جاده یعنی یک چشم به فاصلهه ات با ماشین جلویی و یک چشم به عظمت دریاچهء نمک
جاده یعنی اتوبوسی که در خط وسط هی چراغ میدهد برای گرفتن راهی که نیست
جاده یعنی بچهء کوچکی که عقب ماشین جلویی خوابیده روی باندها به ناز
جاده یعنی آرامش و هیجان توامان تو با اعجاز گوگوش اسطوره ای در آلبوم اعجاز
جاده یعنی سربازی که در دامنهء کوه اسمش را و شهرش را با سنگهای سفید بزرگ نوشته
جاده یعنی سر کشیدن لذتبخش آب معدنی گرم بعد از شوری تخمه که ماسیده روی لبها
جاده یعنی چیزبرگر محشر استراحتگاه مهتاب کنار لم دادگان روی صندلی های ماساژور
جاده یعنی پرایدی که چراغ میدهد و هنوز از تو سبقت نگرفته برایش چراغ میدهند
جاده یعنی تلاش برای از بر کردن تعداد خط های منقطع سفید که میگذرند
جاده یعنی ذوق از کودکی باقی ماندهء کم شدن عددهای تابلوهای تهران انقدر کیلومتر
جاده یعنی عوض شدن جای خورشید در آسمان و جای سایه ها روی زمین
جاده یعنی گلّه های بی هدف و چوپان های غمگین و سگهای بی رمق
جاده یعنی آب شیشه شور روی شیشه جلو که با باد می رقصد و سربالا می رود
جاده یعنی نگاه های ترسیده و متعجب روباه لای بوته های خشک و درختچه های نارنجی
جاده یعنی رقص درجای زن جوان روی صندلی جلوی ماشین و خنده های همسرش
جاده یعنی سمفونی موزون درختان بلند تبریزی دورتادور روستای کاهگلی به رهبری باد
جاده یعنی تلاش جسورانه مرد جوان شلوار کُردی پوش برای رد شدن از اتوبان شلوغ
جاده یعنی تنهایی برگهء عوارضی لابلای پوست پرتغالها و دستمال کاغذی ها
جاده یعنی نگاههای حسرتبار مسافران اتوبوسها از بالا به درون ماشین های سواری
جاده یعنی ماشین کنار زده و پدری که با دخترش بدمینتون بازی میکند کنار بساط چایی
جاده یعنی دست های چپ آفتاب سوخته ای که با سیگار از پنجره ها آویزان است
جاده یعنی دوشادوشی پیکان قراضه سفید و بی ام دبلیوی ایکس شیش مشکی متالیک
جاده یعنی ترس لحظه ای راننده ها از دوربین های سرعت سنج و دوباره پا روی پدال گاز
جاده یعنی ترس دختر جوان روسری برداشته از تلاقی نگاهش با نگاه پدر توی آینه
جاده یعنی خط ترمزهای طولانی که در ثانیه هایی کوتاه سرنوشت ها عوض کرده اند
جاده یعنی گفتگوی زن و شوهر روستایی سوار بر موتور و رد خاک در شانهء خاکی
جاده یعنی پیرمردی که در بکگراند غروب قد قامت بسته و شالش در دست باد است
.
.
.
جاده یعنی قابهای یگانه از تصاویر اینچنینی که تا صبح میشود نشست و نوشت ...
.
.
.
پی نوشت:
این پُست ، تقدیم به برادرم حمید ...
.
عالی بود محسن
میدونی چند وقت بود پست به این خوبی ننوشته بودی؟
تنبل !
این تنبل از انتهای کامنت قبلی جامانده بود
فقط فلسفه اون (ص ) های آبی رنگ رو نفهمیدم که وقتی روشون کلیک می کردی می رفت به بخش مدیریت بلاگ اسکای
بابک
به گمانم یعنی زل زدن به مانیتور ومدیریت وبلاگ برای نوشتن پست
پستی که شاید معمولی باشه
یا مثل این پست شاهکار..
