خوب یا بد این هدرهای هر شبه شده اند بخشی از سبک و سیاق اینجا و خب اینها به شددت سلیقهء من هستند ، به شددت یعنی که خیلی وسواس دارم برای انتخابشان و ایضن خیلی وخت میگذارم برای این کار ، گاهی از بین حتی ده ها صفحهء سایت آمینوس و بیش از هزار عکس یکی منتخب می شود ... هدرهایی که تا حالا اینجا گذاشته ام را توی یک فولدر جمع کرده ام و بعضی شبها برمیگردم و نگاهشان میکنم ... تا حالا 40 تا هدر گذاشته ام که توی 28 تایشان آدم هست ... اصلن نمی شود آدمها نباشند ، خمیرهء تخم و ترکهء هابیل و قابیل اینطوری ست ... تنهایی درد ازلی ابدی نوع بشر است و کابوس حتی منزوی ها و جمع گریزها ... 

نظرات 23 + ارسال نظر
محسن باقرلو دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:33 ق.ظ

این پیرمرد دقیقن خود منم
خود خود من ...

فیلسوف دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:49 ق.ظ http://05.blogfa.com

ندیدم تا حالا
کت و شلوار و کروات همراه با کفش اسپرت

تیراژه دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:55 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

دقیقا وقتی هدر رو دیدم ولی هنوز آپ نکرده بودین داشتم فکر میکردم که برای این هدر چه خوابی دیده اید..یا بهتر بگم چه پستی اندیشیده اید!
و دقیقا داشتم فکر میکردم به اینکه داستان این هدر ها چیست
چشمتان به عکسی میخورد و بر اساسش پست مینویسید؟ (که بار ها دیدم چنین بوده)
با فقط رشته ارتباط فکری ای بین هدر و افکار غالب روزتون باعث میشن پست جدیدی منتشر بشه و هدری هم بر سر در وبلاگ نصب
یا اینکه ..
که دیدم پست بعدی از خود هدر هاست
و هدر هم خودتان

پیرمرد..
برای این پیرمرد به جز پیر بودن و مرد بودنش چی میشه گفت؟
تنهایی اش؟
شیک بودنش؟
کراوات و کت و شلوارش و بی ربط بودنشان با کفش های اسپرت سفیدش؟
نگاه مرموزش به روبرو؟
دستمال سفیدی که روی سکوها گذاشته برای اینکه کت و شلوارش خاکی نشود؟
آن دخمه ی پشت سرش؟
تکیه گاه نداشتن آن سکوها..و دقیقا جایی که میشود نشست آن حفره هم نیشخند میزند که میشود به تکیه ای سقوط کرد؟
و چه و چه و چه...

نرگس دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 04:18 ق.ظ http://mrjimwife.blogsky.com/

سلام آقای باقرلو من اکثرا مطالبتون رو می خونم٬ یک شناخت نسبی هم نسبت به شما دارم ٬چطور فکر کردید این پیرمرد دقیقا خود شماست؟چیش شما رو جذب کرده؟

میلاد دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 07:14 ق.ظ

ماهم از این کار شما بسی زیاد لذت میبریم آقا محسن

بعضی از این انتخاب های شما خون در رگ آدم جاری و ساری میکنن

2 تا از هدرهاتون واقعا برام بی نظیر بود، یکی اون هدر نزدیک به عید که از بالا گرفته شده بود و منظر یکسری کشت زارو نشون میداد که خیلی ماهرانه "گاهنوشت هارو" به عنوان قسمتی از مزارع قرار داده بودید

و دومی هم اون هدر فوق العاده خاص که عکس 3 نفر بود که کنار ساحل راه میرفتن و برعکس بود

که آه از نهادم برآورد وقتی زود عوضش کردید، چون دلم می خواست درموردش حرف بزنیم

به قول خودتون گاهی این عکس ها آنچنان متبحرانه حرف آدم بدون حرف میزنن که از هزارتا کلمه هم بهترن

دارم فکر میکنم این پیرمرد که تو عکس هدر هست چرا باید خود خود محسن باقرلو باشه ؟!

به تناقض قشنگی که تو پوشیدن لباس ها و کفش هاش هست بچه ها اشاره کردن، حالا دارم دنبال این میگردم محسن باقرلو درونش چنین تنقاضی رو چه جوری داره نشون میده ؟!

خوب باید اعتراف کنم اون نگاه نافذی که پیرمرد عکس ما داره، محسن باقرلو خیلی زیاد داره و خیلی وقت ها محسن باقرلو به دور از هیاهو میشینه روی سکو و جماعت همین بلاگستان، آدم های دور و برش، آدم های کوچه و بازار، آدم های آموزشگاه و ... رو نظاره میکنه موشکافانه، بدون اینکه حرفی بزنه
جوری که انگار اصلا حضوری نداره اما هست

اما تنهایش ...؟؟؟؟

نمی دونم این یکی واقعا در اندازه من نیست که در موردش حرف بزنم
فقط حس می کنم محسن باقرلو تنهاییش دوست داره مثل همین پیرمرد چون بهترین لباسش پوشیده

محمد مهدی دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 07:48 ق.ظ http://mmbazari.blogfa.com




سلام

موی سپید و کفش های سپید .... چه گامهایی میتوان برداشت ؟!!


