دیشب یک مهمانی دوستانه بودیم ، در اثنای مهمانی یک گوشه نشسته بودم و داشتم به سرگذشت حاضرین فک میکردم ... از ده نفری که توی جمع و مهمانی بودند پنج نفر از اناث و ذکور مطلقه بودند ... برای یک جامعهء آماری کوچک ده نفره بیلان خوفناکیست هر دو نفر یکی ... هرچقد هم که نخواهیم عینهو مجلات زرد تیتر بزنیم باز این یک زنگ خطر است ... چطور میشود آدمهایی که یک زمان با کلی عشق و امید و آرزو و تلاش و تقلا بساط زیر یک سقف زندگی کردن را مهیا کردند چن سال بعد زدند زیر همه چیز و عطای همه چیز را به لقایش بخشیدند و به جرگهء سینگلها پیوستند ... بلاخره اینها که قهرمانهای فیلمها و سریالهای عبرت آموز سینما و تلوزیون نیستند ، اینها دوستان نزدیک و دور ما هستند ، آدمهای معمولی همین حوالی ... همین حوالی ای که در گوشه و کنارش تغییرات ناخوشایندی در جریان است ... تغییرات شگرفی که نسل به نسل و سال به سال و روز به روز و ثانیه به ثانیه در حال شگرف تر شدن است !
فقط خدا کنه نوبت به نسل ما که می رسه، این طلاق ها و جدایی ها و دوری ها کمتر بشه.
مهر و محبت ها و عشق ها و کلا پیوند بین ادما بیشتر بشه.
خــــــــــدا کنه
گویا اول شدم
.
.
هورااااا
محسن جان. من ولی فکر می کنم نه همه جدایی ها ....اما اکثراً ...تکامل جامعه را نشان می دهد.در هر صورتش نگاه کنی ....اینکه آدمها اشتباه خود رو دزست می کنند.... بد نیست که....ولی خوب tokhm میخاد....
سلام
جرگه ی سینگلها.. زهر کلمه تلخ مطلقه رو گرفته دوست داشتم این کلمه رو....
هنوز با این قلم خدایی می کنی بر آسمان و زمین بلاگستان...
حقیقت اینه که خیلی ها در ایران ازدواج میکنن چون نمیتونن دوست پسرو دختر باشن ... مثل دوست پسرو دختر هم از هم جدا میشن ولی اسمش میشه طلاق!
زنگ خطر نیست! فقط نشون میده مردم دیگه مثل گذشته ها به خاطر ترس از واژه ی طلاق زندگی هایی که پر از تناقض و اشتباه بودن ادامه نمیدن. یاد گرفتن که اشتباه رو باید یه جایی تموم کرد نه اینکه کشش داد.
اینو یاد گرفتن ولی هنوز اینکه چطوری مثل آدماهای بالغ رابطه رو تموم کنن رو یاد نگرفتن اغلب بغض و کینه هست توی این تموم کردن! اینم ایشالا نسل بعدی یاد میگیرن.
اگر هجرت مارا مبداء فرض کنیم....پیش از هجرت که خبری نبود و همه چیز سر جایش بود.... چطور در این سه چهار ساله اینقدر زیاد شدند؟!!.... انگار تاریخ به جای هجری قمری...هجری قمر در عقربی شده
در ضمن 10 تقسیم بر دو می شود پنج.... و پنچ عددی فرد است....پس یک نفر در جمع شما بوده که دارای زوج یا زوجه بوده ولی همسر اونو نشمردی...یا اینکه در جمع نبوده....نکنه خودت بودی؟!
تو روحت رضا....وسوسه میشم رباعی بگم برات...
طلاق
منطقی ترین فاجعه ی انسانی
مخلصیم داداش فری
شاید باید گفت" زنده باد طلاق به امید اسارتی خواستنی"
رضا جان دلبندم !
یه کم سلولهای خاکستریتو بکار بنداز عزیزم !
