میخواسته ازش جدا بشه و گفته بود اگه مهریه منو ندی و طلاقمو ندی آبرو حیثیت برات نمیزارم..
حاکم که نقل طبیب مارو میشنوه میفرسته دنبال همین دانشمند داخلی خودمون و سه صوت در محظر می تی کومان تو شعبه مرکزی ولایت حاضرش میکنن..
می تی کومان اول روش نمیشه بگه جریان چیه.. بعدن که روش میشه و تنها میگه دردش چیه متخصص اهل دل ما که خیلی هم دلسوز بوده بعد از اینکه معاینه فنی میکنه در جا میفهمه علت چیه ولی برای اینکه کار از محکم کاری عیب نکنه میگه باید ملکه رو هم معاینه کنم تا مطمئن بشم
جناب دکتر ملکه رو که میبینه و در حال معاینه چون خودشم دستی بر آتش داشته و اهل دلم بود و تخصص هم داشت یه دل نه صد دل عاشق ملکه میشه ..
معاینه که فنی تر میشه ملکه که خودش ختم روزگار بوده دوزاریش جا میافته ندیمه هارو میفرسته مرخصی ساعتی و با دکتر که در مرحله اول محرمه و بعدشم که فامیل نزدیک از آب در میان طی انجام یک عملیات جهادی که مورخان دشمن میگن انتحاری یه مرتبه فامیلتر میشن و کارشون ار فامیل نزدیک هم میگذره.. صحنه خیلی صحنه دار میشه..
دکتر مهندس_ عارف ادیب حکایت یه چن وختی رو به همین منوال یه دل سیر صفا میکنه و حاکم بزرگ هم به امید پایان تحقیقات دکتر انتظار میکشه و ... تا اینکه یعد از چن وخت دادش درمیاد و شاکی میشه که اگه راه حل علاج منو پیدا نکنی میدم ببرنت یه جایی نوشابه شیشه ای بهت بدن!
دکتر مو به اندامش راست میشه و طبق معمول این چن شب که میره برای معاینه و تحقیقات و مداوای ملکه خودشو میکشه محتویات باکس خودش از ترس نوشابه شیشه ای و اینا لارج نمیشه.. ملکه هم فک درد میمیره لارج از باکس تکون نمیخوره!
ملکه میگه ای طبیب تو را چه شد که چنین شد و چه به سرت امد که سرش جم نمیخورد؟ دکتر فوق تخصص هم سیر تا پیاز ماجرا رو تعریف میکنه و میگه بابا جریان اینه, تو بگو چه غلطی کنم! ملکه که خیلی عاقل بوده میگه حواله که به تخمت عزیزم این که زرد کردن نداره, یافتم یافتم! ولی چون نمیشه لخت و عور برم تو بازار داد بزنم یافتم بیا درگوشت راهشو بگم..
در گوش فوق تخصص حکایت ما میگه به پادشاه بگو برای درمانش باید معجونی درس کنی که ماتریالش تو ناصر خوسرو هم پیدا نمیشه و باید از چارگوشه دنیا بفرستی بیارن به اضافه ی یک عدد مورچه نر!
فوق تخصص با تعجب میگه مورچه نر؟! ملکه میگه آره, به فرض که داروها رو از تو خود ناصر خسرو پیدا کردن, ولی کی میخواد بفهمه کودوم مورچه نره یا ماده که نرشو بیاره
؟! دکی خان از این ذکاوت ملکه به وجد میاد و در جا محتویات باکسش لارج میشه و از شددت خوشحالی ایکش لارجم میشه.. ملکه هم شاد و شنگول میگه دکی هر وخت مشکلی داشتی حواله بده به تخمت , به خودم بگو اجیجمم م م م
دکی هم میگه جووووووووووووووون. جیگرتو بخورم ای کیو سان من!
آقا اینا باز خیلی صحنه دار فامیل خیلی خیلی نزدیک میشن و باز صحنه هاشون هالیوودی میشه.. صب کلله صحر خروس خون دکتر میره پیش حاکم میگه بعد از یه عالمه تحقیق و تفحص موفق شدم تو زیر زمسن خونه خودم با استفاده از انرژی صلح آمیز شیر پسته بخستو بپیچم که ویا-گ.را جولوش به گه خوردن بیافته..
حاکم میگه نه ه ه ه ه ه.. دکی هم در جواب میگه والله..
نسخه رو میپیچه میده حاکم حاکم هم میده چنتا از ماموراش با لباسای خودشون که مال شخص خودشون بوده برن دنبال ماتریال برای ساخت معجون صد درصد طبیعی بدون بازگشت با هولوگرام اورجینال! به اضافه ی یه عدد مورچه نر!
