[ بدون نام ]
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 ساعت 12:15 ب.ظ
اوهوم چرا مثل قبل نمینویسی؟ آدم ذوق داشت بیاد نوشتهاتو بخونه
محسن باقرلو
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 ساعت 12:23 ب.ظ
آره موافقم دیگه هیچچی مث قدیما نیست خودمم دیگه ذوق نوشتن و خوندن و خونده شدن ندارم ... واقعن معذرت میخوام از دوستانی که هنوز و همیشه لطف دارن به من و اینجا
چه حرفتون بیاد چه نیاد، چه بنگارید چه نه...چه بیحوصله باشید یا با حوصله...ما به امید قلم گرمتان و صفای وجودتان به اینجا می آییم وباز هم خواهیم آمد.... و متشکریم از شما که هستید.... یاحق...
سنجاق...ک
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 ساعت 02:31 ب.ظ
سلام استاد ... دوستان عزیز... والا با این گرونی مفرط و سیاست بی سیاست و دعواهای زرگری و .... همون بهتر که انسان سکوت کنه .....باور کنید دوستان موندیم توش ...آسمون هم با ما ملت باری به هرجهت قهر کرده ...چرا و برای چی باید بباره؟! چون زندگی جاریست و شقایق هست و از این دست حرفا....؟؟؟!!! نه .....اینطوری باریدنش عبث و بیهوده است و بهتره که نباره...... تا بعد...
می ترسم یه روزی بیاد که آدم در باره هیچی حرفش نیاد...
جزیره
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 ساعت 03:14 ب.ظ
خب این الان "زمستون برفش نمیاد" آه داره یا "ادم حرفش نمیاد"؟؟؟؟؟؟ حالا اگه مشکل از زمستونه عیبی نداره ما تا بهار صبر میکنیم، ببینیم حرفای شما میاد یا نه، ما یه همچین ادمای صبوری هستیم.بله
راحت می شید! خیلی بده که خودت رو ملزم بدونی بیای اینجا! این عادت تبدیل به یک تکلیف می شه! یه تکلیف اجباری که روی شونه هاست! هر چیزی که تبدیل به عادت بشه بی ارزش می شه حتی نماز! ارزشش وقتی باقی هست که توش شوقی و شوری باشه... ولی وقتی عادت شده باشه، خالیه هیچ توش نیست... و عادات به تدریج تبدیل به بار می شوند بار سنگینی بر دل... گاهی آدم باید شهامت داشته باشه و یکباره پشت پا بزنه به بعضی چیزها که بودن و نبودنشون علی السویه است... یکسانه... گاهی آدم باید شهامت داشته باشه خودش رو به مسلخ ببره و خیلی از چیزهایی رو که مثل قید و بند دست و پایش را بسته اند ذبح کنه...
پروین
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 ساعت 11:28 ب.ظ
با دوست قدیمی مخالفم. این وبلاگ و این نوشته ها وجودشان علی السویه نیست. اقلا برای بسیاری از خواننده های اینجا نیست. و این توصیه های از بالا به پائین بدترین کاری است که میشود در حق رفیقی که کم حوصله است، کرد. محسن جان، بجث اصرار بیهوده و تلاش برای مقید کردنت نیست. اما همین کوتاه هایت هم دل ما را خوش میکند. پس لطفا بنویس. چون تو همیشه برای ما محسن باقرلویی هستی که بودی. که هستی. کرگدن..... شهریار ....
این وبلاگ و این نوشته ها وجودشان علی السویه نیست اما تمام مخاطبان اینجا از جمله خودم وجودشان علی السویه است چون اینجا یک فضای مجازی است آدمها اصولا در فضای حقیقی بود و نبودشان خیلی چیزی را تغییر نمی دهد مگر برای نزدیکانشان، دیگه چه برسه به فضای مجازی! گمونم آقای باقرلو نیاز دارد به فاصله گرفتن از این فضا... این فضا مثل یه فصل تموم شده است باید یه فصل دیگه شروع بشه... موندن در اینجا درست مثل اینه که یه نفر به عشق پالتوی خوش پوش زمستونی دلش نخواهد بهار و تابستون بیاد و همیشه زمستون بمونه و همیشه همین پالتو تنش باشه... حتی سهراب سپهری کل زندگی رو هم مشمول چنین قانونی می دونه و زندگی رو فصلی حساب می کنه که یه جایی باید تموم بشه: ( و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می گشت )
مرگ یک وبلاگ ممکنه برای نویسنده و مخاطبانش سخت باشه اما ممکنه شکل زندگی دیگری رو به دنبال داشته باشه... یه ریسک که به خطر کردنش می ارزه و البته به شهامت نیاز داره...