یه حالت سومی هم می تونه باشه ها
مثلن یکی از حاضرین گامبالو باشه ولی دارای زوجه نباشه !
هوم ؟!
فرهاد جان
چرا ( خیر سرش مثلن ) تکامل جامعه به سمتی نباشه که ازدواجهای با شناخت بهتر و دقیق تری شکل بگیره به جای طلاقهای فرت و فرت تر ؟!
یعنی چی؟!!...یعنی مجرد توی جمع خانوادگیتون بوده؟!!....ای بابا قبل از هجرت این خبرها هم نبود...اصلا مجرد توی جمع ما نبود!....
البته منهم اونموقع خودمو نمی شمردم و یک گوشه نشسته بودم و داشتم به سرگذشت حاضرین فک میکردم
ای خاااک بر سر ما که رات میدادیم نکبتِ افغانی !!
خدا رو شکر هجرت کردی از شرت خلاص شدیم قازقلنگ !!!
طلاق:انتخاب بد میان بد و بدتر!!!
که البته جرات هم میخواد
واقعا تو روح حسابگرت رضا! بله مهمانی دیشب مهمونی خاصی بود... و قابل تأمل! راتش ما وقتی داشتیم مهمونا رو نار هم می چیدیم یه دفه به این مسأله واقف شدیم و آهی از نهاد برآوردیم.
پس شما موقع دعوت کردن
مهمونا رو ارنج می کنید حاج خانوم !
از نظر من ، این موضوع زمانی خوفناک تر میشه که یادمون میاد دیگه از ازدواج های اجباری و بدون آشنایی ِ سالهای پیش خبری نیست و افراد با سلیقه و میل و رغبت خودشان شریک زندگیشان را انتخاب میکنند ... که متاسفانه میان اینهمه ازدواج ، آنهمه طلاق را شاهدیم .
خوب دوره گذاره دیگه محسن جان تو که دیگه خودت دکترای جامعه شناسی داری و می دونی که باید این دوره بگذره که ازدواج ها یا براساس خواست صرف دختر و پسر بدون درنظر گرفتن تفاوت های فاحش فرهنگی و محیطی و یا براساس خواست صرف پدر و مادر بدون درنظر گرفتن جذبه و کشش جنسی دختر و پسر نسبت به هم شکل می گیره
ر همون راضیه
سیستم تیمی که دیشب توی زمین بود
۱-۵-۲-۲-۱ بود !
۱ اولی عباس بود که من الازل الی الابد مجرده !
۵ خانم ها و آقایون مطلقه بودن
۲ اولی تو و فرهاد
۲ بعدی من و مریم
۱ آخر هم نوک حمله که کیان گیان بود !
بله که توی همه ارنج هامون شما به عنوان نماینده زوج ها و متأهل ها در صدر جدولید
الکی هندونه زیر بغلم نده راضیه جان !
دکترا ؟! من لیسانسمو هنوز بابت بدهکاریم نگرفتم !!
بازم یه هندونهء دیگه !
تو و فرهاد که ماشالا چشمم کف پاتون
همقد جنتی تجربهء زندگی متاهلی دارید !
به جای اینکه در مورد اون 5 نفر کنجکاو باشم.... اصلا نمی خوام حتی حدس هم بزنم...فقط واقعا متاسفم....
ولی جداً زندگی زناشویی خیلی خیلی خیلی پیچیده است !...گاهی تا آستانه فروپاشی میره و در یک صدم ثانیه بر می گرده!...به نظرم عین یک رانندگی بی پایان توی شب بارونیه...هم به عوامل درون ماشین مثل دقت و تمرکز راننده و دست فرمونش بستگی داره....هم به عوامل بیرونی...مثل ماشینهای دیگه و میزان لغزندگی جاده و هوا و اینها....گاهی هم هر چی جون بکنی دیگه بستگی به تو نداره و توی سرنوشتت نوشته که بری ته درّه
حتّی اگه بعد از تصادف سالم بیرون بیای ...خاطره ش ولت نمی کنه
به قول شما تغییراتی در جریان است که اصل این تغییرات در مغز و نگاه ماست! یکجورهایی شدیم وصله ای بین سنت و مدرنیته! اصلا من فکر می کنم مشکل اینجاست که ما تکلیفمان را با خودمان نمی دانیم!