خوش به حال حمید
مرسی کیا جان ... مرسی تیراژهء عزیز ...
کیا راستش اون (ص ) ها داستان دارن !
روی کیبوردمون چایی ریخت ، مریم ام خواست با سشوار خشکش کنه سه چار تا دکمه شو ذوب کرد ! لذا اون (ص ) ها رو از لینک های کناری اون صفحه مدیریت کپی پیست کردم !!
باقرلوی عزیز
نمیشد حالا از جای دیگری کپی کنید که بنده هم اینطور بابت گمانه زنی ام ضایع نشوم؟!!
جایی برای شیطنت های من نیست..پست عمیق است و نمیشود در کنار ساحلش وسوسه شد به آب بازی!!!
ضمنا..دست مریم بانوی عزیز درد نکند.
مریم دیگه چرا ؟!
خوشحالم که شما و کیامهر نازنین انقد به دلتون نشسته این پست ... خودم ام دوسش دارم ... اصولن پستهایی که دوس داشته باشم تقدیمشون می کنم ولی این اواخر که قلم لال شده تقدیمی ها هم کم شدن ...
که کیبورد را خشک کردند..و شما این پست را نوشتید
قلم ناب و گیرایتان همیشه برقرار جناب باقرلوی عزیز ما.
زده کیبورد رو ترکونده ذوبش کرده تشکر میکنی ازش ؟!
مرسی تیراژهء عزیز ... شما همیشه به من لطف داری
نمونه ش همین دو سه روزی که وبلاگ سفید بود
و کامنتای شما زیر پست های قبلی
یه دنیا ممنونم
دلگرمیه دیگه
این اواخر خیلی به سرم میزنه که اولولون رو دیلیت کنم بره پی کارش ولی همین چیزاس که نمیذاره ...
وقتی داشتم اولین ساعات روز یک فروردین برای حمید کامنت تبریک سال نو مینوشتم آخر ِ کامنتم گفتم "دوباره برمیگردم و برای این پستت کامنت میگذارم".
رونوشتی از کامنتم را برای وبلاگ شما نیز خواهم نوشت.
شاید بخشی از حرفها را در آن کامنت بتوانم بیان کنم..
دیروز یکی از بارهایی که سر زدم به امید اینکه صفحه ات از سفیدی درآمده باشد، دیدم دویست و شست و خورده ای بازدید داشته ای. نمیخواهم اصرار و پافشاری الکی کنم. اما مطمئنم به حرمت این بازدیدها هم که شده نباید اولولونت را دیلیت کنی. یعنی فکر نمیکنم که بکنی. صفا و معرفتت بیشتر از این حرفهاست.
و
چقدر این پستت قشنگ بود. چقدر دید پشت این سطور زیبا بود. ای کاش آن را قبلا خوانده بودم. آنوقت شاید خستگی و کلافگی سفر 13 ساعته امان از متل قو به تهران که توام با نگرانی تمام نشدن کارهایم قبل از بازگشت بود انقدر عذابم نمیداد. و میتوانستم مثل بقیه از راه و سفر بیشتر لذت ببرم. اصولا لذت بردن از لحظه ها هنری است که متاسفانه من از آن بهرهء زیادی نبرده ام.
دل حمید گلم هم خوش که شرمنده اش هستم بخاطر بی معرفتی هایم
راستی
من آن "مریم ام" کامنتت را خیلی دوست داشتم. "مریم هم" نیست برایم. مریمم است.
الهی که محسن و مریم هم بمانید تا همیشه
من الآن سرانجام تمام پست های عقب مانده ات را خواندم.
در مورد پست 3 فروردین، واقعا نمیدانم در برابر این همه محبت تو و بقیه دوستان چه بگویم. از صمیم قلبم سپاسگزار همه گی تان هستم برای تمام لطفی که به من داشتید. خدا شاهد است از لحظه ای که ازتان جدا شدم افسوس خوردم که چرا فرصت بیشتری برای بودن با شما دوستان خوبم را ندارم.
