[ بدون نام ]
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 12:37 ب.ظ
سلام
بیخیال خیال روی تو باز خیالی گشتم
بی خبر از خبر روی تو باز هوایی گشتم
............
روی نگار در نظرم جلوه مینمود وز دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم چشمم به روی ساقی و گوشم به قول چنگ فالی به چشم و گوش در این باب میزدم نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم بر کارگاه دیده بیخواب میزدم ساقی به صوت این غزلم کاسه میگرفت میگفتم این سرود و می ناب میزدم
جزیره
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 02:43 ب.ظ
در مورد پست که خب فرض میکنیم اوکی ولی این هدره برام جالب بود. داشتم فک میکردم یعنی این دو نفر در آن واحد دارن به دونفر دیگه فکر میکنن؟اخه قیافشون تابلوئه که دارن به یه چیزی فکر میکنن اومممممممممممم. بـــــــــــــــــــــــــــــــله،این هم یه مدلشه خو
( نمیدونم چه گیریه که من هی سعی میکنم یه ربطی بین این هدرا و نوشته ها پیدا کنم)
شکیبا
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 05:04 ب.ظ
تا وقتی از هم دوریم در اتش حسرت وصال هم میسوزیم
مهم اینه که وقتی به هم رسیدیم با هم بمونیم...
رهگذر سبز
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 08:16 ب.ظ
همون پریروز که خوندم از نوع چینش کلمه ها حدس زدم که قسمتی از یه شعر قدیمیه. به نظرم ناکافی و ناقص اومد. امروز که سرچ کردم و باقیشو خوندم علتشو فهمیدم. واقعا یک صدم معنیشم نمیرسونه اگه "خیال روی کسی در سر است هر کس را" با ادامه ی بی نظری مثل "مرا خیال کسی کز خیال بیرون است" تمام نشه. کاش کاملشو مینوشتی.
سلام بر کرگدن عزیز... اولین کسی هستی که بهش خبر می دم.... احتمالا دوباره شروع خواهم کرد... متنی که در نبود من نوشته بودی رو هم خوندم، مرسی، جالب بود خصوصا اون قسمتی که نوشته بودی ما که نمی خواهیم با نویسنده وبلاگهایی که می خونیم ازدواج کنیم، من رو به یاد خاطرات قدیمی برد.... خوشحالم که تو هنوز هستی و می تونم دوباره بخونمت.... این بلاگ اسکای ظاهرا پیام خصوصی نداره، چون می خواستم کامنت رو به صورت خصوصی برات بفرستم.....
یادم نمیاد اینو کجا خوندم که میگفت عمیقترین و خالصانه ترین و در عین حال ناشناخته ترین عاشقانه های تاریخ ادبیات ایران برای سعدیه...ولی به هر حال هرکی که گفته پر بیراه نیست. کافیه فقط آدم یه چرخی توو عاشقانه هاش بزنه تا...
"گفتی به غمم بنشین یا از سر جان برخیز فـرمــان برمــت جانــا بنـشینـم و بــرخیـزم گــر بی تو بــود جنــت بــر کنـگـره ننشینم ور بــا تــو بـــود دوزخ در سـلـسـلـه آویــزم"...
"مطربان رفتند و صوفی در سماع عشق را آغاز هست انجام نیست هر کسی را نام معشوقی که هست میبرد، معشوق ما را نام نیست"...
"افسوس بر آن دیده که روی تو ندیدست یا دیده و بعد از تو به رویی نگریدست از دستِ کمان مهره ی ابروی تو در شهر دل نیست که در بر، چو کبوتر نطپیدست"...
"من رمیده دل آن به که در سماع نیایم که گر به پای درآیم به در برند به دوشم"...
"با ساربان بگویید احــوال آب چشمـم تا بر شتر نبندد محمل بـه روز بــاران سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل بیـرون نمیتــوان کـرد الا به روزگــاران"...
"با چون خودی درافکن اگر پنجه میکنی ما خود شکستهایم چه باشد شکست ما"...
هرکدوم تو بحرش میری یه دنیاس...محشره...