محسن جان این اتفاقها در راستای "ازدواجهای با شناخت بهتر و دقیق تری شکل بگیره " است.
مخالفم فری ... به این راحتیا ام نیست
خدایی نکرده اگه دیشب خود تو یکی از اون پنج نفر بودی انقد راحت از مطلوبیت و گوگوری مگوری بودن طلاق در راستای تکامل جامعه حرف میزدی ؟!
ضمن اینکه مهمترین بخش حرفام این پاراگراف بود :
(( چطور میشود آدمهایی که یک زمان با کلی عشق و امید و آرزو و تلاش و تقلا بساط زیر یک سقف زندگی کردن را مهیا کردند چن سال بعد زدند زیر همه چیز و عطای همه چیز را به لقایش بخشیدند و به جرگهء سینگلها پیوستند ... ))
جواب این ((چطور میشود...)) شما دقیقن مشخص نیست آقای باقرلو!
دلیلای زیادی هست که دو نفر حتی با وجود سابقه ی دوستی پیش از ازدواج که خیر سرشون هم رو بهتر بشناسن کارشون به جدایی میرسه.
ازدواج به هیچ چیز شبیه نیست. به هیچ کدوم از رابطه هایی که به عنوان دوستی قبل از ازدواج میشناسیمشون شبیه نیست.
با فرد طرف نیستی با خانواده ی فرد هم طرفی. و با طرفت به عنوان عضوی از اون خانواده طرفی. برای همین مثل دوستی نیست که فقط دو نفر با هم طرف هستن. (چقدر طرف تو طرف شد:دی)
و اینکه بله طلاق به این راحتی ها نیست. ولی من به عنوان کسی که دو سال و نیمه در گیر این رونده بازم معتقدم افزایش آمار طلاق نگران کننده نیست. نشونه ی بلوغ یه جامعه س که تا 15 سال پیش طلاق توش یه تابو بود و زوج ها ترجیح میدادن با نفرت کنار هم زندگی کنن ولی طلاق نگیرن.
نمیدونم واقعن چرا اینجوری میشه ولی خب آدما تغییر می کنن و گاهی این تغییر باعث میشه خیلی از چیزایی که قبلن به نظرشون جذاب میومده از چش و چالشون بیفته . در ضمن زندگی مشترک و زندگی تو یه خونه ی مشترک و فامیل های نسبی و سببی مشترک درگیریا و حرف و حدیثا و دغدغه هایی پیش میاره که دوران عشق و عاشقی قبل از ازدواج حتی کسی بهش فکر هم نمی کنه .
راجع به این موضوع خیلی میشه حرف زد .
آمار وحشتناکیه، منم تو خیلی جمعها که هستم، همچین آماری رو میبینم، دیگه جدیدا وقتی خبر ازدواج یکی رو میشنوم، دلگیر میشم، انگار یه چیزی ته دلم میگه چندسال آینده یکی به جمع مطلقه ها اضافه شده
به نظر من ریشه تمام طلاق ها ازدواجه ...
سلام
طلاق را نمیشود طلاق داد ...
این نظر اقای پیرزاده خیلی خیلی فیلسوفانه بود!
