چند روز است هی اسم « مرداویج » توی ذهنم میچرخد و نمیدانم چرا ... روز ... شب ... پشت فرمان ... توی شرکت ... موقع خواب ... سر غذا ... می گویم نمیدانم چرا ، چون اصلن این آدم را نمیشناسم و در حد دروس کتابهای تاریخمان ازش یادم هست ( تازه اگر اسم و حکایتش توی آن کتابهای تاریخ مُثله و مصادره کن و سلیقه ای و تنگ نظرانه نگاشته شده آمده باشد ) ... انقدر که فکر میکردم یکی از سرداران ایران باستان بوده ولی امشب که خانهء مامان بودیم حمید سرچ کرد و فهمیدیم برای خودش فرمانروا و بنیانگذار یک سلسلهء 200 ساله بوده ... اما اینها دلیل نمیشود که مرداویج چند روز توی مغز من بیتوته کند و وخت و بیوخت مزاحم آرامش ذهنی ام بشود ...
اول
دوم
سوم
نمایش مریم و مرداویج
با بازی میکاییل شهرستانی
فکر کنم اواخر دهه ی ۷۰ بود که در تاتر شهر دیدم تالار چهار سو
باور میکنید همین امروز بعد از ظهر یاد میکاییل شهرستانی و رقصش افتاده بودم؟
از مرداویچ سر سلسله یک سلسله دو صد ساله به محسن شاه بلاگستان
به سبب تحکیم مراودات فی مابین چند مرت به شما زنگ زدیم برنداشتید
خواستیم پیامک گسیل داریم گفتیم لابد سرتان شلوغ باشد
امدیم اینجا عرض ادب کنیم و برویم قربان
چه جواب بدهید چه ندهید ما خیلی مخلصیم
بابا تیراژه چه حافظه ای
مرداویج!
خب شاید کار واجبی داره جناب باقر لو!
بذارید سر حوصله میاد حرفشو میزنه
اسم یه خ تو اصفهان هم هست! نکنه اصفهانی بوده؟
پر رنگ ترین تصویری که از مرداویج تو ذهنمه یه خیابون بلنده تو اصفهان که شاید صد بااااار ، شایدم بیشتر ، تو اوج کسالت سر و تهش رو به هم گره زدم
من روزی n بار اسم غلام علی حداد عادل رو می یارم! ینی یه جورایی شده مرد اول زندگی من بلانسبت!!!
اونقدر به شوخی گفتم غلامعلی که دیگه وقتی یه خط درمیون واسه هر کی می گم غلامعلی می گه حداد عادل؟!!
اصن یه وضی!
هیچ ربطی به مرداویچ نداشت نه؟1
پیچ و خم های عجیب و غریب مغز انسان
یه جوری اون سلولهایی که اسم مرداویج توش حک شده بوده تحریک شده اند.
من بینوا هم چند وقت پیش برای دو سه روز، وسط شب از خواب پامیشدم ..... به هر کی نگاه میکردم .... سرم رو میچرخوندم و هر چی و هرکاری میکردم میدیدم دارم میخوانم دوتا چشم سیا داری .... دیگه اعصاب برام نمونده بود. هی به جاش سعی میکردم آهنگ های دیگری که بنظرم قشنگ بودند رو توی ذهنم بارها بخونم که بلکه این چشم های سیاه دست از سرم بردارند، اما مگه میشد؟
برای من پیش نیومده که مثلن یه اسم اینجوری بیفته توی ذهنم . ولی خیلی از مواقع صبحا که از خواب بیدار میشم ،یک تیکه از یه شعر یا یه آهنگ همین جور بی خود و بی جهت میفته سر زبونم. مثلن دیروز همش میگفتم پرنده های قفسی عادت دارن به بی کسی ... رو ی کاغذ زیر دستم هم هزار بار نوشته بودمش در حالی که مدت خیلی مدیدی میشه که من اصلن قمیشی گوش نکردم!امروزم همش میگم بیجانی ریشه از ساقه پیدا بود! !
ولی خب این مورد مرداویج شما کمی عجیبه.
دوستت داره خب.
