بیگانه

تقریبن تمام جمعه رو خواب بودم ... بوی خواب میداد تنم که خوب شد مجبور شدم توی تاریکی عصر جمعه به هوای خرید خرت و پرت بزنم بیرون ... هوای سرد و آسمون ابری و سرخ که میگه شاید فردا برف بیاد ... و من که هر روز دارم دورتر و دورتر میشم از دوستان این یکی دو سال گذشته ... هیچکسو نمی بینم و هیچکسم منو ... تقریبن دیگه از هیچکس خبر ندارم و هیچکس هم از من ... مقایسهء آمار بازدیدهای اینجا و نسبتش با تعداد کامنتها هم همینو میگه ... دارم آخرین روزنه های پیلهء تنهاییمو می بافم و بعدش هزار سال میرم توی تاریکی مطلق ... تو خوشبینانه خیال کن که از این پیله پروانه در میاد ولی من میگم : سری فیلمای بیگانه رو دیدی ؟

نظرات 52 + ارسال نظر
آلن یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:43 ب.ظ

پست بعدیت رو میتونم حدس بزنم


زندگی منشوری است در حرکت دوار ...


مگه نه ؟

ساره یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:08 ب.ظ http://www.fereshtegaan.mihanblog.com/

فکر کن بعد هزار سال دوباره از تو پیله همون کرم تنهایی که بودی بیرون بیای .
خیلی حالگیریه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.