جزیره
چهارشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 04:10 ب.ظ
نچ. نمیان.نمیان به هم. مالِ هم نیستن. این مرکب و صاحبش بهم نمیان. یکی خیلی بزرگه و اون یکی خیلی کوچیکه. میدونین منو یاد چندتا چیز انداخت این عکس. یکی یاد مشکلات انداخت منو. بعضی از مشکلات زندگی در برابر ما ادما همینجوری به نظر میان. خیلی خیلی خیلی خیلی بزرگ. یاد یه چی دیگه هم انداخت. وصله هایی که مال ادم نیستن، حالا این وصله هه میتونه هرچی باشه از یه وسیله ی به ظاهر ساده، شاید هم گرون تا یه ادم. اخه گاهی اوقات ادما هم وصله ی هم نیستن. یه جورایی منو یاد لقمه ی بزرگتر از دهن انداخت دیگه
ولی من دلم به حال بچه هه سوخت. نمیدونم چرا ولی یه غمی افتاد تو دلم تا دیدمش. نظر من این بد در مورد این هدر
و عکس جدید هدرت همینی که یه ساربان کوچک داره تکی به بیابون میزنه حس و حالش هواش آسمون گرفته اش انگار همه شون دارن داد میزنن که بعیده به جایی برسه در عین حال یه غروری هم توشه که به آدم جون میده یاد یه چیزایی افتادم
خلاصه که خیلی خوبه
جزیره
چهارشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 04:16 ب.ظ
و اینکه این راهش... و حتی این تنهاییش..... و این جثه ی کوچیکش.... و اینکه.... خب دلم به حالش میسوزه
اوول با اقتدار
یاد این افتادم
خیال روی تو در هر کجا که خیمه زند
ز بیقراری م آنجا قرار گاهه من است
چه سخت
"هر کسی داره به دل شوق نگاری
روزگار می گذرونه به عشق یاری "
کاش بود
ولی
برخی نیز از فرط بیکسی
از یاد برده اند خیال روی هر کسی
:(
که چه باشه و نباشه
یادش اون ته تهای
قلبت رو گــــرم
میکنه.........
یاحق...
خیال روی کسی
به ز بی کسی
هدر جدید هم جالبه : جوونیهای دنیزلی !
سلام
بیخیال خیال روی تو باز خیالی گشتم
بی خبر از خبر روی تو باز هوایی گشتم
............
روی نگار در نظرم جلوه مینمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم
چشمم به روی ساقی و گوشم به قول چنگ
فالی به چشم و گوش در این باب میزدم
نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم
بر کارگاه دیده بیخواب میزدم
ساقی به صوت این غزلم کاسه میگرفت
میگفتم این سرود و می ناب میزدم
بله بله
در مورد پست که خب فرض میکنیم اوکی ولی این هدره برام جالب بود.
اخه قیافشون تابلوئه که دارن به یه چیزی فکر میکنن
داشتم فک میکردم یعنی این دو نفر در آن واحد دارن به دونفر دیگه فکر میکنن؟
اومممممممممممم. بـــــــــــــــــــــــــــــــله،این هم یه مدلشه خو
( نمیدونم چه گیریه که من هی سعی میکنم یه ربطی بین این هدرا و نوشته ها پیدا کنم)
تا وقتی از هم دوریم در اتش حسرت وصال هم میسوزیم
مهم اینه که وقتی به هم رسیدیم با هم بمونیم...
و اما
یکسال گذشت
.
.
.
شیرزاد پر.
روحش شاد دوستان وبلاگستان
سلام
روزگار به کام
با اجازتون تو وبم لینکتون کردم
خاستم بگم اگه به کلبه ی حقیرانه و تازه تاسیس من هم سربزنید خوشحال می شم
با آرزوی بهترین ها برای شما
کاش به جای این خیالها جرات داشته باشن بهش بگن... انوقت خیلی بهتر میشد...
