یاد نان کشمشی تازه و خامه ی روی داشبرد افتادم که بعضی صبح ها نوش جان می کردید(یا کماکان نوش جان میکنید) به همراه اخوی چند ضلعی گرام!
اما قضیه ی آش شله کار و چهارشنبه رو نفهمیدم..این تقارن آش و چهارشنبه شگون داره؟
یا اینکه چهارشنبه ها حوالی انقلاب کار اداری دارید و در همان حین احوالی هم از نیکو صفت میپرسید؟
یا کلاس زبان مریم بانو آن حوالی است و وقتی میروید دنبالشان دلتان را هم صفا میدهید؟(معادل دل از عزا در آوردن!!)
خلاصه که "اینجوری" نشستن و خوردنتان را عشق است.. یله و رها..زیر سایه..روی چمن..کنار درخت.. تو این عکس دقیقا درخت و شما در مرکز کادر هستید.. انگار که دست انداخته اید دور گردن هم..
جعفری نژاد
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 06:10 ب.ظ
اون روزا که از تو لینک های وحید ( وب گپ ) می اومدم و می خوندمت با این روزها که شدی یه لینک همیشگی گوشه ی ذهنم هییییییییییچ فرقی نکرده " محسن باقرلو " . محسن باقرلو برای من یه آدم که سعی نمی کنه متفاوت باشه ، یه آدم که صراحت گفتارش ، سادگی نگاهش و روشنی دلش حسرت برانگیزه ...
نوش جونت عمو محسن ...
آقا طیب
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 06:13 ب.ظ
تو این عکس که دیگه دمه ظهره:)) شما ساعت چند میرین سر کار؟!!
محسن باقرلو
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 12:43 ق.ظ
ما ساعت 9 باید کارت بزنیم لذا یجوری میریم که هشت و ربع انقلابیم آش رو می خریم هشت و نیم بلواریم تا یه ربع به 9 می خوریم و 9 می رسیم و کارت می زنیم ! ( این بود برنامهء چهارشمبه های ما !! )
محسن باقرلو
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 12:47 ق.ظ
مسی جان آش رشته نیست شله قلمکاره ! اول صبح معده درد میاره ولی چاره ای نیست مجبوریم می فهمی ؟! مجبور !!
محسن باقرلو
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 12:50 ق.ظ
جزیره و تیراژه جان چارشمبه ها میریم چون پنجشمبه ها نصف اکیپمون آف هستن ! البت ممکنه بپرسی خب چرا سه شمبه و دوشمبه و یکشمبه و شمبه نه ؟ و من در جواب میگم : اوممم نمی دونم !!
محسن باقرلو
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 12:52 ق.ظ
طیب جان همه چیو پروژه می بینیا جیگر ! جعفری جان و پروین بانو جان انقد منو شرمنده نکنید جان مولا !
بلوار کشاورز را بغیر از برخی خاطرات کمی به ظاهر تلخ نوجوانی که گهگاهی برایم تداعی میشود دوست میدارم.... حال آش شله هم ضمیمه اش بشودچه کیفی دارد..آقا جای ما ها روهم خالی کنین.......چه پستای خوشگل و خوشمزه ای می نویسید این روزها...نووووووش جانتان باد.......... یاحق..
حرفخونه
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 06:16 ق.ظ
اتاقن تا عکس هدر رو دیدم گفتم : به به بلوار کشاورزه؟؟ که خودتون گفتید که بله بلوار کشاورزه و اون هم آش ه که با اونهمه اشتها دارین نوش جون میکنین. چه قرار ه خوشمزه و با صفایی. همیشه خوش باشید. راستی اگه یه نمه بارونی هم بزنه باحال تر میشه ها. ایشالا این چهارشمبه تون بارونی باشه. هرچند نمیشه نشست رو چمن ها . اما میشه تو ماشین خورد و به صدای یکنواخت برف ژاکن گوش داد و حالشو برد.
