کیامهر یک پستی داشت که حال ندارم بگردم لینکش را بگذارم ولی مضمونش این بود که معمولن انقدر دیر به آرزوهای کوچکمان می رسیم که دیگر دیر شده و لذذتی که باید را برایمان ندارند ... زندگی دقیقن همین است یا لااقل زندگی امثال ماها که از طبقهء متوسط رو به پایین هستیم دقیقن همین است ... دیشب که با عباس تا دیروخت شرکت ماندیم موقع برگشتن وختی عباس را تا آزادی میرساندم داشتم به این فک میکردم که اگر الان سال ۷۸ بود و من عباس همین امکانات مالی الان را داشتیم می توانستیم دوتایی یک آپارتمان اجاره کنیم و جوانی خوبی را تجربه کنیم ... هرشب تا دیروخت شرکت می ماندیم و بعد می زدیم بیرون یک چرخی توی شبهای تهران می زدیم و یکی دو تا در و داف سوار می کردیم می بردیم آپارتمانمان و لبی تر میکردیم و سیگاری و قلیانی و شب پر ستاره ای ! و فیلمی و تخته نرد و ورقی و شام و تنقلاتی و اینها ! ... بعد هم که والدین در و داف های عزیز نگران میشدند آژانس می گرفتیم آنها می رفتند و ما خانه را مرتب می کردیم و لم می دادیم به حرف زدن دربارهء کارهای شرکت و کتاب خواندن و وبلاگ و ...

نظرات 24 + ارسال نظر
دکولته بانو پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:46 ق.ظ

اوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووول

دکولته بانو پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:47 ق.ظ

چه پست باحالی ... با اینکه باید غمگین می شدم براتون ... اما از تصورشم خوشحال شدم براتون خو ...

پروین پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:51 ق.ظ

این حسرت بی مروت برای همه هست. برای همه ...
من دیر در زندگی ام شروع به کار کردم. ایران مدت کوتاهی معلم بودم و بعد در خانه برای یک انتشاراتی آشنا ادیت میکردم. کار واقعی محسوب نمیشد بنابراین. یک منبع درآمد بی دردسر بود که با کم خوابی و .... به آن دست می یافتم. اینجا که آمدیم در ۴۲-۳ سالگی تازه رفتم درس خواندم و تصمیمم این بود - و توافق همسرم را هم جلب کردم- که ما که نیازی به درآمد من نداریم. من کار میکنم تا خواسته های جنبی بچه ها را بتوانیم برآورده کنیم تا آنها مثل ما حسرت نکشند. و همین کار را هم کردیم. حالا یک سالی هست که برای پسر ۱۷ ساله ام یک ماشین تویوتا کورولای ۲۰۰۹ خریده ام که هنوز اقساطش تمام نشده و چقدر هم از خودم راضی بودم و پیش خودم خیال میکردم که الآن این دیگر اوج آرزوهای یک پسر ۱۷ ساله است. اما وقتی دوست های پسرک با ماشینهایشان میایند دم خانه، با اینکه چیزی به من نمیگوید اما سایهء حسرت را قشنگ در چشمانش میبینم. این حسرت لعنتی ....
برای هر کسی یک جوری است. اما هست

میس پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:48 ق.ظ http://qorqorane.mihanblog.com

حسرت ادم ها اندازه ندارد .... بزرگتر از توانایی هایش.... کوچکتر های ارزوهای غول اسایش.... حسرت ادم ها .... تلخ است.... شما زیبا نوشتیدش!

هدی پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:23 ق.ظ

دقیقا دیروز ما هم داشتیم با دوستم راجب همین مساله حرف میزدیم...حسرت داشتن...و بازی های این زندگی نکبتی که یه چیزی که تو یه زمانی نهایت امال و ارزوت هست رو وقتی میده که دیگه به اون حد نمیخوایش...میگفتم اگه نمیداد خوب نمیداد دیگه ممکن بود ادم اصلا یادشم بره اما همین که در نهایت همون شرایطی که میخواستی رو میذاره جلوت در حالی توو تو خیلی چیزا عوض شده فقط باعث آه حسرت میشه

ارش پیرزاده پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:00 ق.ظ

به غیر از خونه و ماشین و شغل و پول یه چیز دیگه هم لازمه تا این زندگی مجردی ادامه پیدا کنه ... شعور مجردی .. یعنی وقتی اژانس گرفتی و رفتن ... برگردی به عباس بگی درسته که با این دختر خیلی خوش گذشت خیلی هم خوشکل بود ... خیلی هم مودب بود به نظر هم خانم خوب و کدبانو می اومد و خیلی سوسیس خوب درست کرد .ولی با تمام این موضوع ها ... ازدواج برای من زوده ....اینو به خودشم گفتم .
اگه این قدرتو نداشتی مطمئن باش خونه مجردی به دو ماه هم نمیکشه ....