جواب این چرا فکر می کنم جابه جا شدن ارزش ها باشه. ارزش هایی مثل گذشت، وفاداری، علاقه، کظم غیظ، که همه ی این ها با این که کلیشه ای به نظر می رسند هنرند. و باید برای همه ی این ها هنرمند باشی. زندگی کردن بیدار شدن و بیدار ماندن تا وقت دوباره خوابیدن نیست. این مسیر هنر می خواهد. که از بیدار شدن تا دوباره خوابیدن چقدر احساس خوشبختی می کنی با همه ی مشکلات و چقدر این احساس را در وجود دیگران القا می کنی باز هم با همه ی مشکلات. ناامیدی و در جا زدن را هر کسی بلد است. این که هر در آغاز هر روز زندگی دو نفره حس تازه ای خلق کنی این که احساس کنی روی تمام مصیبت ها و کم اوردن ها را کم کرده ای حس خوبیست که همه ی دو نفره بودن ها را تضمین می کند. ما به روزمرگی عادت کرده ایم و عادت خودش ریشه ی تمام مشکلات است!
این ها از نگاه یک زن بود. شاید یک مرد راه حلش متفاوت باشد. اما من همه ی این ها را به تجربه نوشتم!
همین ترس از طلاق باعث شده که وسواسمون
توی انتخاب بالاتر بره.که غربالها هرروزسخت تر
و با شبکه های ریزتر بشه...منظورم از غربال
مادی نیستا.شاید چون یکی مث ِمن ٍ نوعی،
تنهایی ِ قبل ازدواج رو به تنهایی ِ بعدش
(منظورم قبل طلاقه حتی) ترجیح میده .که
خب این زیادیشم خوب نیست.میشه یه
وسواس شدید که با این بند و بساطهای
افتضاح جامعمون که قربونش برم هرروز
رو به افزایشه و سلامت روح و روان و
حتی جسم آدم ها(اعتیاد)رو ، داره به
تحلیل و کم کم از بین می بره دیگه
انرژی ای واسه شروع ِ زندگی ِ از
نوع جدید با شکلی دیگه (ازدواج)
نمیمونه.اما یه چیز دیگه یه جای
دیگه هم هست،خیلی ازقدیمی
ترهامونم(منظورم خیلی ازپدر و
مادرهامونه) که به اصطلاح
زندگی میکنن و درحقیقت می
شه گفت سالهاس که طلاق
عاطفی گرفتن.که یکی ازدو
طرف سوخته و ساخته، که
اگه الانابود قطعااز هم جدا
میشدن،که بخاطر آبرو و..
از هم جدا نشدن.طلاق
واسه اینا بهترین راهکار
بوده...چون حداقل اون
جوری زنـــده گی می
کردن.طلاق واقعا توی
خیلی ازمواردو مواقع
بهترین راهکاره و
خیلی وقتهاکه سر
هیچ و پوچ بوقوع
میپیونده میتونه
بدترین واقعه تو
زنــدگی آدم ها
باشه.....و من
امیدوارم تموم
سیــــنگلهای
عزیـــــــز ِ ما
تغیــیراتهای
خوشایند و
بهـترترتری
روپیش رو
داشــــته
باشنــــد
انـشالله
یاحق...
1-ترشح دوپامین:دو نفر در ی نگاه عاشق میشن.
شش ماه بعد اثر دوپامین فروکش میکنه:فارق میشن.
2-آدما نه خودشونو میشناسن نه رابطه رو ،نه زنو نه مردو نه انسانو.
3-افراد میتونن دروغ بگن و پنهان کاری کنن برای شناسوندن خودشون
4-افرد دروغ نگفتن ولی تغییر کردن و آدم سابق نیستن
و...
مهم ترین عامل عدمه آگاهیه.
قدیم ها چند تفات اساسی با حالاداشت:آدما خیلی شبیه هم بودن. خیلی ها هم بویژه خانوم ها جرات و اجازه نداشتن. به هر حال هیچ تضمینی در هیچ کاری نداریم، انسان مجبوره با اطلاعات کم تصمیمات بزرگ بگیره،هرقدر که به هم شبیه تر باشیم(نظام باورها،هوش
تحصیلات،سطح خانواده،سن و...) احتمال دوام رابطه بیشتره.