سر ظهر نشده 4 تا مامور و معذور میان پیش حاکم میگن این از دارو ها, دو قلمش کمیاب بود اما آشنا فرستادیم یکم قیمت بالاتر از ناصر خسرو خریدیم..
میفرستن دنبال حکیم باشی فوق تخصص, حکیم که جریانو میفهمه باز زرد میکنه و میره به ملکه آمار میده, ملکه میپرسه مرچه نر چی آوردن؟ طبیب میگه نه عانی نیاوردن اما بقیه شو اوردن بی شعورا.. ملکه با خونسردی میگه عزیزم به تخمت..
برو بگو تا مورچه نر نباشه معجون درس نمیشه, باید پیدا کنن.. اونا هم میرن دنبال مورچه پیدا نمیکنن خودشون از ترس خشم حاکم نمیان..
دکتر گوله میره پیش حاکم عین حرفای ملکه رو کپی پست میکنه.. حاکم شاکی میشه ماموراشو باز میفرسته دنبال مرچه نر میگه پیدا نکردین .. اهان دیگه.. خودتون میدونین... همون داستانا..
مامورا باز میرن لباس عوض میکنن و میرن دنبال ماموریت محول شده و دکتر هم با خیال راحت میره فامیل بازی و حاکم هم منتظر..
ظهر نشده یکی از مامورا با یه خرس میاد پیش حاکم, میگه حاکم حاکم اینم مرچه نر! حاکم با تعجب میگه این که خرسه! مامور میگه نه مورچه نره, از خودش بپرس..
حاکم با تعجب میپرسه تو چی هستی؟ اونم میگه من یه مرچه نرم مک یه مرچه نرم!
به جون خودم من مرچه نرم, پدرمم مورچه نر بوده, خار مادرمم مورچه نر بودن, جد و آبادم مورچه نر بودن..
حاکم گیج و منگ میگه ولی تو شبیه خرسی, نر بودنت پیشکش, تو با این خیک گنده و هیکلت چطوری مورچه ای؟ اونم بدبختم میگه والله اگه جای من بودی و این شهروند مهربون و مسئول و مومن و متدین با موتورسیکلت میومد از تو خیابون خفتت میکرد میبردنت (اونجا) شما هم مث من الان مورچه نر بودی! الانم من حرفی ندارم اعتراف میکنم که مورچه نرینه ای بیش نیستم که فریب خوردم و مث سگ پشیمونم و هرکاری باهام کننین حقمه!
:|
حاکم که میبینه وصعیت خیلی خزطه دستور میده ببرینش آزمایشگاه ازش آزمایش دی ان ای بگیرین اگه مرچه بود بدین مجازاتش کنن به جرم اینکه به چه حقی فریب بیگانگانو خورده با این هیکلش شرت مخملی نارنجی پوشیده؟!
خرس بدبخت مادر مرده که الان مورچه ی نرینه ای بیش نبود در حالی که زمینو گاز میگرفت و داد میزد گه خوردم غلط کردم منو ... که بردنش دیگه هیچ کشی هم صداشو تا ابد نشنید!
حاکم تو فکر درد خودش بود که یه نفر از اون لباس خونه ای ها که رفته بود دنبال انجام ماموریت با خوشحالی در حالی که عجله داشت یه دو رکعت نماز شکر بخونه اومد داخل گفت ایناهااااااااااااااا آوردم , مورچه نر آوردم.. یوهوووووووووووو, صلوات.. تکبیر.. مورچه نرینه ای که در دسته منه هدیه به حاکم برزک میتی کومانه خودمه!
حاکم همچی از خوشحالی بالا پایین میپرید که هیت دولت منتخبه دلسوز معلوم نیست کی بشون خبر داده بود که با رئیس محبوب و بر و بچ جان بر کف اومدن تبریک و پا گشا.. فرستادن دنبال دکتر که بیا مورچه آوردیم در حد لالیگا.. نره اونم چه نری.. خا.ی.ه داره در حد لالیگا!
جکیم باشی که باور نمیکرد رفت ببینه جریان چیه.. ملکه هم دنبالش..
به افتخار مورچه نر یافته شده یه مجلس گرفتن تو سالن اصلی اما به دلیل شرایط امنیتی غیر علنی, فقط خواص دعوت شده بودن!
از مامور ملبس به لباس خونگی تقدیر به عمل اومد و بعد گفتن زود از مورچه پرده برداری کنین تا فردا تو بیست و سی رئیس دولت خبر خوبشو به بقیه مژده بده..