مریم نگار پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:16 ق.ظ

آفرین به این رفاقت ها...تخیل کردنش هم قشنگه..
..چه خوبه که تااین حد ..با عباس آقا تفاهم دارید..
چون معمولا همخانه شدن به این سادگی نیست...در عین رفاقت..کلی مسائل ریز و درشت و اختلاف سلیقه پیش میاد..
دوستی تون مستدام...

سایلنت پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:17 ق.ظ http://no-aros.blogfa.com/

دقیقا منم به همین موضوع فکر کردم
چند وقت پیش که یه پولی اومد دستم گفتم وای اگه من مجردی ۲میلیون پول داشتم چه کارا که نمی کردم ولی حالا این پولا دردی ازم دوا نمی کنه!!! فقط میره واسه یه قسط و بدهی!!

کودک فهیم پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:19 ق.ظ http://the-nox.blogfa.com

امروز یکدفعه یاد مصاحبه تون با بابک افتادم.اون بخشی که گفته بودید چون تسویه حساب نکردید نتونستید مدرکتون رو بگیرید.
داشتم به روند دانشگاه ها فکر می کردم.اینکه تا پولی ندیم سایت دانشگاه باز نمیشه و نمیشه انتخاب واحد کرد.تا پولی ندیم نمی گذارند سر کلاس درس بنشینیم و اگر هم بنشینیم اسممون در لیست حضور و غیاب نیست و ممکنه توی جمع این مسئله رو یاد آور بشند و کلا آبرو و حیثیت طرف رو بریزند.و یا تا پولی ندیم کارت ورود به جلسه ی امتحان نهایی برامون نمیاد.ولی در عوض اگر حواست نباشه و بیشتر پول بدی هیچ پیغامی نمیاد که بچه داری بیشتر پول میدی و حواست بیشتر باشه.یا نهایتا بگند که این پول اضافی رو برای ترم بعدت حساب می کنیم.
جالبه من امروز وقت صبحونه داشتم به این قضیه فکر می کردم و راجع بهش با بابام حرف می زدم و اون هم می گفت وقتی دانشگاه اینقدر زرنگه که فقط بلده پول بگیره دیگه از اون دانشجویی که ازش بیرون میاد باید چه انتظار داشت و دانشگاه باید یک مکان مقدس باشه و این حرفها.و پستی که ازتون خوندم هم نه تماما اما اندکی مرتبط بود.

واحه پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:46 ق.ظ

نمی دونم این جمله از کجا تو ذهنم مونده... شاید از دیالوگ های سریال شب دهم:

( همیشه یا نمی رسیم...

یا وقتی می رسیم که دیگه خیلی دیر شده... )

واحه پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:54 ق.ظ

یه انیمیشن ژاپنی چند روز پیش از شبکه پویا پخش شد به اسم:

پونیو

گرافیک قوی و انیمیش دلچسب و خوش ساختی بود...
یه ماجرای مفصل که تووش اتفاقی مثل سونامی بیشتر شبیه یه رویا تصویر شده بود تا یه کابوس!

پس از یک سونامی بزرگ بخش بزرگی از شهر زیرآب رفت ماهی های عحیب و غریب از اعماق اقیانوس زیر پای مردم شنا می کردند ماهی های حیرت انگیز...

قهرمان داستان که یک پسر بچه بود در این میان مادرش رو گم کرد مادر در یک مرکز نگهداری سالمندان کار می کرد...

بعد از کلی ماجرا مادر و کل سالمندانی رو که براشون عین نوه بود زیر آب در یک حباب بزرگ پیدا کرد زندگی در اون حباب بزرگ چیزی شبیه به زندگی در بهشت بود...