همون پریروز که خوندم از نوع چینش کلمه ها حدس زدم که قسمتی از یه شعر قدیمیه. به نظرم ناکافی و ناقص اومد. امروز که سرچ کردم و باقیشو خوندم علتشو فهمیدم. واقعا یک صدم معنیشم نمیرسونه اگه "خیال روی کسی در سر است هر کس را" با ادامه ی بی نظری مثل "مرا خیال کسی کز خیال بیرون است" تمام نشه. کاش کاملشو مینوشتی.
سلام بر کرگدن عزیز... اولین کسی هستی که بهش خبر می دم.... احتمالا دوباره شروع خواهم کرد... متنی که در نبود من نوشته بودی رو هم خوندم، مرسی، جالب بود خصوصا اون قسمتی که نوشته بودی ما که نمی خواهیم با نویسنده وبلاگهایی که می خونیم ازدواج کنیم، من رو به یاد خاطرات قدیمی برد.... خوشحالم که تو هنوز هستی و می تونم دوباره بخونمت.... این بلاگ اسکای ظاهرا پیام خصوصی نداره، چون می خواستم کامنت رو به صورت خصوصی برات بفرستم.....
یادم نمیاد اینو کجا خوندم که میگفت عمیقترین و خالصانه ترین و در عین حال ناشناخته ترین عاشقانه های تاریخ ادبیات ایران برای سعدیه...ولی به هر حال هرکی که گفته پر بیراه نیست. کافیه فقط آدم یه چرخی توو عاشقانه هاش بزنه تا...
"گفتی به غمم بنشین یا از سر جان برخیز
فـرمــان برمــت جانــا بنـشینـم و بــرخیـزم
گــر بی تو بــود جنــت بــر کنـگـره ننشینم
ور بــا تــو بـــود دوزخ در سـلـسـلـه آویــزم"...
"مطربان رفتند و صوفی در سماع
عشق را آغاز هست انجام نیست
هر کسی را نام معشوقی که هست
میبرد، معشوق ما را نام نیست"...
"افسوس بر آن دیده که روی تو ندیدست
یا دیده و بعد از تو به رویی نگریدست
از دستِ کمان مهره ی ابروی تو در شهر
دل نیست که در بر، چو کبوتر نطپیدست"...
"من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به در برند به دوشم"...
"با ساربان بگویید احــوال آب چشمـم
تا بر شتر نبندد محمل بـه روز بــاران
سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل
بیـرون نمیتــوان کـرد الا به روزگــاران"...
"با چون خودی درافکن اگر پنجه میکنی
ما خود شکستهایم چه باشد شکست ما"...
هرکدوم تو بحرش میری یه دنیاس...محشره...
نچ. نمیان.نمیان به هم.
مالِ هم نیستن.
این مرکب و صاحبش بهم نمیان.
یکی خیلی بزرگه و اون یکی خیلی کوچیکه.
میدونین منو یاد چندتا چیز انداخت این عکس.
یکی یاد مشکلات انداخت منو. بعضی از مشکلات زندگی در برابر ما ادما همینجوری به نظر میان. خیلی خیلی خیلی خیلی بزرگ.
یاد یه چی دیگه هم انداخت. وصله هایی که مال ادم نیستن، حالا این وصله هه میتونه هرچی باشه از یه وسیله ی به ظاهر ساده، شاید هم گرون تا یه ادم.
اخه گاهی اوقات ادما هم وصله ی هم نیستن. یه جورایی منو یاد لقمه ی بزرگتر از دهن انداخت دیگه
ولی من دلم به حال بچه هه سوخت. نمیدونم چرا ولی یه غمی افتاد تو دلم تا دیدمش.
نظر من این بد در مورد این هدر
و عکس جدید هدرت
همینی که یه ساربان کوچک داره تکی به بیابون میزنه
حس و حالش
هواش
آسمون گرفته اش
انگار همه شون دارن داد میزنن که بعیده به جایی برسه
در عین حال یه غروری هم توشه که به آدم جون میده
یاد یه چیزایی افتادم
خلاصه که
خیلی خوبه
و اینکه این راهش...
و حتی این تنهاییش.....
و این جثه ی کوچیکش....
و اینکه....
خب دلم به حالش میسوزه