راه رفتنی زیاد است در ورای تجربه های سپید اندیشه ای باید کرد که سپید رفت و سپید ماند ...

شک نکن هر که رو سفید زمان است رد پایش نیز سفید و سفید و سفید است ...

جزیره دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:15 ق.ظ

سلام
نیگاش که میکنم نگاهش منو دقیقا یاد نگاه های شما میندازه ولی بیشتر از این دیگه نمیدونم چه شباهتی بین شماو این اقا هست؟!
و این جمله:
تنهایی درد ازلی ابدی نوع بشر است و کابوس حتی منزوی ها و جمع گریزها ...
تنهایی، کابوسِ منزوی ها و جمع گریزها...،به نظرم از اون جمله هایی که برای من یکی که جای فکر کردن داره،همینجوری نمیتونم قبولش کنم

ای لار دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:34 ق.ظ

قشنگ اند و من هر بار فکر می کنم که به خانه ای تازه امده ام...

خانه ات جاوید آباد...

فرزانه دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:05 ق.ظ http://www.boloure-roya.blogfa.com

میگم آقا من حاضرم که اون فولدر شما رو مشترک شم. حق اشتراک هم هر چی شما بگی میپردازم. اصلا هفتگی باشه درد سر هم که نداره. شما فقط یه شماره کارت بگو. البته میدونم که این کار شما قیمت نداره ولی خوب بالاخره باید براتون انگیزه ایجاد بشه که این کار رو ادامه بدید دیگه
به جان خودم این پیشنهاد جدی بودها.

فرزانه دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:06 ق.ظ http://www.boloure-roya.blogfa.com

یادم رفت بگم این آقا خوشتیپه جوونی هاش چی بوده؟:))

مهسا دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:40 ق.ظ http://mlovegod8.blogfa.com

مخم این ۲ خط اخری رو نکشید. اما همین که این هدرها عوض میشوند و از هر جدیدشان یکی یه برداشت میکنه خودش ینی ....نمیدونم خوبه دیگه...
این وسواس هم تا حدی قابل درک است چون تامل برانگیزن این هدرها و من فک میکنم اون ۲۸ تای ادم دار یه جورایی سنگین ترن،ینی متامل برانگیزتر(!)اند...مخصوصا اون دختره ی شکلاتیه هندی یا افریقایی اخیر...

[ بدون نام ] دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:41 ق.ظ

تنهایی درد ازلی ابدی نوع بشر است و کابوس حتی منزوی ها و جمع گریزها ...

خدیجه زائر دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:48 ق.ظ http://480209.persianblog.ir

قبلیه من بودم اوف..............

مریم نگار دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:58 ب.ظ

این ابتکار هدری شما خیلی محشرررره محسن خان...

محبوب دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:50 ب.ظ http://mahboobgharib.blogsky.com

تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان!

مانا دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 03:38 ب.ظ

بابا این یه ÷یرمرد دل زنده هست که جلوش یه دختر بلوند خوشگل داره راه میره نصف عکس نیفتاده!!!
این کفش های اسپورت هم شاهد حرف منه!!
چقد ساده اید تنهایی!!!؟؟؟
من که این اومد تو نظرم

مانا دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 03:39 ب.ظ

÷یرمرد= پیرمرد!!

ارش پیرزاده دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 03:43 ب.ظ

تیراژه به چیزهایی دقت کرده مطمئنم عکاس خوبیه با می تونه باشه

شکیبا دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 05:55 ب.ظ

در سرا شیبی زندگی روزی خواهد رسید که همه ما در تنهایی فرصت کنیم تا بیندیشیم به روزهای رفته...

من یه صمدم ... دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:16 ب.ظ http://mannevis.blogfa.com

اول سلام
دوم قول خوردم ... شایدم غول ...

فرزانه دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:00 ب.ظ http://balot.persianblog.ir/

من از این تغییر خوشم میاد

پروین دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:36 ب.ظ

چقدر آشنا و دوست داشتنی است این مرد ِ پیر برای من. بنظر من از خانه سالمندانی که در آن زندگی میکند آمده برای پیاده روی هر روزه اش. آخر کلسترولش بالاست و دکتر گفته هر چند که خیلی از نظر فیزیکی فیت است ولی باید فعالیتش را بیشتر کند. دلیل مدعایم هم کفش های اسپرتش است که خیلی هم به تیپ اش سازگار است بنظرم. بعد خسته شده و نشسته تا نفس تازه کند.
خدا کند دوست های خوبی در میان همخانه هایش داشته باشد. نه که بچه های خودش خیلی نمی رسند به او سر بزنند. همیشه میگوید کاش انقدر که به فکر مرتب پول فرستادن برایم هستند، به دیدنم هم میامدند.

رویا دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:04 ب.ظ http://nasimesobh.persianblog.ir

اینکه ادم خودشو تو عکسایی که تاحالا نگرفته پیدا میکنه خیلی حس خوبیه. خیلی.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.