پروین
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 09:36 ق.ظ
محسن عزیزم، الآن در وبلاگ جوگیریات روز مادر را به مامان ناهید عزیز تبریک گفتم و فکر کردم که بیایم و به مادر خوب تو هم تبریک بگویم. یادم میاید قبلا عکسی از تو با مامان و فکر کنم خاله ات دیده بودم و چهرهء دوست داشتنی و قشنگ مادرت در خاطرم نقش بسته. الهی سالهای سال سایه ارزشمند پدر و مادر روی سرتان باشد و سلامتی و تندرستی قرین وجود پرمهرشان.
میدونم چه حالی میده آبادان که دانشجو بودم با هر چی بچه خوابگاهی جمع میشدیم میرفتیم احمد آباد ( اونا که ابادان رفتن میدونن که منبع چیزای خوشمزس) یه آشی آبادانیا دارن که به اسم آش ابادان هم معروفه یه ظرف بزرگ میخریدیم میرفتام پارک شاپور میخوردیم عجب روزایی رو برام زنده کردی محسن ممنون
ببخشید شما چرا آش رو تو جعبه شیرینی دارید می خورید؟
[ بدون نام ]
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 02:01 ب.ظ
اول دیدم اون ظرفی که دستته به ظرفای آش ِ عیوض نمیخوره که دایره اس بعد یادم افتاد که وقتی چنتا آش میگیری و میخوای ببری میذاره تو این جعبه مقوایی های ِ رشته.. البته عیوض دستش شکسته و چند وقتیه که نمیاد سرکار خودش آدم که تنها بره آش بخوره کارش به جعبه مقوایی و اینجور چیزا نمیکشه. خاصیت تنهایی همینه.
محسن باقرلو
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 03:09 ب.ظ
به به
چه عالیییییییییییییییییییییی
نوش جونتون.
فقط چرا 4شمبه ها؟اخه معمولا این کارا بیشتر مال جمعه هاست
آش رشته صبح اول صبح ،دل درد نمی گیرید ؟
نوش جان..
یاد نان کشمشی تازه و خامه ی روی داشبرد افتادم که بعضی صبح ها نوش جان می کردید(یا کماکان نوش جان میکنید) به همراه اخوی چند ضلعی گرام!
اما قضیه ی آش شله کار و چهارشنبه رو نفهمیدم..این تقارن آش و چهارشنبه شگون داره؟
یا اینکه چهارشنبه ها حوالی انقلاب کار اداری دارید و در همان حین احوالی هم از نیکو صفت میپرسید؟
یا کلاس زبان مریم بانو آن حوالی است و وقتی میروید دنبالشان دلتان را هم صفا میدهید؟(معادل دل از عزا در آوردن!!)
خلاصه که "اینجوری" نشستن و خوردنتان را عشق است..
یله و رها..زیر سایه..روی چمن..کنار درخت..
تو این عکس دقیقا درخت و شما در مرکز کادر هستید.. انگار که دست انداخته اید دور گردن هم..
وسط بلوار؟
اون روزا که از تو لینک های وحید ( وب گپ ) می اومدم و می خوندمت با این روزها که شدی یه لینک همیشگی گوشه ی ذهنم هییییییییییچ فرقی نکرده " محسن باقرلو " .
محسن باقرلو برای من یه آدم که سعی نمی کنه متفاوت باشه ، یه آدم که صراحت گفتارش ، سادگی نگاهش و روشنی دلش حسرت برانگیزه ...
نوش جونت عمو محسن ...
جدولای بولوار خرابه باس ترمیم بشه63
ای وای من چه بی اطلاع از این علاقه شما نیکو صفت رو بردم زیر سوال
:))))
به به به .... نوش جونتون
اگه آدمهای بیشتری انقدر بی ریا و بی تکلف بودند چقدر زندگی ها قشنگ تر میشد.
آش رشته ؟ اول صبح ؟
سوزش معده نمیگیرید؟
بعدشم شما ساعت چند میرید سر کار که این همه وقت دارید آش بخورید
تو این عکس که دیگه دمه ظهره:))
شما ساعت چند میرین سر کار؟!!
