پیرمرد دقیقن این شکلی بود ... استخوانی و نحیف و چهره اش خسته بود قد تمام دنیا ... همین نیم ساعت پیش موقع برگشتن از مهمانی دیدیمش ... سقف مینی بوس آبی داغونش زیر یک پل زیرگذر کوتاه گیر کرده بود و پیرمرد مستاصل بود ... برای اینکه از بستن راه ما استرس و عذاب وجدان نگیرد بلند گفتم : حاج آقا میخوای شما بشینی دنده عقب گاز بدی ما هل بدیم ؟ ... در حالی که سرش را می خاراند و میآمد سمت ما با صدایی شبیه ناله گفت : نه عمو آخه استارت نمی خوره کلاجش ام بریده ... و این دو تا با هم این موقع شب واقعن ته مصیبت و بدشانسی بود ... گفتم : کاری چیزی از دست ما برمیاد ؟ میخوای زنگ بزنم جرثقیل ؟ ... گفت : نه عمو جرثقیل که یه قرون دوزار نیس پنجا شصت تومن میگیره از کجا بیارم ... و با همان صدای ناله مانند ادامه داد : آخه بدبختی ماشین مال خودم نیس امانته گفتم یه سرویس باهاش بیام تهران بلکه ... و ادامهء حرفهاش نجوا شد و نامفهوم شد و با نسیم رفت که رفت ...