[ بدون نام ]
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1391 ساعت 01:07 ق.ظ
پالتوی خوش پوش زمستانی اسمش رویش است پالتو بودنش مشخص مناسب زمستان بودنش هم روشن
اما وبلاگ فرق دارد..وبلاگ حکم تن پوش را ندارد حکم چتر یا صندلهای تابستانی را ندارد که بگوییم فصلی داردو عمر مفیدی..یا مثلا بازیگری هم نیست که بگوییم هر کس بازه ی زمانی خاصی دارد ستاره بودنش. وبلاگ چهارفصل است همانطور که خواندن و نوشتن و فیلم دیدن و موسیقی شنیدن و نوشتن گاه بیگاه چیزکهایی در دفترچه ی یادداشت شخصی و رفتن به تاتر شهر و عکس گرفتن از طبیعت و الی آخر.. حال اگر برای مدتی بخواهیم هر کدامشان را انجام ندهیم و به جایش سکوت باشد و یا کار دیگری این بحثش جداست اما اینکه مرخصی یا کناره گیری را بگذاریم تحت ِ عنوان "مرگ" و "اتمام کار" و اینها نه. ببخشید پابرهنه آمدم میان بحثتان نظرم را گفتم به عنوان دوستی کوچک .
میگویم ها جناب باقرلو!...این پست و این قافیه را میشد ادامه بدهید ها یاد غزل هایتان افتادم..
بیشتر آدمهایی که در فضای حقیقی دور آدم جمع می شوند به اسم دوست، بر اساس نیاز شخصی خودشون به این خودشیرینی ها می رسند و عملا در شرایط سخت و ویژه است که گاهی به آدم ثابت می شه بودنشون چقدر مضر بوده و اگر نبودند آدم تا چه اندازه آسوده تر بود و دردسرهای کمتری می کشید... تا چه رسد به فضای مجازی... خانواده هر فردی برای او اولین و آخرین دوستش هستند حتی اگر برای آدمهایی این مفهوم خانواده فقط در وجود یکنفر خلاصه بشه...
اوهوم
چرا مثل قبل نمینویسی؟
آدم ذوق داشت بیاد نوشتهاتو بخونه
آره موافقم
دیگه هیچچی مث قدیما نیست
خودمم دیگه ذوق نوشتن و خوندن و خونده شدن ندارم ...
واقعن معذرت میخوام از دوستانی که هنوز و همیشه لطف دارن به من و اینجا
چه حرفتون بیاد چه نیاد، چه

بنگارید چه نه...چه بیحوصله
باشید یا با حوصله...ما به
امید قلم گرمتان و صفای
وجودتان به اینجا می آییم
وباز هم خواهیم آمد....
و متشکریم از شما که
هستید....
یاحق...
یه کامنت طولانی نوشته بودم ولی نمیدونم چرا همشو پاک کردم و بسنده می کنم به همین که:
این نیز بگذرد...
سپاس که هستین!
ولی وقتی باقرلو حرفش نمیاد
ما هنوز خوندنمون میاد
بنویس جان برادر تا ما یاد بگیریم ...
سلام استاد ...
دوستان عزیز...
والا با این گرونی مفرط و سیاست بی سیاست و دعواهای زرگری و ....
همون بهتر که انسان سکوت کنه .....باور کنید دوستان
موندیم توش ...آسمون هم با ما ملت باری به هرجهت قهر کرده ...چرا و برای چی باید بباره؟!
چون زندگی جاریست و شقایق هست و از این دست حرفا....؟؟؟!!!
نه .....اینطوری باریدنش عبث و بیهوده است و بهتره که نباره......
تا بعد...
می ترسم یه روزی بیاد که آدم در باره هیچی حرفش نیاد...
خب این الان "زمستون برفش نمیاد" آه داره یا "ادم حرفش نمیاد"؟؟؟؟؟؟
حالا اگه مشکل از زمستونه عیبی نداره ما تا بهار صبر میکنیم، ببینیم حرفای شما میاد یا نه، ما یه همچین ادمای صبوری هستیم.بله
این روزا دیگه هیشکی حرفی واسه گفتن نداره.خدا هم که با برفاش حرفشو میزد ولی حتی اونم حرفی واسه گفتن نداره...
ننویسید!
راحت می شید! خیلی بده که خودت رو ملزم بدونی بیای اینجا! این عادت تبدیل به یک تکلیف می شه! یه تکلیف اجباری که روی شونه هاست!
هر چیزی که تبدیل به عادت بشه بی ارزش می شه حتی نماز!
ارزشش وقتی باقی هست که توش شوقی و شوری باشه... ولی وقتی عادت شده باشه، خالیه هیچ توش نیست...
و عادات به تدریج تبدیل به بار می شوند بار سنگینی بر دل...
گاهی آدم باید شهامت داشته باشه و یکباره پشت پا بزنه به بعضی چیزها که بودن و نبودنشون علی السویه است... یکسانه...
گاهی آدم باید شهامت داشته باشه خودش رو به مسلخ ببره و خیلی از چیزهایی رو که مثل قید و بند دست و پایش را بسته اند ذبح کنه...