ما ساعت 9 باید کارت بزنیم
لذا یجوری میریم که هشت و ربع انقلابیم
آش رو می خریم
هشت و نیم بلواریم
تا یه ربع به 9 می خوریم
و 9 می رسیم و کارت می زنیم !
( این بود برنامهء چهارشمبه های ما !! )
مسی جان
آش رشته نیست
شله قلمکاره !
اول صبح معده درد میاره ولی چاره ای نیست
مجبوریم می فهمی ؟! مجبور !!
جزیره و تیراژه جان
چارشمبه ها میریم چون
پنجشمبه ها نصف اکیپمون آف هستن !
البت ممکنه بپرسی خب چرا سه شمبه و دوشمبه و یکشمبه و شمبه نه ؟ و من در جواب میگم : اوممم نمی دونم !!
طیب جان
همه چیو پروژه می بینیا جیگر !
جعفری جان و پروین بانو جان
انقد منو شرمنده نکنید جان مولا !
بلوار کشاورز را بغیر از برخی خاطرات
کمی به ظاهر تلخ نوجوانی که
گهگاهی برایم تداعی میشود
دوست میدارم.... حال آش
شله هم ضمیمه اش
بشودچه کیفی دارد..آقا
جای ما ها روهم خالی
کنین.......چه پستای
خوشگل و خوشمزه
ای می نویسید این
روزها...نووووووش
جانتان باد..........
یاحق..
اتاقن تا عکس هدر رو دیدم گفتم : به به بلوار کشاورزه؟؟
که خودتون گفتید که بله بلوار کشاورزه و اون هم آش ه که با اونهمه اشتها دارین نوش جون میکنین.
چه قرار ه خوشمزه و با صفایی.
همیشه خوش باشید.
راستی اگه یه نمه بارونی هم بزنه باحال تر میشه ها. ایشالا این چهارشمبه تون بارونی باشه. هرچند نمیشه نشست رو چمن ها . اما میشه تو ماشین خورد و به صدای یکنواخت برف ژاکن گوش داد و حالشو برد.
خوش به سعادتتون
محسن عزیزم،
الآن در وبلاگ جوگیریات روز مادر را به مامان ناهید عزیز تبریک گفتم و فکر کردم که بیایم و به مادر خوب تو هم تبریک بگویم. یادم میاید قبلا عکسی از تو با مامان و فکر کنم خاله ات دیده بودم و چهرهء دوست داشتنی و قشنگ مادرت در خاطرم نقش بسته. الهی سالهای سال سایه ارزشمند پدر و مادر روی سرتان باشد و سلامتی و تندرستی قرین وجود پرمهرشان.
میدونم چه حالی میده
آبادان که دانشجو بودم با هر چی بچه خوابگاهی جمع میشدیم میرفتیم احمد آباد ( اونا که ابادان رفتن میدونن که منبع چیزای خوشمزس) یه آشی آبادانیا دارن که به اسم آش ابادان هم معروفه
یه ظرف بزرگ میخریدیم میرفتام پارک شاپور میخوردیم
عجب روزایی رو برام زنده کردی محسن
ممنون
ببخشید شما چرا آش رو تو جعبه شیرینی دارید می خورید؟
اول دیدم اون ظرفی که دستته به ظرفای آش ِ عیوض نمیخوره که دایره اس
بعد یادم افتاد که وقتی چنتا آش میگیری و میخوای ببری میذاره تو این جعبه مقوایی های ِ رشته..
البته عیوض دستش شکسته و چند وقتیه که نمیاد سرکار خودش
آدم که تنها بره آش بخوره کارش به جعبه مقوایی و اینجور چیزا نمیکشه.
خاصیت تنهایی همینه.
تنهایی خاصیت زیاد داره جیگر !
نوش جانتون
تا باشه از این بهانه های دور همی باشه
بلوار کشاورز خاطرات دور و ذرازش محسن جان با آش صبحانه شما برا من هم یاد آور روزهایی هست که اون روزا با ما بودن وامروز جاشون خالیه به هر حال نوش جان