حاکم که دل تو قلوش نبود گفت جمع کنین لاشیا زود مرچه رو بیارین, اینا رو ولش!
مورچه رو آوردن وسط صحنه نور افکنا هم روش..
دیدن آره بابا هم مورچه بودنش درسته هم شوش.ول داره و مرده!
حاکم که تو ما تحت الشاع قرار عروسی گذاشته بود گفت اون برادر بی نام که اینو آورده و لباس خونگی پوشیده بودو بیارین کارش دارم..
یارو اومد حانم هنوز حرف نزده بود همچی دس و پای اقای حاکم رو بوسید و خا.ی . ه مالی کرد که رئیس هیت منتخب عنکف شد! بابا تو دیگه کی بودی؟!!!
حاکم گفت بی خیال ار فرزند بی نام و نشان و گمنام و فداکار بگو ببینم چطوری این کارو کردی؟ گمنام در جواب گفت با توکل به پروردگار و تمدید وخت قرارداد شامل آرمان راحله خانم اینا و .. حاکم که حوصله نداشت گفت خفه باوووووووووووووووو
جواب منو بده.. گمنام دید اوضاع پسه خا.ی.-ه مالی جواب نمیده گفت رفتم و رفتم و رفتم تا به جایی یه چاهی بود خیلی بو میداد, گرفته بود.. باز نمیشد.. منم خسته بودم همونجا نشستم که تجدید قوا کنم.. دیدم یه کاروان مورچه های بیگانه از کنارم رد شدن رفتن تو چاه.. خودمو به چاه رسوندم هرچی صدا کردم مورچه ها جواب ندادن, منم لپ تاپ همرام بود درخواست یه خط ازاد اینترنت پر سرعت کردم بدون دیسکانکتی و بدون چوس فیل! بعد از فراهم شدن امکانات یه ایمیل نوشتم و شرایط شمارو توضیح دادم که اقای حاکم مریضه و برای مداوا به ایثار و از خودگذشتگی یک عدد مورچه مرد جان بر کف آزاده که کارت فعال ما رو هم داشته باشه نیازمندیم.. وختی خواستم ایمیلو بفرستم دیدم إإإإإإ اکه هی ی ی ی ی, به کدم ادرس بفرستم؟ من که آدرس مورچه ها رو ندارم.. واسه همین ایمیل رو کپی کردم بعد تو یه فایل پی دی اف سیو کردم لپ تاپ رو انداختتم تو چاه... چن دقه نگذشت که دیدم اول لپ تاپ از تو چاه پرت شد بیرون بعد این مورچه اومد بیرون پرسید هوی ی ی ی لاشی اینو تو انداختی تو چاه؟ مرتیکه روانی مگه کوری چاه گرفته داریم بازش میکنیم آشغال میندازی توش؟ احمق, بی فرهنگ... بزنم خار مادرتو ثبت نام کنن کلاس ارایشگری؟ منم گفتم ایمیلتونو نداشتم براتون نامه نوشتم با فایل پی دی اف فرستادم تا بخونین مشکل امت مارو حل کنین! بعدم جریانو تعریف کردم و وختی تموم شد این مورچه هر هرررررررررر خندید گفت حاکمتون مریضه که مریضه به تخمم!
منم گرفتم کردمش تو ماشین ارشاد اینا اوردمش خدمتتون!
همه از حیرت عنکفانه متحیر بودن که یه دسمال به دستی از اون ته مه ها داد زد تکبیررررررررررررررررررر..
مورچه رو دادن به حکیم که باش معجون درس کنه و حاکم هم با خیال راحت و خوشحال و خندون رفت دو بسته انرژی صلح آمیز خرید 200 تومن بسته ای که شب به ازن ساعت موعود وخت و زمان مقرر دهن ملکه رو آسفالت کنه..
فوق تخصص حکایت که پاپیون کرده بود رفت پیش ملکه گفت چه غلطی کنم؟ بدبخت شدیم که.. ملکه گفت شدیم؟! شدی بدبخت.. اصن تو کی هستی؟ ها؟ اینجا مجان؟ من کیم؟ تو کی ای؟ تو اتاق من چی کار میکنی؟ نفوذی.. بیگانه.. استکبار..
فوق تخصص که چشاش چارتا شده بود تا اومد به خودش بجنبه ملکه محافط هاشو صدا کرد گفت این استکبار تهاجم غربی, عامل فساد فلارض بهم گفت چرا سیبیلاتو برنمیداری؟!!!! خاک به سرم اگه حاکم بفمه چی؟ ببیرین تخماشو بکشین, خودشم بندازین هاپو بخوره استوخوناشم بسوزونین!
فوق تخصص تا اومد حرف بزنه بگه که.. کردنش تو گونی تو مسیر کردن تو گونی که نیم ثانیه هم نشد پنج دس (کردنش!) تو گونی...

