تا قبل از آرش پیرزاده هیچکس را ندیده بودم که وختی به آدم میرسد بگوید : « سلام دوستم ... چطوری دوستم ؟ » ... و من هربار مثل بار اول از شنیدن این دیالوگ لذذت میبرم ... کللن دوست و دوستی مقولهء عجیبی ست ... حتی نمیتوان به جملهء قشنگِ « دوست ، برادری ست که آدم خودش انتخاب میکند » استناد کرد ... چون بنظر من دوست را ما انتخاب نمی کنیم بلکه ما و دوستانمان برای هم انتخاب میشویم ... با یک فورمول سادهء قضا قدری و به حکم هموطن بودن همشهری بودن همکلاسی بودن هم خدمتی بودن هم محله ای بودن همکار بودن و غیره ... سرنوشت یکسری آدم را در طول زندگی سر راه ما قرار میدهد ( یا برعکس ) و بعد آدم از بین این یکسری چن تا را با سلیقه و عقل و دلش دستچین میکند و باهاشان میرود تا دیر و دورها ... بعضیهاشان تا آخر عمر با آدم میمانند و گاهی حتی کیفیت این ماندن از اعضای خانواده که نسب خونی با آدم دارند فراتر میرود ... حرفهایی باهاشان میزنی و درد دلهایی میکنی که در مخیله ات هم نمیگنجد با پدر و مادرت بزنی ... لحظه هایی را باهاشان رج میزنی که بعید است با خواهر برادرت داشته باشی ... غم و شادی های عمیق و از ته دلی باهاشان میچشی و قدمهایی برای هم برمیدارید که محال است با فک و فامیل مززه اش برود زیر زبانت و تجربه کنی ... و این خیلی عجیب و قشنگ است ... دوستی یک چنین مقوله ای ست ... راستی ، سلام دوستم !
.
پی نوشت :
داستانی دارد این پست ! ... ساعت ده که داشتم این پست را می نوشتم برق طبقه سوم که ما هستیم ترکید و سه ساعتی توی تاریکی بودیم و درگیر تماس با اداره برق و پیگیری آمدن ماموران واحد فوریتهای برق منطقه تااا الان که شکر خدا موقت وصل شد و تعمیر اصولی و رفع خرابی و تعویض کنتور ماند برای فردا که بروم اداره برق و پرونده تشکیل بدهم و اینها ... اصل پست تا جایی که نوشته بودم دو برابر این بود ، شانس آوردم موقع ترکیدن برق نصفش را سیو کرده بودم ... الان هم لابد تصدیق میفرمائید که این وخت شب با این تن گرما زده و خیس عرق و اعصاب خط خطی حس و حال یادآوری و ریکاوری آن نصفهء از دست رفته نیست ! ... لذا این پست همینجوری نصفه نیمه و داستان دار تقدیم به همهء دوستان خوبی که در طول عمرم داشته ام .