هی عوضی
تست کردن اون دزدگیر لعنتی تو بذار واسه روز
امشب یکی اینجاس که کله ش
قد دیگ نذری پزون هیئت مهدی آفتابه ایناس
و ته گلوش می سوزه با شعلهء نارنجی
بس که بیصدا فریاد زده و بی هوا هوار کشیده
آخرشم هیچچی به هیچچی سه هیچ ترک زمین
دستاشو گذاشته روو گوشاش که یعنی خفه ش کن
اما تو از روو سایهء افتاده رو پرده ش خیال میکنی تازه اول نمازشه
دروغای سایه ها رو باور نکن توو این شهر بی آفتاب دود زدهء تک سرنشین
اینجوری زودباور باشی لابد اگه یکی بهت بگه همین فردا
پسر پورشه سوار جُردنی بعد محرم صفر بی برو برگرد
میره خواستگاری دخترک آدامس فروش ایستگاه مترو تو ام باور میکنی
هی عوضی جان مادرت
تست کردن اون دزدگیر لعنتی تو بذار واسه روز
امشب یکی اینجاس که کله ش
قد دیگ نذری پزون هیئت مهدی آفتابه ایناس ...
اوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووول
بلاخره نمردیم واول شدیم !
براچی داد زده؟
امشب یکی اینجاست
که کله اش پر از صداست ...
امشب ...لعنتی برو بخواب...
تنها وبلاگی که مرا به همان دهه های صادق ها و جلال و جمال زاده می برد همین جاست. که تو با ادبیات رسول پرویزی چشم آدم را از حدقه در می آوری!
این حس لعنتیو چه خوب در کردم اونقدر که دلم خواست داد بزنم هی لعنتی امشب یکی اونجاس که دلش ارامش می خواد...............همین! بفهم!
دروغای سایه ها رو باور نکن توو این شهر بی آفتاب دود زدهء تک سرنشین
فوق العاده بود!!!!!!!!!!
تو که ما را نابود کردی باقرلو !
« اما تو از روو سایهء افتاده رو پرده ش خیال میکنی تازه اول نمازشه »...
محشر نوشتید آقای باقرلو...
این فریاد بی صدا ته گلوی خیلی ها می سوزه... و البته عوضی های زیادی مخاطب این هوارند...
دزدگیرت را خاموش کن...
اینجا مردیست که در سرش بازار مسگرهاست انگار..مردی که باورهایش به قامت صد "قد قامت الصلاه" ظهر عاشورا سایه میاندازد
مردی که شهر بی شحنه اش نه هراس از دزد دارد و نه پاسبان
که واژه ها نگهبانان دژ قلعه ی کلامش اند..
گویی همه به صف ایستاده اند..به احترام شاه قلعه..
به احترام نویسنده ی این پست..
لال شدم .....
من نیز به صف ایستاده ام
اون عکس بالا..و
امشب یکی اینجاس که کله ش
قد دیگ نذری پزون هیئت مهدی آفتابه ایناس .
سلام
دزدها هم دزدگیرهایشان را چک میکنند ...
اونا میگن Perfect اما انگاری ما باهاس بگیم خودتی ، خود خودت ... عالـــــــــی
هیچی ندارم بگم. عالی بود . نفوذ کرد تو اون چاله چوله های ته ِ روحم
محسن خان یاد دیالوگ های داریوش ارجمند تو فیلم کیمیایی افتادم، دیالوگ های ناب
خیلی محشر بود، خیلی
هممونو به وجد آوردید، محسن باقرلویه محسن باقرلویی بود
از همونا که مخصوص خودتونه، خاص خودتون
ایول
"دروغای سایه ها رو باور نکن توو این شهر بی آفتاب دود زدهء تک سرنشین"
سخن که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.
بازم می گم در این برهوت کتابای خوب فارسی حیفه که از خودت اثری مکتوب باقی نذاری محسن خان باقرلو.
می شه چند بار و بار و بار خواندش
عالی بود جناب باقر لو
لذت بردم
"دروغای سایه ها رو باور نکن توو این شهر بی آفتاب دود زدهء تک سرنشین"
چیزی که در مورد نوشته های شما منحصر بفرده
عکسهایی هست که واسه هر پست می زارید.
ایول داره این پست. بی اغراق.
همیشه همینطور گاهی صداهای عوضی در مواقع عوضی
واقعا کاشکی اون دزدگیر لعنتی رو خاموش کنه... چند شب پیش که نیمه های شب از بیمارستان اومدم .. که بی صدا جیغ زده بودم که خدا علیرضای ما رو ازمون نگیره... این دزدگیر لعنتی همسایه نگذاشت چشم رو هم بگذارم .. نمی دونم کله ام قد دیگ کی شده بوده.. ولی میدونم مال خودم نبود...
کاش اون دزدگیر لعنتی رو یکی خفه کنه ... نگه ببخشید بلد نیستم باهاش کار کنم.. کاشکی..
هی عوضی...
دوره زمونه عوض شده...
ما هم باید عوضی بشیم...
خسته هم که باشی قشنگ می نویسی...دل مرده نوشتن هایت هم هنوز خواندنی است
آفرین بر نفَس دلکش و لطف و سخن ات.
ببخشید! ویرایش می کنم کامنتم رو:
«لطفِ سخن ات»
سلام استاد
دوستان....
میدونید استاد خیلی قشنگ وصف کردن این حالو ...تیراژه هم قشنگ نوشته و همه هم که تایید کردن...
پس عالیه دیگه...همین.
حاجی تکست مینویسی واسه رپرا؟یه تم پیدا کن اینو میخوام به سبک هیچکس بخونم خیلی خوبه
عالی بود آقای باقرلو از اون نوشته هایی که به دل می نشست .داغونت می کرد و ابادت ...
از اون نوشته هایی که توی تاریک و روشنای ذهنت تصویرش رو می ساختی و پرو بال بهش می دادی و دوباره خرابش می کردی و دوباره از نو می ساختی ...
دروغای سایه ها رو باور نکن توو این شهر بی آفتاب...اوج قلم شما بود.
کاش آفتاب بزنه تا هر چی سایه هست بپره ...
سلام آقا...
آن قدر محکم و دردآگین و تلخ نوشته بودید که یادم رفت کلمات را. تنها تصویر بود که پشت سر هم رد می شد از جلوی چشمان ذهنم...
ارادت مندیم همچون همیشه