من اصولا سر امتحانهای سخت و
سنگین پایان ترمم،یه تیکه زیادی
از یه ترانه میومدتوی ذهنم وحد
اقل تا یه ربع اول ولم نمی کرد
این بند و بساط همیشه هم
به صورت روتین وجود داشت
اما خب این مرداویج ِ ذهن
شمایه خوبی داشت که بعد
مدت ها رفتم سرچ کردم و
مرداویج ِ ذهنم رفت بالا...
پایدار باشید وذهنتان مملو
از قشنگیات ِ دنیا....
یاحق...
مرداویج....
ادم بدی بوده؟البته حالا سرچ خواهم کرد در موردش
یه حس ترسی نسبت به این اسم تو وجودم ایجاد شد.
مرداویج اسم یکی از خیابونای اصفهامن هم هست من خیلی دوستش دارم خیلی خاطره های خوب دارم خیابونی پره درخت و کافه های جورواجور که البته کافه مارسی با صندلیهای چوبی قدیمی و رومیزی های چهارخونه رنگی حال و هوای دیگه ای داره
مرسی محسن که منو بردی به اون حس و حال هرچند حالا فقط برام .... ولش کن بابا
عجب چیزایی میاد تو مخت
میگم محسن نکنه این یارو همزادت بوده تو یه دوره ی تاریخیه دیگه حالا میخاد تو وجودت حلول کنه؟
بیاد تاج و تختشو پس بگیره
درود
این اتفاق... که نمی دونم واقعاً اسمش رو چی بذارم، واسه منم گهگاهی میوفته. افتضاحه ها... اعصاب خوردی میاره در حد وحشناک!
(دلم واسه اینجا تنگ شده بود! :|)
وقت خوش././././././././.
سلام دوست من...
احساسم اینه که مغزتون از خودتون جلوتر حرکت کرده و داره دستور میده که به مرداویچی نیاز داریم ....
مرداویچی دگر...
مرداویج اسم خیابانی بسیار زیبا و با طراوت در اصفهان...
متاسفانه من چون از این خیابون زیبا، خاطرات نازیبایی دارم، در نتیجه اسم مرداویج همیشه برام یادآور نوعی پارادوکسه!
پروین بانو جان
البته اگه شما عصبانی شید بدون هیچ مقاومتی بی خیال میشم
(چَشم، نیشمو میبندم
)
اجازه هست بگم من عاشق این جمله ی شما شدم:"دوست ندارم فکر کنم میدانم "دیگران" باید زندگی شان را چگونه زندگی کنند. "
اگر نزدیکم بودید با تمام احساسم شما رو در اغوش میگرفتم و البته خب طبق عادتی لذت بخش میفشردم
اقا محسن شرمنده، من نمیدونستم چه جوری باید حرفمو به گوش پروین بانو برسونم، بهترین جا اینجا بود دیگه، درضمن تا مطمئن نشم پروین بانو این کامنتو دیده بی خیال نمیشمو همینجوری میگم دیگه تا ببینن
سلام شاید بسلامتی قرار بچه دار شین اونوقت اسمشو بذارین مرداویج !!!!!اتفاقا چقدرم بااسم خودتون ستهمریم محسن ومرداویج
سلام جزیره جانم
ممنونم از محبتت به من. نگران آقا محسن هم نباش. اینجا مثل خونهء خودمه!!!!
:دی
تو عزیز دل منی. ایشالا اومدم ایران قرار میذاریم در آغوشم بگیری (چه شیک) و بعد میبینیم کی بیشتر کی رو با عشق فشار میده. باشه عزیزم؟
محسن جان،
این مرداویج یه بلایی سرت نیاورده باشه برادر؟ بیا و یک خبری از احوالاتت به خوانندگان نگرانت بده.
دقیقا اومدم حرف پروین بانو رو من هم عرض کنم
استادجان نمیشه مابین اختلاطتان با فرمانروایان تاریخ ایران باستان یه نیم نگاهی به ما هم بیاندازید قررربان؟!
داریم دیوونه میشیم هممون رسما"
شاید مرداویژ درست ترش باش!
مرداویج؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!