و افسوس بزرگم حالا این است که چرا کوتاهی کردم و به مامان ناهید عزیزم زنگ نزدم. در این مدت دوبار به مهرشهر رفتم و تمام مدت یاد ایشان بودم و اینکه چقدر الآن بهشان نزدیکم و به خود میگفتم کاش میشد ایشان را میدیدم. حالا خودم را سرزنش میکنم که چرا خجالت کشیدم و تماس نگرفتم که بروم و ببینمشان. البته ایام عید بود و ترس از گرفتار بودن بقیه از اینکار منعم میکرد. اما کاش تلفن زده بودم.
سلام
جاده یعنی هر رفتنی را برگشتنی شاید باشد ...
جاده یعنی امتداد زندگی تا هر آنجا که دلت خواست و جسور بود ....
زیبا بود...
خیلی خوشمان امد،اونقده با هدر و پست حال کردم که نیت کردم تنبلی رو بزارم کنار و عکسای سفرمو اپلود کنم و پستشو بنویسم
جدی جدی ناراحت میشیم و غصه میخوریم. اصن درست نیست ما گوشت کیلو خدا تومن و بخوریم بعد شما وبلاگتو دلیت کنی بعد ما غصه بخوریم بعد گوشتا اب شن:دی
اقا اولولون و دلیت نکنینا یهو
چه تصویر سازی محشری از جاده
مسلما خیلی هاشو خیلی هامون تجربه کردیم
ولی هیچ کدوم مثل شما نتونستیم این چنین زیبا
همه را یکجا به تصویر بکشیم
قلمتون استوار جناب باقرلو
من می دونم...شما اینجارو تعطیل نمی کنین...من مطمئنم
این پست از اون پست هایی بود که هر خواننده ای میتونه چند جمله ای رو از نگاه خودش برای خودش بنویسه. تصویرهای خاکستری و رنگی دیدم.
مرســـــــــی
زیبا بود و دلنشین
مثل همیشه محشر :)
سلام
دستتون درد نکنه بســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــیار نگاهتون زیبا و دلنشینی بود.
سرتان سلامت و ایام بکامتان
و امــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
استاد بزرگوار اگر خدای نکرده حتی برای یک لحظه باز هم از این فکرهای منحرف (delet )به ذهنتان خطور کرد.باتفاق کلیه دوستان گرام جهت ارشاد جنابعالی عازم سایبر تک خواهیم شد و اصلا مسئولیت عواقب وخیم آنرا بعهده نمیگیرم.
از ما گفتن
سلام
بسیار زیبا بود ..................همین
دستت طلا جناب باقرلو
عالی عالی...
لینک این پستتون رو تو صفحه فیس.ب.وکم گذاشتم . به همه توصیه اکید کردم که خوندن این وبلاگ رو فراموش نکنن
بازهم قصد دیلیت دارید ایا؟
محشر و عالی کمه برا تعریف.....
غیر از خود پست و تصویر های محشرش که یه عااالمه خاطره زنده می کنه تو ذهن خود ایده پست هم تعریفیه...
جاده یعنی اتوبان قم که ازش بدم میومده همیشه...یعنی گرمای کشدار تابستان و پیکان بدون کولر بابا که باهاش همه ایران رو گشتیم و چقدرم لذت بردیم از سفرهامون..جاده همیشه قشنگ و خاطره انگیزه....نوشته دلچسبی بود دستتون درد نکنه
جاده یعنی لحظه های بکر..خاطره..حادثه..جاده یعنی موزیک ..پنجره..دشت..پل ..سیم برق....جاده یعنی...
آنقدر که آدم خیال می کرد با هم عمری توی جاده بوده ایم...
آنقدر که واقعی، مهربان، دلی و شاید حتی دلگرفتنی بود
مرسی بابت این پست