با دوست قدیمی مخالفم.
این وبلاگ و این نوشته ها وجودشان علی السویه نیست. اقلا برای بسیاری از خواننده های اینجا نیست. و این توصیه های از بالا به پائین بدترین کاری است که میشود در حق رفیقی که کم حوصله است، کرد.
محسن جان،
بجث اصرار بیهوده و تلاش برای مقید کردنت نیست. اما همین کوتاه هایت هم دل ما را خوش میکند. پس لطفا بنویس. چون تو همیشه برای ما محسن باقرلویی هستی که بودی. که هستی. کرگدن..... شهریار ....
درود
ما که خیلی وقته چیزی نمی گیم، حرفی نمی زنیم. همه اَش توس سکوت می گذره... همه اَش...
درود
یعنی به زور این وبلاگه آپ بشه ها... هعی... ذوق نوشتنو هم از دست دادیم انگار...
گفتم ناگفته نمونه! :(
این وبلاگ و این نوشته ها وجودشان علی السویه نیست
اما تمام مخاطبان اینجا از جمله خودم وجودشان علی السویه است چون اینجا یک فضای مجازی است آدمها اصولا در فضای حقیقی بود و نبودشان خیلی چیزی را تغییر نمی دهد مگر برای نزدیکانشان، دیگه چه برسه به فضای مجازی!
گمونم آقای باقرلو نیاز دارد به فاصله گرفتن از این فضا... این فضا مثل یه فصل تموم شده است باید یه فصل دیگه شروع بشه... موندن در اینجا درست مثل اینه که یه نفر به عشق پالتوی خوش پوش زمستونی دلش نخواهد بهار و تابستون بیاد و همیشه زمستون بمونه و همیشه همین پالتو تنش باشه...
حتی سهراب سپهری کل زندگی رو هم مشمول چنین قانونی می دونه و زندگی رو فصلی حساب می کنه که یه جایی باید تموم بشه:
( و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می گشت )
مرگ یک وبلاگ ممکنه برای نویسنده و مخاطبانش سخت باشه اما ممکنه شکل زندگی دیگری رو به دنبال داشته باشه... یه ریسک که به خطر کردنش می ارزه و البته به شهامت نیاز داره...
زهرا ب؟
پالتوی خوش پوش زمستانی اسمش رویش است
پالتو بودنش مشخص
مناسب زمستان بودنش هم روشن
اما وبلاگ فرق دارد..وبلاگ حکم تن پوش را ندارد حکم چتر یا صندلهای تابستانی را ندارد که بگوییم فصلی داردو عمر مفیدی..یا مثلا بازیگری هم نیست که بگوییم هر کس بازه ی زمانی خاصی دارد ستاره بودنش.
وبلاگ چهارفصل است
همانطور که خواندن و نوشتن و فیلم دیدن و موسیقی شنیدن و نوشتن گاه بیگاه چیزکهایی در دفترچه ی یادداشت شخصی و رفتن به تاتر شهر و عکس گرفتن از طبیعت و الی آخر..
حال اگر برای مدتی بخواهیم هر کدامشان را انجام ندهیم و به جایش سکوت باشد و یا کار دیگری این بحثش جداست اما اینکه مرخصی یا کناره گیری را بگذاریم تحت ِ عنوان "مرگ" و "اتمام کار" و اینها نه.
ببخشید پابرهنه آمدم میان بحثتان
نظرم را گفتم به عنوان دوستی کوچک .
میگویم ها جناب باقرلو!...این پست و این قافیه را میشد ادامه بدهید ها
یاد غزل هایتان افتادم..
بیشتر آدمهایی که در فضای حقیقی دور آدم جمع می شوند به اسم دوست، بر اساس نیاز شخصی خودشون به این خودشیرینی ها می رسند و عملا در شرایط سخت و ویژه است که گاهی به آدم ثابت می شه بودنشون چقدر مضر بوده و اگر نبودند آدم تا چه اندازه آسوده تر بود و دردسرهای کمتری می کشید...
تا چه رسد به فضای مجازی...
خانواده هر فردی برای او اولین و آخرین دوستش هستند حتی اگر برای آدمهایی این مفهوم خانواده فقط در وجود یکنفر خلاصه بشه...
سلام جناب باقرلو ..بعد از ظهر ِ پنجشنبه تان به خیر.
فضای مجازی داره نابودمان می کنه.نمی دونم چرا اینقدر وقت براش می زازیم.چرا تو فضای واقعی کمتر هستیم.
بمیر اینترنت که داری پوچی رو همه جا گسترش می دی.
خاک بر سرم که بعداز این جای می خوام به چندتا وب دیگه سر بزنم و...............
توضیح اینکه من بار اول امده ام به این وبلاگ.امیدوارم اسم "رضا" با رضا های دیگه اشتباه نشه