بعضی وختها آدم نمیداند کاری که کرده درست بوده یا غلط ... به این حالت آزار دهنده می گویند : ارّه در باSن ! ... دیشب ساعت یک نصفه شب جنازه رسیدم خانه و داشتم لباس عوض میکردم که زنگ در را زدند ... با تعجب اف اف را ورداشتم ، پسربچچهء همسایه روبرویی بود میخواست برود پشت بام و کفتر اش را بگیرد ( یکِ نصفه شب ! ) ... شاکی شدم و سنگ قلابش کردم ... دست و صورتم را که شستم پنج دیقه ای گذشته بود ، اف اف را برداشتم پسرک هنوز جلوی در بود ، دلم سوخت رفتم پشت بام را گشتم خبری نبود ، آخر سر کفتر گمشده روی پشت بام همسایه پیدا شد ! آمدم پایین و هر چی پسرک اصرار کرد اجازه ندادم که بیاید بالا و از پشت بام ما برود خانهء همسایه ... گفتم میرود خدای نکرده نصفه شبی می افتد میترکد آنوخت صد تا بابا ننه پیدا میکند و خر بیار باقالی بار کن ... دروغ چرا ، یک مقدار هم بخاطر اینکه نصفه شبی سر کفتربازی زابرام کرده بود باهاش را نیامدم ... ولی بعد که توی جام دراز کشیدم عذاب وجدان داشتم!

نظرات 20 + ارسال نظر
ارش پیرزاده سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:56 ب.ظ

کار خوبی کردی

بابک سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:31 ب.ظ

بی خیال
یک نصفه شب به خاطر کفتر بازی لی هم باهاش راه اومدی
اگر یه وقت خونه همسایه مشکلی بوجود بیاد شما هم شریک جرمی
خوب کاری کردی آقا

بابک سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:32 ب.ظ

خط دوم اون لی قرار بود خیلی باشه که نشد

تیراژه سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:23 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

چاره ی دیگه ای نبود..بهترین کار رو کردید
نه میشد بیخیال همه چی بشید و بفرستیدش بره پشت بوم
نه میشد باهاش برید در همسایه رو بزنید که بزار این بره پشت بومتون
من در عجبم اون وقت شب چطوری پدر یا مادرش راضی شدند این پسربچه خیلی راحت بیاد زنگ در شما رو بزنه و سراغ کفترجانش رو بگیره!! اون هم تک و تنها!
از کجا میدونین پسربچه ی همسایه روبروییه؟ چون فقط خودش گفت یا صدا و چهره اش رو میشناختید؟
شاید یک باند سرقت بودند و پسربچه ی کفتر باز هم یک تله که صاحبخانه ها راحت در رو باز کنند و اون وقت سارقین وارد خانه بشوند
شاید من زیادی بدبینم
یاد یکی از همسایه های مادربزرگم افتادم که میگفتند سر کفتر بازی با یکی از بچه های محل دعواش شده و کشته شده و طرف هم موقع فرار از دست آژان ها یا همان پلیس های زمان پهلوی از روی بشت بام میافته و تا 50 سالگیش که مادرش زنده بوده میوفته گوشه ی خونه با بدنی کاملا افلیج و ..
یاد یکی از آشناهای دور هم افتادم که موقع قسم خوردن جون کفترهاشو قسم میخورد!

ماهنوش سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:38 ب.ظ http://bottom-of-my-heart.persianblog.ir/

کار خوبی کردید اگر میفتاد میترکید واقعا هم 100 تا ننه بابا پیدا میشد براش که تا اون موقع شب هیچکی بالا سرش نبوده جمش کنه! منه خنگ اگه بودم راش میدادم!!!

