نه آقا محسن.... این مثل شمع کیک نیست که اون مثل عبور ثانیست که دست من و تو نیست.... این مثل اون گلبرگهایی می مونه که دخترا تو جشن (میس بیوتی) به خاطر زیباییشون و خانومیشون تو سبد هاشون جمع می کنن...
I did it....... I don't feel like a loser at all شما هم مسخره ام نکن خواهشا. الآن میروم با دل راحت میخوابم. صبح سه شنبهء خیلی قشنگی هم برایت آرزو میکنم.
جعفری نژاد
سهشنبه 6 دیماه سال 1390 ساعت 10:23 ق.ظ
سلام
400 هزار را که رد کنی ، منصفانه اش می شود چند صد هزار لبخند ، چند صد هزار قطره اشک ، چند صد هزار نگاه که استثنائا رفته تا جایی ورای نوک دماغمان
تو خیلی ها را مدیون خودت کرده ای رفیق ، مدیون بودنت ، حتی خسته بودنت ، خیلی ها را ...
این قده افسرده نباش. دنیا کلی چیز واسه کشف شدن داره و منتظره. اینو واقعا از ته دل میگم. خیلی ها دلشون میخواست این فرصت دیده شدن رو که شما داری داشته باشن.این که روزی اقل کم ۳۰۰ نفر بیان بخوننشون.دغدغه هات براشون مهم باشه.
یادته یک پست نوشته بودی در مورد این که رفتی دم دانشگاه مریم دنبالش؟ این که چه لطفی داره شوهر کچل آدم بیاد دنبالش و ازین حرفا؟ اون پست دلم میخواس بگم شوهر مریم با هر ظاهر فیزیکی که داره حداقل تو همین مجازستان یکی از معروف ترین هاست این آدم های اینجا اگر بیرون اتفاقی ببیننش کلی ذوق می کنند در واقع واسه خودت آدم معروفی هستیاااا. خود من تو ختم شیرزاد از دور دیدمتون.با مریم و یکی دوتا دیگه بودی. با این که نیومدم جلو ولی کلی ذوق کردم.
کلا این همه دپرسی طبیعیه به شرطی که بخوای ازش در بیای... من احساس میکنم زیادی داره طول میکشه.
باید یک انگیزه ی جدید واسه زندگی پیدا کنی. چیزی مثل یک کلاس جدید. چه اشکال داره براتون؟ وارد یک عرصه ی تازه شین. هفته ای ۲ تا ۴ ساعت... همون میتونه قدمی باشه رو به جلو و محرکی واسه تغییر دادن این روزای بی حوصله.
نه آقا محسن....
این مثل شمع کیک نیست که اون مثل عبور ثانیست که دست من و تو نیست....
این مثل اون گلبرگهایی می مونه که دخترا تو جشن (میس بیوتی) به خاطر زیباییشون و خانومیشون تو سبد هاشون جمع می کنن...
نه...مثل اون نیست..
داکو:
اون که میشه تاریخ وبلاگت
این میشه افرادی که دوره کیک منتظرن تا شمعارو فوت کنی.
چرا آب بشه
هر روز از روز قبل بیشتر می شه
نه ..... مثل اون نیست.
هوس کرده ام بشینم اینجا و 22 بار صفحه ات رو رفرش کنم که افتخارش مال من بشه.
اون موقع 82 بار بود. اشتباه کردم. الآن خیلی کمتره.
I did it.......
I don't feel like a loser at all شما هم مسخره ام نکن خواهشا.
الآن میروم با دل راحت میخوابم. صبح سه شنبهء خیلی قشنگی هم برایت آرزو میکنم.
سلام
400 هزار را که رد کنی ، منصفانه اش می شود چند صد هزار لبخند ، چند صد هزار قطره اشک ، چند صد هزار نگاه که استثنائا رفته تا جایی ورای نوک دماغمان
تو خیلی ها را مدیون خودت کرده ای رفیق ، مدیون بودنت ، حتی خسته بودنت ، خیلی ها را ...
من الان ۳۹۹۹۷۱ امین نفر هستم.
این قده افسرده نباش.
دنیا کلی چیز واسه کشف شدن داره و منتظره.
اینو واقعا از ته دل میگم.
خیلی ها دلشون میخواست این فرصت دیده شدن رو که شما داری داشته باشن.این که روزی اقل کم ۳۰۰ نفر بیان بخوننشون.دغدغه هات براشون مهم باشه.
یادته یک پست نوشته بودی در مورد این که رفتی دم دانشگاه مریم دنبالش؟
این که چه لطفی داره شوهر کچل آدم بیاد دنبالش و ازین حرفا؟
اون پست دلم میخواس بگم شوهر مریم با هر ظاهر فیزیکی که داره حداقل تو همین مجازستان یکی از معروف ترین هاست
این آدم های اینجا اگر بیرون اتفاقی ببیننش کلی ذوق می کنند
در واقع واسه خودت آدم معروفی هستیاااا.
خود من تو ختم شیرزاد از دور دیدمتون.با مریم و یکی دوتا دیگه بودی.
با این که نیومدم جلو ولی کلی ذوق کردم.
کلا این همه دپرسی طبیعیه به شرطی که بخوای ازش در بیای...
من احساس میکنم زیادی داره طول میکشه.
باید یک انگیزه ی جدید واسه زندگی پیدا کنی.
چیزی مثل یک کلاس جدید.
چه اشکال داره براتون؟
وارد یک عرصه ی تازه شین.
هفته ای ۲ تا ۴ ساعت...
همون میتونه قدمی باشه رو به جلو و محرکی واسه تغییر دادن این روزای بی حوصله.
من چرا خیال کردم در حال نصیحت کردن داداشم هستم؟
جسارتی اگر کردم معذرت.
ولی واقعا باید این فرصت خونده شدن رو دریابین...
خیلی ها دوست می داشتن جای شما بودن.
نمی گم ادا دربیارین به خوشحالی
ولی دنبال یک انگیزه ی جدید باشین واسه رنگ بخشیدن به زندگی...
یه چیز تازه.
جسارتا من خیال می کنم شما وقتی وارد ۳۰ سالگی شدی دچار بحران سی سالگی نشدی و الان اینا همون بحران سی سالگیه...
من امروز زیاد تو این پست درفشانی کردم.
الان عذاب وجدان دارم.
گمم بین این همه که اومدن اینجا و عزیز کرده هات شدن و این عدد گنده رو برات ساختن
دور از شان تو بود این اشاره به اعداد