ماشین من خیلی وخت است که صبح ها سرویس بچچه های شرکت است ، حتی خیلی قبلتر از اینکه کارمند این شرکت باشم ... در بُرهه های مختلف این سه سال و اندی من و ماشینم مسافران صبحگاهی زیادی را دیده ایم و مسیر خانه تا شرکت را همراهشان بوده ایم ... جدیدن یک خانمی به همکاران شرکت و مسافران صبحگاهی اضافه شده است که امروز دخترک چار پنج ساله اش نیز همراش بود که سر به سر گذاشتنش و شنیدن شیرین زبانی های خجولانه اش راه را کوتاه میکرد ... اسمش را که قبلتر از مادرش شنیده بودم صدا زدم و مسافران ماشین را یکی یکی به اسم براش معرفی کردم تا رسیدم به خودم ... گفتم : اسم من محسنه ... با تعجب و ناباور نگام کرد طوری که انگار دارم دروغ میگویم ... چند لحظه مکث کرد و گفت : نه ... گفتم : والا باور کن اسمم محسنه ... زلال و ملیح خندید و گفت : نخیر تو اسمت سرویسه !
زلال ِ زلالن این بچه ها...
مث ِ زلالی ِ یه رودخونه...
باقرلوی ِ جان
هیچ میدانی این روزها آتیش میزند کلامت
مادر ...
دخترک ...
.....
....
....
....
آهسته می گریم ...
بچچه ها فرشته ان ...
عززززززززززززیزم ...
امان از این شیرین زبانی بچه ها که گاهی به لبخند پت پهنی مهمانت میکنن
بچه ها آدم ها رو از روی موارد کاربریشون می شناسن
مثلا آقا شکلاتی ، خاله آدانسی یا همین " آقای سرویس "
امیدوارم نسل بعد از ما مثل نسل ما نباشه ، یعنی عادت نکنه به خواستن آدم ها صرفا برای کاربریشون
یه جورایی فکر می کنم ما از بچگی بد عادت شدیم ، می دونی ؟
حالا خوبه نگفته دهنت سرویسه
حرف ِ راست را باید از بچه شنید :دی
یه سوال برام پیش اومد...
دقیقا الان کجای پستت بانوی اجاره ای آتیش زد ؟
بگو شاید ما هم آتیش گرفتیم...
چند تا راننده سرویس هستن که یک روز صبح یه مسافر کوچولو و شیرین زبون با صداقتی که هنوز آلوده ی رنگ و تعارفات بزرگسالی نشده اینطوری باهاش حرف بزنه
و بعد اون راننده سرویسه مثل خیلی های دیگه فقط اکتفا نکنه به خندیدن و قربون صدقه ی دخترک رفتن یا احیانا توی ذهن مسخره کردنش
و بعد شب که میشه همین رو سوژه ی پستش کنه
و یه ماجرا که نه..یک گفتگوی کوچولو تبدیل بشه به یه پست که دل آدم رو میلرزونه..
از اون لرزیدن های صادقانه و کودکانه و زلال..
چند نفر هستن که اینطوری باشن؟..
مرسی جناب باقرلو...برای بودن و نوشتن ات.
سلام
ممنون برای زلالی این پست، برای شیرینی اش، برای دلنشینی اش.
دوست پدرم (به پدرم): «آقا مخلصیم.»
چند روز بعد... من (به مامانم /// سه چهار ساله بودم): «این آقائه رو من می شناسما.»
مامانم: «کیه؟»
من: «مخلص باباس.»
آقا سرویس ... عزیزم...
بیل کازبی سالها پیش برنامه ای داشت به نام: kids say the darndest things که دربارهء هیمن قسم حرفهای صادقانه و بی پرده ای بود که بچه ها با معصومیت تمام میگویند. در اولین سالهای ورودم به کانادا، این اولین برنامه ای بود که خندهء از ته دل را برایم به ارمغان آورد.
سلام
مهم است که چگونه معرفی میشویم ...و اینکه چگونه خودمان را معرفی کنیم و باز اینکه فرصت ها اندک است ...
بچه کلا دو پهلو حرف زده
ای جااااااااااان ... بچه همیشه غافلگیر میکنن آدمو با شیرین زبونی هاشون ...
ای جان ....
آخیییی .. حتما مامانه هر وقت که شما می اومدی می گفته بدو سرویس اومد...
خدایا صداقت هایمان را پایدار و زلال تگه دار.
سلام استاد
سلام دوستان
میگم خوبه شما رو با برنج محسن که خوبم قد میکشه اشتباه نگرفته...اینم از اسم کذاشتن تو مملکت گل و بلبل...
مزاح کردم...ولی چه خوب میشد اگه همه مون به زلالی این بچه ها بودیم و لوح روشن و سفید دلامونو با دروغ و دورویی و ریا ، سیاه و کدر نکرده بودیم...
خدایا....
آخخخخخخخخخخخی (((((((:
خب مگه غیر اینی؟ سرویسی دیگه!
کاش بچهه نمی فهمید تو اسمت محسنه تا حالا می گفت سرویس اومد، حالا تو خونه جلوی باباش می گه محسن اومد دنبالت مامان! حالا خر بیار و باقالی بار کن
منظورش دهن سرویس نبوده ؟!!۱
شاید !
سلام به یکی از بزرگان وبلاگ
آقا محسن.......
آقای سرویس.....
ویا هر اسم دیگه
میدونم و میدونیم که بزرگی و پاک و زلال
انشاالله همیشه سبز باشی و برقرار