بعدش هم شما دو روز نبودی، ما داشتیم زهره ترک میشدیم. فکر دل خواننده هات رو هم بکن داداش خوب من (دوست دارم بگم پسرم نمیدانم چرا. مثل سهیلم دوستت دارم محسن جان)
سلام . محسن جان. تو کامنتهای روز یکشنبه کسی به اسم مهدی صحبت از یه فیلم زمان دانشکده کرده بود . فیلمی داری از اون زمان؟؟؟ اگه داری می تونم برا رایت از روش ُ ازت بگیرم. برام خیلی مهمه . البته بهداد بردبار یه فیلم داشت اما بی خبر رفت نروژ. مرسی
دست خالی که باشم من بازنده ام چون ذکر همیشگی من اینست :
چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمیگیرد
محسن باقرلو
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 ساعت 09:14 ق.ظ
آره پروانه جان ، یه فیلم مفصل یکی دو ساعته از روز آخر دارم خیلی محشره ... اولش همه جای دانشکده مخصوصن پاتوق ها رو خالی گرفتم ، بعد اون مراسم روز آخر و شعر حیاط پشتی و صحبت با بچچه ها ، از جمله خودت ... از اون فیلمائیه که دیدنش دیوونه میکنه آدمو ... ولی مشکل اینجاس که فیلمه دو سه ساله دست احسان جوانمرده ! شماره شو داری یا بدم ؟
بنده معمولا جرات شیطنت در این کامنتدانی را به هیچ عنوان ندارم اما خب..به قول قدیمی ها گفتنی روایت زیاده اما القصه برویم سر اصل مطلب که: "بنده هم فیلم میخوام"!!!
پروین بانو جان جسارتا اگر جناب باقرلو جای پسرتان باشند اونوقت من بیچاره جای نوه تان هستم دیگر؟!!!! بعد جسارتا تکلیف مامان من که دقیقا همسنتان هستند چی میشه؟!!! خب آدم را دچار شک و شبهه در مورد اساسی ترین مسائل زندگی اش میکنید دیگر!
:))))) تیراژه جان یه استتوس فیس بوکی هست که میگه: رفیقم اومده میگه این یارو زبون آدم حالیش نمیشه، تو بیا برو باهاش حرف بزن!!! حالا نمیدونم رفقیم با این حرفش به من فحش داده یا به یارو!! حالا شده روایت تو عزیزم. نمیدونم با این حرفت به من فحش داده ای و گفته ای همسن مامان بزرگت هستم، یا به محسن که گفته ای همسن باباته!!!
ابن جمله اینقدر مفهوم داشت که ساعت ها تو ذهنت میچرخه بر عکس فیلمش که این حس رو داری وقتت با دیدنش حروم شده و اصلا از این جمله به عنوان دیالوگ تو فیلم استفاده نمیشه و ربطی به فیلمش نداره(فیلم پایان دوم)
ینی من عاشق این ( کوت آه )های شما هستم.شما خیلی متفاوتین جناب
لطف دارید ... این مال خودم نیست
امروز توی پوستر یه فیلم ایرانی روو شیشهء یه سوپرمارکت خوندم ... طرح دیوانه کننده ایه ...
عالیه! ممنون.
"نمی دانم کدامین ناوک مژگان هلاک ام کرد
دوصف برهمدگر خوردند و قاتل درمیان گم شد"
زیبا بود....
عالی بود. محشرررررررررررررررر...
چقدر قشنگ بود
امان از وقتی که زورت به چشمهایش نرسد
به چشم هایَت بگو
انقدر برای دلم
رجز نخوانند
من اهل ِ جنگ نیستم
شاعرم
خیلی بخواهم گرد و خاک کنم
شعری می نویسم
آنوقت
اگر توانستی
مرا در آغوش نگیر ...!
بعدش هم
شما دو روز نبودی، ما داشتیم زهره ترک میشدیم. فکر دل خواننده هات رو هم بکن داداش خوب من (دوست دارم بگم پسرم نمیدانم چرا. مثل سهیلم دوستت دارم محسن جان)
سلام . محسن جان.
تو کامنتهای روز یکشنبه کسی به اسم مهدی صحبت از یه فیلم زمان دانشکده کرده بود . فیلمی داری از اون زمان؟؟؟
اگه داری می تونم برا رایت از روش ُ ازت بگیرم. برام خیلی مهمه .