paizeeboland سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:13 ب.ظ

asanam kare khobi nakardi, chiye be khodet eftekhar mikoni? ya inke ina bian began afarin barekala, bah bah o chah chahhh? Khodeto bezar jaye on? che hali dashti? khodeto bezar jaye 10 sale bade on bache, be on shab sa@ e1 shab ke fek koni, be on shab ke hameye doniat ye kaftar bodo on martikeye bad onoghe hamsaye ba on shikamesh haleto gerefto to hamash yadet biad.. be on kaftari ke sahebesho gom karde bod... mikham bedonam bad che hesi dari? asan barat moheme? toham yevakhti bache bodi na? hameye eshghet sheitanat bodo doniaye bachegit.. DAMET GARM, KHELI BAHALI KE YE SHAB SA@ 1 DONIAYE YE BACHARO BE GOH KEHIDI

paizeeboland سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:15 ب.ظ

TIRAJEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEH
YEKAM KHEJALAT BEKESH
FAGHAT YE BACHE BOPDE KE OMADE DONBALE KAFTARESH, DOZD?????????????????? VAGHEAN KE
BA IN HAME EDEA AATON BAIDE
BABA MAGE KHODETON BACHE NABODIN ? HAN, NABODIN

سیندرلا سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 04:22 ب.ظ http://cinderellla.blogsky.com/

کاره خوبی کردین میفتاد یه هویی مقصر شما میشدین حالا بیا پول دیه بده.
پسر بچه رو چه به کفتر بازی اخه.

فرزانه سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:17 ب.ظ http://www.boloure-roya.blogfa.com

اون وقت همون یک نصفه شب پدر و مادر گرامی ایشون کجا تشریف داشتن که بچه شون پی کفتر بازی بوده؟؟؟ میدونم که سوالم جواب نداره. این سوال در تایید کار شما بود. بچه تخس
در ضمن آقا من پیش بینی کرده بودم شما نفر اول المپیاد تخته میشی که خوب افشانه خانم شدن اما خداوکیلی نتونستم خوشحالیم رو پنهون کنم. افشااااااااااانه هوراااااااا

محسن باقرلو سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:19 ب.ظ

محسن جان
شاید باورت نشه ولی اتفاقن دیشب دقیقن به همین چیزایی که گفتی فک کردم که حالم بد شد و عذاب وجدان گرفتم ...

تیراژه سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:14 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

محسن جان پاییز بلند
من خودم هم عرض کردم که شاید زیادی بدبین هستم!
شما به بزرگی خودت ببخش

شاید از دید یک دختر 27 ساله که در خیلی از نیمه شب های تنهاییش, با کوچکترین صدا از پشت بام یا راهرو و پله ها زهره ترک میشه
همراهی کردن با اون پسرک و پسرک های مشابه حماقت محض به نظر بیاد,
حتی اگر راوی ماجرا مرد جا افتاده ای باشه.

اما با وجود تمام این ترس ها و بدبینی ها دیدگاه و حس شما هم برام قابل فهمه..و محترم.

پاییز بلند سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:38 ب.ظ http://apartemane270.blogsky.com

درووووووود

میدونی‌ محسن خیلی‌ عجیبه اما عجیب نیست، وقتی‌ بچه هستیم دنیای خودمون رو داریم و وقتی‌ بزرگ میشیم دنیای بچه هارو کمتر می‌فهمیم اما خاطرات بچه گیهای خودمون رو داریم و دلتنگشون میشیم.. یادمه بچه بودم یه بار توپم افتاد رو پشت بوم همسایه، آقای رحمانی تاکسی داشت، دیر میومد خونه، تا ۱:۳۰ شب سر کوچه منتظر شدم بیاد، وقتی‌ اومد رفتم، بهش سلام دادم، گفتم خسته نباشی‌ آقای رحمانی، خسته بود، کلافه بود.. بهش گفتم توپم افتاده بالای پشت بومتون می‌شه لطفا بدین؟ اگه خسته این خودم می‌رم بر دارم، اجازه میدین؟

توپم از اون پلاستیکی‌‌های ۲ لایه بود.. میدونی‌ جوابش چی‌ بود؟

یه سیلی‌ که هنوز جاش درد می‌کنه

.

.