.
.
.
.
نتیجه اخلاقی: زندگی گاهی بالا پایین داره اما حواله مشکلات به جدی یا شوخی به تخم اونم تو این گرونی که تخم شده 300 تومن ریسک احمقانه ایه و بعضی وختا جواب که نمیده هیچ جونتم سر یه تخم و حواله و حساب بانکی و اینا از دس میدی..

نتیجه اجتماعی: :|
نتیجه اخلاقی: فاطی از نوع تکاور گرچه مث سگ هال میده اما جاش برسه مینمایدت نمایندگی!! :|
نتیجه و غیره: کی گفته ما ازادی نداریم؟ ما ازاد ترین سیستم وبلاگی دنیا رو داریمو شما ازادین هرچی میخوایین نماز بخونین و یه عالمه عبادت کنین , در توبه همیشه بازه, باز آی ی ی ی ی ی ی ی بازآی ی ی ی ی ی ی ی ی

سارا جمعه 25 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:58 ب.ظ

سومین خط یعنی دلش خونه، چشماشم خون گریه می کنه. به خاطر دو خط قبل... دست شمام درد نکنه، شاید باورت نشه اما توو این یه سال غصتو خوردم. هی خواستم نیام تا درگیریای یه آدم باهوش و جالب و باحالو باسواد و چه و چه رو نبینم. که درگیریای زندگی، اینارو ازش نگیره که نمی گیره که برای آشناها گفتم یه مردی هست که کاش بی خیال شه. بی خیال هرچی که درگیرشه، که بشینه بنویسه. سیگارشو بکشه و عرقشو بخوره که فکر نکنه از زندگی عقبه که نیست. که اگه کوتا بیاد و ...، از زندگی مادی ببره، اون جلوئه...

بهار(سلام تنهایی) جمعه 25 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:04 ب.ظ

عاشق این هدر شدم ..حال و هواش عالیه ..بابا دم شما گرم ...

آذرنوش جمعه 25 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:34 ب.ظ http://azar-noosh.blogfa.com

خط سومو خیلی دوس دارم یجورایی آرزومه آخه من هیچ وقت بعد گریه چشام سرخ نمیشه....هدرتون خیلی خوشکل شده مبارکه

عسل جمعه 25 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:28 ب.ظ http://www.bipardeh.blogfa.com

این بالا رو............................
داستان نویس شدیم
هه هه
تو که نمیای

مرضیه جمعه 25 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:16 ب.ظ http://www.bglife.blogsky.com

این هدر خیلی قشنگه.... و خیی خیلی زیبا رنگ هارو ست کردین. مخصوصا روزگار و پوست

آوا شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ق.ظ

چشم سرخست ، خبر ازدل پـــــرغم داری؟

روی زردست ، نشان از سر بی غم داری؟

مه من تا به کجا گشت به دنبال سحر!

کورسوییست، نشان از شب بی ضم داری؟

بیدلم ، مست نوای نی لیلی گشتی!

مهجبینم ،اثراز آن فم بی دم داری؟

شعرمن جور نباشد و نگردد به زبان

خبراز نی نی پوچی و پراز کم داری؟


................
...............
..............
.............
............
...........
..........
.........
یاحق...

ساره یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:58 ب.ظ http://fereshtegaan.mihanblog.com/

سمفونی رنگه اینا
نیگا به بدبختی و غم پشتش نکن
رنگارو بچسب

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.