البته تمام اونا با کمک نیروهای محلی از آب بیرون اومدند و به زندگی طبیعی برگشتند...

اما انگار با این کارتون تمام بچه هایی که عزیزانشون رو در سونامی از دست دادند می تونند تصور کنند اونا الان یه جایی در زیر اقیانوسها در حباب بزرگی با پری های دریایی زندگی می کنند!

تمام اون پیرزن های ویلچرنشین در اون حباب روی پاهای خودشون ایستادند و مثل بچه ها شروع کردند به دویدن و یه زندگی شاد...
...
می بینید برای فراموش کردن فجایع بزرگ هم بشر به رویاها پناه می برد...

نیره پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:59 ق.ظ http://salimi.blogfa.com/

مطمئنید که داف ها رو با آژانس می فرستادید خونه شون؟

نیره پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:00 ق.ظ http://salimi.blogfa.com/

این جوری که حسرتتون بیشتر می شد!!!!!!

وانیا پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:00 ق.ظ

میدونی محسن منم دلم اون لذتی رو مخام که نتونستم ببرم
متاسفانه به آرزوهایه کوچیکمم نرسیدم که بخام حتی همون لذت خام رو هم ببرم

yasna پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:58 ب.ظ http://delkok.blogfa.com

یادمه یه پستی داشتی شما که همیشه توی دانشگاه..برادر همه همه دخترهای دانشگاه بودی و ا...
والان این پست ... یعنی الهی بگردم که به دلت مونده برادرشون نبودی یه چی دیگه بودی...
ولی در مورد این طبقه متوسط رو به پایین باهاتون موافقم که اینقد دیربه دوست داشتنی هامون می رسیم که نای خوشحالی کردن واسه رسیدن به اون ها رو نداریم...

قطره پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:31 ب.ظ http://bidarkhab.persianblog.ir

نه بابا این جورا هم نیست من کلی هی خونه مجردی دارم اما اصن داف نمیارم خونه

ماجراهای مریمی پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:00 ب.ظ http://merrymiriam.persianblog.ir/

هههههههههههههههههههههههی روزگار...

آذرنوش پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:14 ب.ظ http://azar-noosh.blogsky.com

الان منم با خوندن این پستتون به این فکر کردم که ده سال دیگه که به چیزهای که الان میخوام میرسم واقعا شاید هیچ لذتی واسم نداشته باشن...

مسی ته تغاری پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:27 ب.ظ http://www.masitahtaghari.blogsky.com/

باععععععععععععععععع
این حرفای بیناموسی چیه میزنی؟
هم خوب شد که اونموقع امکانش ُ نداشتید

گیل دختر پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:28 ب.ظ http://barayedokhtaram.blogfa.com

همیشه حسرتی وجود داره ... و چیزی و زمانی برای حسرت خوردن ... تو زندگی اگه برای خواسته مون تلاش کنیم بلاخره به اون چیزی که می خوایم می رسیم اما گاهی اونقدر دیر میشه که دیگه شور و رغبتی برامون نمونده ...

خرشناس! پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:21 ب.ظ

خدا خر رو می شناخت و بهش شاخ نداد.
مورد شما هم به همین صورت!

c a s t o r پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:41 ب.ظ http://mydash.blogfa.com/

ادما زندگی های موازی زیادی رو در کنارِ زندگی واقعیشون پشت سر می گذارند...

پروین پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:23 ب.ظ

یه چیزی به ذهنم رسید دربارهء حسرت های آدمها. بعضی چیزهایی که حسرت بعضی هاست، اگر تو زمانی که دلشون میخواسته بهش میرسیدند ممکن بود که بشه حسرت بقیه. مثلا بچه ها اگر در زمانی که دوست دارند بتونند و موقعیتش رو داشته باشند که تو خونه خودشون زندگی کنند، خوب میشه مایهء حسرت پدرمادرهاشون که اونها رو و حضورشون رو زودتر از موعد (مقرر در فرهنگ ما ایرانیها البته) از دست میدند. یعنی آدم اگر بخواد حسرت بخوره، همیشه میتونه یه دلیلی براش پیدا کنه.

امیر جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:04 ق.ظ http://rizam.blogfa.com/

والا به قران

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.