تیراژه معذرت می‌خوام اگه لحنم تند بود و ناراحتت کردم، منظوری نداشتم فقط خودمو جای اون بچه گذاشتم که نه دزد بود و نه از دارو دسته باند سرقت مسلحانه، فقط یه بچه بود که دنبال کفترش می‌گشت.. همین..

mndl69 سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:43 ب.ظ http://all-in1.blogfa.com

اینقد منتظر موندم تا هدر این صفه لود شه که آخرش فهمیدم این صفحه هدر نداره!

پروین سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:14 ب.ظ

درسته که محسن خان جان پائیز بلند یاد خاطرات خودش افتاده و احساساتی شده، اما بنظر من هم اینکه میذاشتی پسرک از روی پشت بام شما بره رو پشت بام همسایه اصلا منطقی نبوده. حساب به به و چه چه نیست. حساب مسئولیت و حریم و اینهاست. بخصوص اگر روابط آدم با همسایه اش خیلی خوب نباشه، همین رفتن به پشت بام میتونه مساله ساز بشه چه برسه اگر اتفاقی برای بچه بیفته.
کفتره هم ایشالا که جلد بوده و برگشته به لونه اش. تازه اگر هم برنگشته باشه و آزاد و رها شده باشه، چه بهتر تر.
وجدانت رو با این چیزها خط خطی نکن داداش من. حالا حالاها لازمش داری. پاک و صاف و دست نخورده!

paizeeboland سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:35 ب.ظ http://apartemane270.blogsky.com

parvin jan
shayad shoma doros begi, shayad vojdane mohsen talangore dorosti zade, shayad mohsen tasmime dorosti gerefte, shayad man ehsasati shodam chon khaterate kodakim ba in post omad jolo cheshamo samte chape soratam az jaye on sili sokht, shayad on bache kare dorosti karde, shayad on kaftar.. shayad.. shayad.. shayad... ki midone vaghean chi dar che moghei doroste? ma adama to borhei az zendegi tasmimati migirim va karai mikonim ke shayad az nazare khodemon ham doorst bashe ham na.. be har hal har shakhsi ye nazari dare va har nazari az ye mafkorei bar angikhte mishe..

زیبا سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:58 ب.ظ http://ziba-zahra.blogfa.com

بنویس که تا دست تو از کار بیفتد... از دست تو نگذار که خودکار بیفتد

ماجراهای مریمی سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:50 ب.ظ http://merrymiriam.persianblog.ir/

کار خوبی کردی. اگه می‌رفت و اتفاقی براش می‌افتاد خیلی بیشتر عذاب وجدان می‌گرفتی

جزیره چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:04 ق.ظ

به نظر من کار درستی کردین. اگه میفتاد و بلایی سرش میومد همون ننه باباش میگفتن این بچه بود نمیفهمید، شما چرا ساعت1 نصفه شب بش اجازه دادی بیاد بره رو بومتون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اصن 1 نصفه شب هم نباشه باز هم ننه باباهه شما رو مقصر میدونستن و هیچ کس کوچکترین توجهی به عذاب وجدان شما نمیکنه پس لطفا تو این موارداین چنین عذاب وجدانی نگیرید

واحه چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:21 ق.ظ

دارم فکر می کنم اگر اون وقت شب پا به پایش رفته بودید پشت بام و کمکش کرده بودید کفترش رو بگیره محبتتون رو هیچ وقت از یاد نمی برد...

علاقه به حیوون یه جور عشقه و آدمهای علاقمند به حیوونا عاشق... بعید می دونم اگر توپش یا یک شی افتاده بود اونجا اون وقت شب پی اش رو می گرفت...
تا صبح دلشوره داشته برای اون کفتر...
امیدوارم پیداش کرده باشه سرانجام...

سایلنت چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:10 ق.ظ http://no-aros.blogfa.com/

بابا شما خیلی هم خوب باهاش راه اومدین!!!
یه بار ۳ نصف شب یکی دستشو گذاشت رو آیفونمون و بر نمی داشت
داشتم سکته می ردم گفتم حنما یکی مرده!!
رفتم دم در میگه خانوم درتون بازه!!!!!!!!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.