یکی از کانالها دارد یک فیلم سینمایی نشان میدهد به اسم قاتل دیجیتال ( یا آنلاین ) یا یک همچی اسمی ... نقش اول فیلم یک سربازرس خستهء پلیس است از این بازیگرهای نه چندان معروف که قیافه اش من را یاد ژان رنو می اندازد ... در یکی از سکانسها وختی سربازرس جلوی در خانه از ماشین آمریکایی قدیمی اش پیاده میشود یک کارتن سفید بزرگ را از صندلی عقب ماشین در می آورد و میدهد بغل پسر نوجوانش و در جواب پسر که می خواهد بداند توی جعبه چیست می گوید : ( لپ تاب ، آخرین مدلشه البته اینو فروشندهه میگفت ) ... و همین سکانس ساده من را میبرد به حدود بیست و پنج سال پیش و خاطرهء یکی از حسرتبارترین و غم انگیزترین لحظات زندگیم ... وختی که از مدرسه رسیدم خانه و دیدم یک موتور مینی سوزوکی نارنجی رنگ زیبا جلوی در خانهء مان پارک شده ... شب قبلش برای بابا از بزرگترین آرزووم که یک مینی سوزوکی نارنجی بود حرف زده بودم ... باورم نمیشد ، شوکه شده بودم و نفسم بند آمده بود ... انقدر که پلک نمیزدم ، می ترسیدم خواب باشد ... با شوق و استرس آرام آرام وارد حیاط بزرگمان شدم و دیدم بابا یک نفر را آورده برای نقاشی کردن خانه را بازدید کند و قیمت بدهد ... وختی آقای نقاش سوار بر مینی سوزوکی نارنجی دور شد تمام بغضهای عالم توی گلوی کوچولوم بود !
.
.
پی اعتراف نوشت :
شاید دلیلش این بوده که خجالت میکشیدم ولی به هر حال
این خاطره را تا حالا هیچوخت برای هیچکس تعریف نکرده بودم !
.