البته بهداد بردبار یه فیلم داشت اما بی خبر رفت نروژ.
مرسی
سلام
دست خالی که باشم من بازنده ام چون ذکر همیشگی من اینست :
چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمیگیرد
آره پروانه جان ، یه فیلم مفصل یکی دو ساعته از روز آخر دارم خیلی محشره ... اولش همه جای دانشکده مخصوصن پاتوق ها رو خالی گرفتم ، بعد اون مراسم روز آخر و شعر حیاط پشتی و صحبت با بچچه ها ، از جمله خودت ... از اون فیلمائیه که دیدنش دیوونه میکنه آدمو ... ولی مشکل اینجاس که فیلمه دو سه ساله دست احسان جوانمرده ! شماره شو داری یا بدم ؟
نه ندارم . اگه شمارش بدی ممنونت می شم.
چجوری بدم ؟!
الان توقع نداری که اینجا بنویسمش ؟!!
خداوند یه چیز مفیدی آفریده به اسم ایمیل !
یه چیز مفید دیگه آفریده به اسم کامنت خصوصی ! و هکذا !!
منم یه فیلم از جشن چایی 83 دارم پرخاطرات قشنگ...یادش بخیر....خب منم اون فیلم شما رو میخوام...آهای احسان جوانمرد کجاهی|؟
چه عاشقانه ی دلنشینی
راستی چقدر عکس هدر گویاست...
"چشمهای تو
به من می بخشند
شور عشق
و
مستی"
سلام
از طریق وبلاگ شما با وبلاگ زنی آ غ ش ت ه به د و ا ت
آشنا شدم
متاسفانه این وبلاک ف ی ل ی شده.
آیا خبری از وبلاگ جدید ایشون دارید؟
تشکر
با اجازه از محضر جناب باقرلو
سبز مثل سبز عزیز
آدرس جدید لیلیت این است:http://www.spiralofsilence1.blogsky.com/
بنده معمولا جرات شیطنت در این کامنتدانی را به هیچ عنوان ندارم


اما خب..به قول قدیمی ها گفتنی روایت زیاده اما القصه برویم سر اصل مطلب که: "بنده هم فیلم میخوام"!!!
پروین بانو جان
جسارتا اگر جناب باقرلو جای پسرتان باشند
اونوقت من بیچاره جای نوه تان هستم دیگر؟!!!!
بعد جسارتا تکلیف مامان من که دقیقا همسنتان هستند چی میشه؟!!!
خب آدم را دچار شک و شبهه در مورد اساسی ترین مسائل زندگی اش میکنید دیگر!
راس می گی شرمنده.ممنون
p.fallah061@gmail.com
البته ورژن جدیدش میگه " چال لپت را زمین بگذار بیا با دست خالی بجنگیم :D "
:)))))
تیراژه جان یه استتوس فیس بوکی هست که میگه: رفیقم اومده میگه این یارو زبون آدم حالیش نمیشه، تو بیا برو باهاش حرف بزن!!! حالا نمیدونم رفقیم با این حرفش به من فحش داده یا به یارو!!
حالا شده روایت تو عزیزم. نمیدونم با این حرفت به من فحش داده ای و گفته ای همسن مامان بزرگت هستم، یا به محسن که گفته ای همسن باباته!!!
البته ... من هم یک چیزی گفتم دور همی خوش باشیم. والا حرف تو فحش نبود عزیزم. بی احترامی بود!!!!!
به قول سهیلم شوخی .. شوخی .....
ابن جمله اینقدر مفهوم داشت که ساعت ها تو ذهنت میچرخه
بر عکس فیلمش که این حس رو داری وقتت با دیدنش حروم شده و اصلا از این جمله به عنوان دیالوگ تو فیلم استفاده نمیشه و ربطی به فیلمش نداره(فیلم پایان دوم)
سلامم
محشر بود هااا
اصلا چرا جنگ ...
تو که چشمانت را زمین بگذاری دیگر همه چیز تمام خواهد شد.بی جنگ بی مبارزه ...
ادم رو میبره به عمقِ خودش...
اینکه جالبتر بود:پسر یا دختر فرقی نمیکنه مهم اینه که سالم باشه!
تیراژه جان
بی نهایت تشکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر.
خیلی خوبه